#پارت۱۷۱
چشمان مهشید گرد می شود و نگاهش به سمت من برمی گردد و آرام لب می زند:
-باقیش با خودت! من تسلیم!
سرم را تکان می دهم و رو به رزا می کنم.
-هیچی دخترم به من نگاه کن... اون روز وقتش نبود اما الان وقتشه. می تونی درک کنی این موضوع رو قشنگم؟
-پس قراره بیاد؟
چشمان براقش از همیشه درخشان تر بودند. حتی یک ثانیه هم در تائید حرفش تعلل نمی کنم. بغض گلویم را می فشارد و سرم را بالا و پایین می کنم.
از خودم خجالت می کشم که آن روز مجبور بودم به فرشته ام دروغ بگویم اما خودم را قانع می کنم که به خاطر خودش این کار را کردم.
-چرا پس نمیاد پیشم مگه ندُفتی که دلش برام تنگ میشه و منو دوس داله. دلش نمی خواد منو ببینه؟ دوسم نداله؟
دخترک پنج ساله ی من چرا باید تا به این حد پر از ناامنی باشد؟
چرا فکر می کند یک در هزار ممکن است که چیزی در او باشد که دوست نداشتنی باشد؟ هول زده جلو می کشم و مقابل پایش به زانو می افتم و پیش دستی را از روی دامنش برمی دارم و روی میز قرار می دهم.
خم می شوم و کف دستانش را بوسه می زنم و با صادقانه ترین نگاه و لحنی که از خودم سراغ دارم لب می زنم:
-مگه میشه آخه تو رو دوست نداشت؟ تو همه ی دنیای مایی. بابا محمد داره برای دیدنت لحظه شماری می کنه. داره لحظه شماری می کنه تا رزا خانوم بهش اجازه بده. می دونی که همه چیز به تو بستگی داره. اگر تو بخوای ببینیش اون با همه ی قلبش به سمت تو پرواز می کنه. اگر تو نخوای من به هیچ کاری مجبورت نمی کنم. می فهمی مامان جان؟ این انتخاب توئه!
می دانستم که تمام آرزوهایش این اواخر به دیدن محمد ختم می شد اما می خواستم همیشه در ذهنش باشد که او آنقدر با ارزش است، آنقدر مهم و قیمتی، که همه چیز در زندگی اش به انتخاب خودش اتفاق می افتد.
باید بداند هیچکس، حتی مادرش اجازه ندارد که حق انتخاب را از او سلب کند! باید بداند که حق انتخاب همیشه با اوست!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
چشمان مهشید گرد می شود و نگاهش به سمت من برمی گردد و آرام لب می زند:
-باقیش با خودت! من تسلیم!
سرم را تکان می دهم و رو به رزا می کنم.
-هیچی دخترم به من نگاه کن... اون روز وقتش نبود اما الان وقتشه. می تونی درک کنی این موضوع رو قشنگم؟
-پس قراره بیاد؟
چشمان براقش از همیشه درخشان تر بودند. حتی یک ثانیه هم در تائید حرفش تعلل نمی کنم. بغض گلویم را می فشارد و سرم را بالا و پایین می کنم.
از خودم خجالت می کشم که آن روز مجبور بودم به فرشته ام دروغ بگویم اما خودم را قانع می کنم که به خاطر خودش این کار را کردم.
-چرا پس نمیاد پیشم مگه ندُفتی که دلش برام تنگ میشه و منو دوس داله. دلش نمی خواد منو ببینه؟ دوسم نداله؟
دخترک پنج ساله ی من چرا باید تا به این حد پر از ناامنی باشد؟
چرا فکر می کند یک در هزار ممکن است که چیزی در او باشد که دوست نداشتنی باشد؟ هول زده جلو می کشم و مقابل پایش به زانو می افتم و پیش دستی را از روی دامنش برمی دارم و روی میز قرار می دهم.
خم می شوم و کف دستانش را بوسه می زنم و با صادقانه ترین نگاه و لحنی که از خودم سراغ دارم لب می زنم:
-مگه میشه آخه تو رو دوست نداشت؟ تو همه ی دنیای مایی. بابا محمد داره برای دیدنت لحظه شماری می کنه. داره لحظه شماری می کنه تا رزا خانوم بهش اجازه بده. می دونی که همه چیز به تو بستگی داره. اگر تو بخوای ببینیش اون با همه ی قلبش به سمت تو پرواز می کنه. اگر تو نخوای من به هیچ کاری مجبورت نمی کنم. می فهمی مامان جان؟ این انتخاب توئه!
می دانستم که تمام آرزوهایش این اواخر به دیدن محمد ختم می شد اما می خواستم همیشه در ذهنش باشد که او آنقدر با ارزش است، آنقدر مهم و قیمتی، که همه چیز در زندگی اش به انتخاب خودش اتفاق می افتد.
باید بداند هیچکس، حتی مادرش اجازه ندارد که حق انتخاب را از او سلب کند! باید بداند که حق انتخاب همیشه با اوست!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪