کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت۱۶۷


به او اعتماد ندارم و این را از اشاره ی واضحم در جملاتم فهمیده و من از این بابت خجالت زده نیستم.

این مشخص بود و فهمیدن و نفهمیدنش برایم مهم نبود. درباره ی رزا ترجیح می دهم تا محتاط باشم تا به خوش آمد دیگران وقعی بگذارم.

-چند دقیقه منتظر باش بهت زنگ می زنم...

جواب حرفش را ندادم و برای بحث راجع به دایره آدم هایی که مورد اعتمادم بودند، او را بیش از حد غریبه می دیدم.

تا می چرخم که به سمت خانه برم هول زده صدایم می زند:

-شهرزاد؟

دوباره به سمتش برمی گردم که در عقب ماشینش را باز می کند و جعبه ی کادوی بزرگی بیرون می کشد.

نگاهم به داخل ماشین می افتد که دست ی گل نرگس زیبایی روی صندلی به چشمم می خورد.

جعبه ی صورتی را که یک پاپیون بزرگ بنفش رویش بسته شده بود را روی ماشین قرار می دهد و درش را باز می کند.

-به نظرت از این چیزایی که گرفتم خوشش میاد؟ اگر فکر می کنی مناسب نیستن تا وقت هست برم عوضشون کنم...

لحظه ای جا می خورم و نگاهش می کنم. انتظار این حرکت را از او نداشتم و نمی دانم که باید چه عکس العملی به او نشان دهم.

از اینکه با این کار خواسته جایی در دل دخترش باز کند و او را خوشحال کند راضی ام، اما حس تلخی وجودم را می گیرد.

به هیچ عنوان خوشم نمی آمد که کس دیگری غیر از خودم برای دخترم خرج کند. هیچوقت این اجازه را حتی به مامان هم ندادم.

چه رسد به محمد که همیشه استرس این را داشتم که مبادا فکر کند من بخاطر چیزی غیر از مهرو محبت پدرانه اش برای رزا به سراغش آمده ام.

مردمک هایش نگران دو دو می زنند و تصمیم می گیرم این بار، این حس تلخ را نادیده بگیرم.

جلو می روم. جعبه آنقدر بزرگ بود که تقریبا یک چهارم کاپوت ماشین غول پیکرش را گرفته بود. سرم را به سمت جعبه می گردانم و چشمم به محتویاتش می افتد.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪