#پارت۱۶۵
مامان را که صبح دیدم از دیدارشان پرسیدم خیلی عادی گفته بود: "معمولی بود قرار بود چی بشه؟" اما با این رفتارهای محمد و الانم اشاره نصفه و نیمه اش به مامان مطمئن بودم چیزی فراتر از یه صحبت معمولی بوده است.
با نگاهی که سعی می کنم به داخل مغزش نفوذ کند توضیح می دهم:
-من صلاح می بینم رزا این دیدار حساس رو در کنار آدمایی که دوسش دارن و تو محیطی که باهاش غریبه نیست و احساس امنیت می کنه داشته باشه. هر چیزی که فکر می کنم حالش رو خوب می کنه براش فراهم می کنم و سعی می کنم تا حد ممکن استرس این دیدار رو براش کم کنم. شما ساعت هشت شب جلوی خونه ی ما باش، من و خانواده ام پذیرای پدر رزا هستیم. هروقت که من باهاتون تماس گرفتم تشریف بیارین بالا!
سرش را تند تند بالا پایین می کند و با هوف بلندی می گوید:
-حق با توئه! هرطور که می دونی برای رزا بهتره انجامش می دیم. دلم نمی خواد دخترم اذیت شه!
ناخودآگاه از لفظ دخترم اخم هایم در هم می شود. چیز دیگری نمی گویم و سوار ماشین می شوم تا بحث همینجا خاتمه یابد.
به قسمت اول جمله اش دخیل می بندم تا یادم برود که دخترم را، بزرگترین و تنها دارایی زندگی ام را، قرار بود با کس دیگری قسمت کنم!
***
ماپری برای دردانه ام آلبالو پلو، غذای مورد علاقه اش را پخته بود و من کیک کاکائویی ام در فر داشت حاضر می شد.
مهشید آنقدر با او دنبال بازی کرده بود از نفس افتاده بود. لبخند روی صورتش کم از درخشش هور نداشت.
شام را در استرس های زیر پوستی من و شوخی های مهشید که در تلاش بود تا استرس فضا را کم کند و لبخند های دلگرم کننده مادرم خوردیم.
هرچه می گذشت لرز دستانم بیشتر می شد و نمی دانم که چرا دلشوره رهایم نمی کرد. گمانم این هم بخشی از مادر بودن بود. در هراتفاقی که یک سرش مربوط به رزا بود نگران می شدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مامان را که صبح دیدم از دیدارشان پرسیدم خیلی عادی گفته بود: "معمولی بود قرار بود چی بشه؟" اما با این رفتارهای محمد و الانم اشاره نصفه و نیمه اش به مامان مطمئن بودم چیزی فراتر از یه صحبت معمولی بوده است.
با نگاهی که سعی می کنم به داخل مغزش نفوذ کند توضیح می دهم:
-من صلاح می بینم رزا این دیدار حساس رو در کنار آدمایی که دوسش دارن و تو محیطی که باهاش غریبه نیست و احساس امنیت می کنه داشته باشه. هر چیزی که فکر می کنم حالش رو خوب می کنه براش فراهم می کنم و سعی می کنم تا حد ممکن استرس این دیدار رو براش کم کنم. شما ساعت هشت شب جلوی خونه ی ما باش، من و خانواده ام پذیرای پدر رزا هستیم. هروقت که من باهاتون تماس گرفتم تشریف بیارین بالا!
سرش را تند تند بالا پایین می کند و با هوف بلندی می گوید:
-حق با توئه! هرطور که می دونی برای رزا بهتره انجامش می دیم. دلم نمی خواد دخترم اذیت شه!
ناخودآگاه از لفظ دخترم اخم هایم در هم می شود. چیز دیگری نمی گویم و سوار ماشین می شوم تا بحث همینجا خاتمه یابد.
به قسمت اول جمله اش دخیل می بندم تا یادم برود که دخترم را، بزرگترین و تنها دارایی زندگی ام را، قرار بود با کس دیگری قسمت کنم!
***
ماپری برای دردانه ام آلبالو پلو، غذای مورد علاقه اش را پخته بود و من کیک کاکائویی ام در فر داشت حاضر می شد.
مهشید آنقدر با او دنبال بازی کرده بود از نفس افتاده بود. لبخند روی صورتش کم از درخشش هور نداشت.
شام را در استرس های زیر پوستی من و شوخی های مهشید که در تلاش بود تا استرس فضا را کم کند و لبخند های دلگرم کننده مادرم خوردیم.
هرچه می گذشت لرز دستانم بیشتر می شد و نمی دانم که چرا دلشوره رهایم نمی کرد. گمانم این هم بخشی از مادر بودن بود. در هراتفاقی که یک سرش مربوط به رزا بود نگران می شدم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪