کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.2K links
Download Telegram
#پارت۱۳۷
#

در باز می شود و محمد آشفته و بی قرار به سمتش می چرخد و مادرش را می بیند.

هیچ چیز از چهره اش مشخص نیست. نه اخم کرده و نه با توپ پر به سمتش حمله می برد.

فقط چند ثانیه خیره و بدون حرکتی نگاهش می کند. نگاهش عجیب سنگین است و محمد معذب سرپایین می اندازد و چند قدم به سمتش می رود.

-سلام من علیزاده هستم مادر شهرزاد!

-سلام از بنده ست خانوم!

خجالت می کشد که زودتر سلام نداده است. هیچ حالش خوب نیست. تنش خیس از عرق شده و توان اینکه سر بالا ببرد و در چشمان زن نگاه کند را ندارد!

-می تونم نیم ساعت وقتتون رو بگیرم؟

محمد مردد سر بالا می برد و نگاهش می کند. هنوز هم اخمی نداشت اما صورتش بدون هیچ انعطافی رو به او دوخته شده است و منتظر پاسخ اوست.

-اگر مساعد هستین من تو ماشین چند دقیقه ای مزاحمتون شم. لازمه با هم صحبت کنیم!

به خودش می آید و می فهمد که مادر شهرزاد سکوتش را بد برداشت کرده است. تند و سریع رفع ابهام می کند:

-ابدا مزاحم نیستین خانوم من در خدمتم... بفرمایید.

عصبی بود و در دره ی ای از سردرگمی ها سقوط کرده بود و هیچ آماده ی رویارویی با این زن نبود!

آمده بود تا رزا را ببیند. آمده بود تا به شهرزاد حالی کند نمی تواند مثل تمام این سال ها یک طرفه راجع به دخترشان تصمیم بگیرد. آمده بود تا بگوید من هستم و می خواهم دخترم را ببینم و برایش پدری کنم!

اما با این زن عجیب روبرو شده و هیچ از رفتار زن مقابلش سر در نمی آورد. جا خورده و دست و پایش را گم کرده بود.

مقابل همه ی دنیا هم که سرش بلند باشد و حکم کند و زهر چشم بگیرد، مقابل این زن شرمنده بود و سرش به زیر می افتاد.

انتظار داشت در اولین دیدارشان با آه و نفرین و توپ وتشر از او استقبال کند اما این رفتار سرد و آرام؟ خیلی خیلی عجیب بود!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪