#پارت۱۱۵
#
شب می خوابیدی و صبح بیدار می شدی می فهمیدی که پدر شده ای و حتی یکبار، حتی یکبار عمیق او را نبوئیده ای؟ نبوسیده ای؟ این چه تقدیری بود؟ خواب بود؟ قسمت بود؟ دروغ بود؟ کابوس بود؟
نبود! نمی شد! آن چشمان زیبا و معصوم کابوس نبودند! خود جان و حیات بودند! شوق ادامه بودند. ذوق زندگی بودند!
آن چشمان رویایی خود خود رحمت خدا بودند. رحمتی که تا به امروز از او دریغ شده بود!
ماشین را به راه می اندازد و به سمت تنها جایی که همیشه وقت استیصال به آنجا پناه می برد می رود.
خود را به مزار میرزا، پدر بزرگش می رساند و روی زانو به خاک می افتد. کف دستانش را روی سنگ سر قرار می دهد.
-بابا؟ من اومدم! باز دلم سنگین شد راهم اینوری افتاد! دیدی چی شد بابا؟
سرش به زیر می افتد و چشم می بندد. غرق می شود در خاطرات...
-می گفتم بابا میرزا چیه این آرامش وجودت که از همه عالم هم ببرم پیش تو آروم می شم؟ چطوری انقدر قوی و محکمی؟ یادته چی گفتی؟ گفتی من جواب این سوالتو نمی دم. وقتی پاره ی تنت جلو روت وایساد و چشماش به تو بود، اون این سوالو ازت پرسید توام همین جوابو بهش بده! گفتی وقتی پدر بشی می فهمی!
اشک هایش از لابلای ریش هایش روی سنگ می چکد و دست هایش مشت می شوند. تنش از فشاری که به خود می آورد می لرزید. زانوهایش سست می شوند و تنش روی سنگ می افتد.
-بابا شدم اما نفهمیدم! بابا شدم ولی دیروز برای اولین بار صدام کرد. بهم گفت بابا! من تمام اون چند ساعت بی ربط ترین آدم دنیا بهش بودم و پشت در اتاقش موندم. یه قدم نمی تونستم دور شم! تمام سرم تیر می کشید. قلبم داشت از این سینه ی لامصبم بیرون می پرید. نگو پاره ی تنم بوده و منه احمق نمی دونستم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
شب می خوابیدی و صبح بیدار می شدی می فهمیدی که پدر شده ای و حتی یکبار، حتی یکبار عمیق او را نبوئیده ای؟ نبوسیده ای؟ این چه تقدیری بود؟ خواب بود؟ قسمت بود؟ دروغ بود؟ کابوس بود؟
نبود! نمی شد! آن چشمان زیبا و معصوم کابوس نبودند! خود جان و حیات بودند! شوق ادامه بودند. ذوق زندگی بودند!
آن چشمان رویایی خود خود رحمت خدا بودند. رحمتی که تا به امروز از او دریغ شده بود!
ماشین را به راه می اندازد و به سمت تنها جایی که همیشه وقت استیصال به آنجا پناه می برد می رود.
خود را به مزار میرزا، پدر بزرگش می رساند و روی زانو به خاک می افتد. کف دستانش را روی سنگ سر قرار می دهد.
-بابا؟ من اومدم! باز دلم سنگین شد راهم اینوری افتاد! دیدی چی شد بابا؟
سرش به زیر می افتد و چشم می بندد. غرق می شود در خاطرات...
-می گفتم بابا میرزا چیه این آرامش وجودت که از همه عالم هم ببرم پیش تو آروم می شم؟ چطوری انقدر قوی و محکمی؟ یادته چی گفتی؟ گفتی من جواب این سوالتو نمی دم. وقتی پاره ی تنت جلو روت وایساد و چشماش به تو بود، اون این سوالو ازت پرسید توام همین جوابو بهش بده! گفتی وقتی پدر بشی می فهمی!
اشک هایش از لابلای ریش هایش روی سنگ می چکد و دست هایش مشت می شوند. تنش از فشاری که به خود می آورد می لرزید. زانوهایش سست می شوند و تنش روی سنگ می افتد.
-بابا شدم اما نفهمیدم! بابا شدم ولی دیروز برای اولین بار صدام کرد. بهم گفت بابا! من تمام اون چند ساعت بی ربط ترین آدم دنیا بهش بودم و پشت در اتاقش موندم. یه قدم نمی تونستم دور شم! تمام سرم تیر می کشید. قلبم داشت از این سینه ی لامصبم بیرون می پرید. نگو پاره ی تنم بوده و منه احمق نمی دونستم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪