#پارت۵۴
#
سرم درد می کرد و تمام تنم یخ کرده بود انگار... چند دقیقه ی بعد دیدم که با یک کیسه به طرف ماشین می آید. سوار می شود و کیسه را روی پایم قرار می دهد.
چیزی نمی گوید و من همانطور خیره به آبمیوه و کیکی که داخل کیسه بود می مانم. وقتی حرکتی نمی کنم و کلامی از دهانم بیرون نمی آید خودش کیسه را بر می دارد و نی آبمیوه را درون پاکتش فرو می کند و بالاخره به حرف می آید:
-فکر کنم فشارتون افتاده بخورید حالتون بهتر می شه.
گنگ و مات نگاهش می کنم. من اینجا پیش محمد چه می کردم؟
-ممنون...
نمی دانم چه باید بگویم. از دستش گرفتم و تشکر کردم و وقتی می بینم راه نمی افتد فقط به این فکر می کنم که من را با محمد چه کار است؟ چرا تا الان اینجا منتظرش ماندم؟ دست به دستگیره می برم تا پیاده شوم...
-کجا؟
آنقدر ذهنم خالی بود که حتی برای پاسخ دادن باید چند لحظه ای به سوالش فکر می کردم.
همیشه همینطور بودم در مواقعی که اضطراب بر من مستولی می شد به کل زبانم بند می آمد و کارایی مغزم به زیر صفر می رفت.
-هیچ جا...!
پلک می زنم و به چشمانش نگاه می کنم. کلافه دستی به ریش هایش می کشد و می گوید:
-با همسرتون تماس گرفتین؟ کاری نیست دیگه تو کلانتری ولی حالتون مساعد نیست که تنها برین. بیان دنبالتون!
-من... همسرم؟ گوشیم؟
-خانوم ایزدی حالتون خوب نیست!
چشم می بندم و سرم را تکان می دهم. کیفم را باز می کنم و به دنبال گوشی می گردم.
رزا منتظرم بود. مامان حتما تا الان نگران شده بود و نمی دانم مهشید به مامان خبر داده بود یا نه! هرچه می گردم موبایلم را پیدا نمی کنم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#
سرم درد می کرد و تمام تنم یخ کرده بود انگار... چند دقیقه ی بعد دیدم که با یک کیسه به طرف ماشین می آید. سوار می شود و کیسه را روی پایم قرار می دهد.
چیزی نمی گوید و من همانطور خیره به آبمیوه و کیکی که داخل کیسه بود می مانم. وقتی حرکتی نمی کنم و کلامی از دهانم بیرون نمی آید خودش کیسه را بر می دارد و نی آبمیوه را درون پاکتش فرو می کند و بالاخره به حرف می آید:
-فکر کنم فشارتون افتاده بخورید حالتون بهتر می شه.
گنگ و مات نگاهش می کنم. من اینجا پیش محمد چه می کردم؟
-ممنون...
نمی دانم چه باید بگویم. از دستش گرفتم و تشکر کردم و وقتی می بینم راه نمی افتد فقط به این فکر می کنم که من را با محمد چه کار است؟ چرا تا الان اینجا منتظرش ماندم؟ دست به دستگیره می برم تا پیاده شوم...
-کجا؟
آنقدر ذهنم خالی بود که حتی برای پاسخ دادن باید چند لحظه ای به سوالش فکر می کردم.
همیشه همینطور بودم در مواقعی که اضطراب بر من مستولی می شد به کل زبانم بند می آمد و کارایی مغزم به زیر صفر می رفت.
-هیچ جا...!
پلک می زنم و به چشمانش نگاه می کنم. کلافه دستی به ریش هایش می کشد و می گوید:
-با همسرتون تماس گرفتین؟ کاری نیست دیگه تو کلانتری ولی حالتون مساعد نیست که تنها برین. بیان دنبالتون!
-من... همسرم؟ گوشیم؟
-خانوم ایزدی حالتون خوب نیست!
چشم می بندم و سرم را تکان می دهم. کیفم را باز می کنم و به دنبال گوشی می گردم.
رزا منتظرم بود. مامان حتما تا الان نگران شده بود و نمی دانم مهشید به مامان خبر داده بود یا نه! هرچه می گردم موبایلم را پیدا نمی کنم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪