کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت۴۳
#

دیگر لحظه ای را هم نمی مانم. شانه هایم توان غم هایی را که با نگاهش، با حضورش، پشت به پشت روی هم تلنبار می کرد را نداشت!

مرا نخواسته بود؟ من همان کسی شدم که او هرگز نمی تواند داشته باشد!

یک زن قوی مستقل بی نیاز از محبت او...

***

یک هفته ای از کارمان در شرکت می گذرد و تا حدودی توانسته ایم کارها را پیش ببریم و با تمام کارمندان آشنایی نسبی پیدا کردیم.

دو دستیار هم استخدام کردیم و در تمام این رفت و آمد ها دیگر محمد را ندیدم. به وضوح از ما دوری می کند. حتی یکبار که تقاضای دیدنش را داشتم ما را به سماواتی حواله داده بود.

با پدرش هم آشنا شدم. برادرش هم می آمد اما خیلی کمتر. مثل اینکه کارهای داخلی کارخانه ی نساجی بر عهده ی او بود و مسائل اداری و قراردادها و طراحی و هرچه کار دفتری بود زیر نظر محمد بود.

پدرش هم در رفت و آمد به ساختمان اداری و کارخانه ی نساجی بود. اکثر وقت ها بعد از ظهر ها می آمد و سری به شرکت می زد.

از خانوم حسینی ته توی قضیه را در آوردم. محمد هنوز مجرد بود و این برای من یک امتیاز محسوب می شد. حالا با خیال راحت تری راجع به واجدالشرایط بودنش تصمیم می گرفتم. حداقل پیچیدگی های یک رابطه به این هزارتو وارد نمی شد.

چشمانم را از زیر عینک بزرگ کائوچویی ام می مالم و تنم را روی صندلی می کشم. از جا بلند می شوم رو به مهشید می گویم:

-پاشو بریم نهار بخوریم من یه مسکن بخورم سرم درد می کنه معده خالی نمی تونم قرص خورم.

هنوز سرش روی کاغذهای مقابلش است و سر بالا نمی آورد و همانطور که روی میز خم شده می گوید:

-آهاع... حله بریم. به به چی کشیدم...

کنجکاو نزدیکش می شوم و تا ببینم چه طرحی زده. سری روی برگه های مقابلش می کشم و خشکم می زند.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪