کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23K photos
28.4K videos
95 files
42.5K links
Download Telegram
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدو بیستوسوم

باید تاوان پس بدیم . گندرو تو زدی اما پای همه مون گیره . چون شریک جرم تو شدیم . هر
کدوم به نوعی .
- بسه کیوان بجای وراجی یه ساعت برو و بیا . منم نمیذارم کسی بفهمه تو نیستی . به مامان
میگیم با هم میریم خرید
تو میری بیمارستان منم خریدارو میکنم . کسی هم متوجه نمیشه .
کیوان با خشم نگاهش کرد و دستش را به طرف بالا پرت کرد و گفت :
- برو بابا ... روانیه دیوونه، کاراگاه بازیت گرفته ؟ من رفتم... کارم زیاده تو هم یه لیست خرید
برات آماده کردن برو به کار خودت برس .
با رفتن کیوان مستاصل و درمانده به طرف آرمیتا رفت . تازه از زیر سرم بیرون آمده بود . رنگش
پریده بود. چشمان دردناکش را بسته بود و به پشتی مبل تکیه داده بود . دستش را روی شانه ی
او گذاشت و آرام زیر گوشش زمزمه کرد .
- خانومی پاشو بریم تو اتاق من استراحت کن تا سردردت خوب شه .
چشمان ملتهب آرمیتا به آرامی باز شد و نالید .
- عمه م از دستم رفت .... برادرم با حال خراب اسیر بیمارستانه ...اونوقت من برم بخوابم !
- آخه عزیزم الان که کاری از دستت بر نمیاد مراسم فرداست . باید حالت بهتر بشه یا نه .
- کیان میترسم بلایی سر پدر بزرگم یا پدرم بیاد . ما سالها کنار هم زندگی کردیم . همه به هم
انس داشتیم . الان نبود عمه درد بزرگی رو به همه ی ما تحمیل کرده .
- میدونم عزیزم . اون بیشتر از اینکه عمه ت باشه مادرت بوده . همه ی اینا رو میدونم اما باید
صبر داشته باشی نمیشه که خودکشی کنی باید به فکر خودت باشی .
آرمیتا با خشم چشمانش را در کاسه چرخاند و از روی مبل برخاست و روبرویش قد علم کرد و
گفت
به فکر خودم باشم ! ... تز تو برای خودت نگه دار آدم خودخواه . اون از خودش بخاطر ما که
بچه های برادرش بودیم گذشت . با حال خرابش بخاطر من و بهار تا اینجا اومد حالا به فکر خودم
باشم . تو اصلا انسانی ؟! منکه شک دارم .
صدای بلندش بهناز را به سمتشان کشاند و هیس کنان به او هشدار داد تا سکوت کند . تمام
فامیل ساکت شده بودند و به فریادهایش گوش میدادند . کیان با دیدن اخم های مادرش که از
این آبروریزی در هم فرو رفته بود دستش
را روی بینی گذاشت و گفت :
- هیس ... چه خبرته کولی بازی در میاری . آبرومو بردی من بخاطر اینکه تو کمتر حرص بخوری
اینو گفتم . حالا هر چی دلت خواست گریه کن ببینم به کجا میرسی .
بهناز روبرویشان ایستاد . تا آنها را آرام کند . آرمیتا کیفش را برداشت و بدون اینکه حرفی بزند به
سمت در رفت .
کیان پشت سرش دوید و بازویش را از پشت کشید :
- هی کجا میری ! .... سرتو انداختی پایین بدون هیچ حرفی کجا میری؟
آرمیتا با دست مخالف به زیر دستش زد و او را به عقب هل داد و با غیظ گفت :
- میرم جایی که آبروی شما و خانواده تون نره . همین مونده از شما یاد بگیرم چی خوبه چی بد .
کیان با خشمی که از کنترل خارج میشد .با دندانهای بهم فشرده گفت :
- چموش بازی در نیار سر یه حرف ساده . منکه چیزی نگفتم . اگه دلت از جای دیگه پره بگو تا
بفهمم چی ناراحتت کرده .
آرمیتا بغضش ترکید و خودش را در آغوش کیان انداخت و سرش را روی سینه ی او گذاشت و در
حالی که گریه میکرد
نالید .
- آرشام محلم نمیذاره کیان . داره از غصه دق میکنه اما نمیذاره بهش نزدیک بشم . تو بیمارستان
که بالای سرش رفتم با دیدن من چشماشو بست و تا وقتی اونجا بودم باز نکرد ... نبودِ الهه و قهر



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوبیستو چهارم

برادرمو ، حال بد پدربزرگم داره کمرمو میشکنه . من تا به حال اینهمه مصیبت با هم نکشیده بودم
. الهه همه کسم بود . پشت و پناهم بود . چرا اینجوری تنهامون گذاشت . ایکاش نمیذاشتیم بیاد
ایران . ایکاش به حرفش گوش نداده بودیم و بهار رو برای دیدنش میبردیم اونجا . ... انقدر
ایکاش تو دلم جمع شده که دارم میترکم .
کیان در حالی که بازویش را نوازش میکرد . در سکوت به درد دلهایش گوش کرد . نمیدانست باید
چه بگوید . تا بحال در چنین موقعیتی قرار نگرفته بود و خبر نداشت باید چه رفتاری داشته باشد .
به یاد نداشت یکبار بهار از کسی یا چیزی شکایت داشته باشد . او همیشه به هر چیزی که برایش
اتفاق می افتاد راضی بود و صبور .
*
با سرمای دستی روی پیشانیش چشمان دردناکش را با زحمت از هم گشود.سردرد شدید باعث
شد دوباره پلکهای سنگینش روی هم بیوفتد . صدای آرامی که زیر گوشش زمزمه میکرد مجبورش
کرد دوباره پلکهایش را از هم باز کند .
- بهار جان نمیخوای بیدارشی ... میدونه چندساعته از هوش رفتی و منو نگران کردی . نگفتم
چشماتو ازم بگیر دیوونه
میشم . پاشو عزیزم بهنام از بس گریه کرد دیگه نفس براش نمونده.
با شنیدن اسم بهنام جان دوباره در رگهایش جریان گرفت . خواهر بود و برادرش ، عزیزدردانه
اش بود .
با غم نگاهش کرد و گفت :
- کی میشه از شنیدن اسم من این طور مشتاق بشی . صبر کن برم صداش کنم که خودشو برای
خواهر نازدونه ش کشت .
با رفتن آرشام چشمانش را بست و یاد اتفاقات ظهر افتاد . بغض در گلویش پیچید و اشک داغی
از گوشه ی چشمش سرازیر شد . در وادیِ حسرتِ داشتنِ مادر قدم گذاشته بود . مادری که سهم
او از داشتنش فقط پنج روز بود . تازه داشت به بودنش خو میگرفت . تازه میخواست عطر تنش را
با تمام وجود به ریه هایش بسپارد تا در زمان نبودش عطرش را از یاد نبرد
تازه قرار بود با هم سفر کنند . تازه ....خیلی تازه های دیگر قرار بود اتفاق بیوفتد که نیوفتاد .
خشمش از این رفتن بیشتر از نبودنش بود . ظلم بود مادرش را زمانی ببیند که باید برایش سیاه
میپوشید .
سهمش از مادرش دیدن مرگش و مراسم عزاداریش بود . حالا باید مانند دختری نمونه برای
مادری که اصلا نمیشناخت
ضجه مویه کند . حتی از صفاتش چیزی نمیدانست در شیون و وایالیش به آنها اشاره کند .
بگوید مادر مهربانم... او جز سه بار آغوش گرمش چیز دیگری از چشمه ی جوشان مهر مادرش
ندیده بود .
بگوید مادرِ غمخوارم ...مگر چندبار برایش درددل کرده بود که غمخوارش باشد .
بگوید مادر صبورم ... کدام صبوری را از او دیده بود وقتی او در کشوری دیگر در پی زندگی
خودش بود و او در میان
زندگی بی سروته خودش دست و پا میزد .
بگوید مادر نمونه ... اصلا نمیدانست در چه مورد نمونه بوده است .
بگوید مادرِ فداکارم ... کدام فداکاری او را سالهای متمادی ازفرزند خردسالش دور کرده بود .
نه بهتر بود این وظیفه را به گردن آرمیتا بیندازد که حق بیشتری بر گردنش مانده . آرمیتا بجای او
در کنار مادرش بزرگ شده بود پس بهتر بود وظیفه ی اخر را هم او گردن بگیرد .
سخت است دختر باشی و نتوانی در جایگاه دخترِ مادرت برایش عزاداری کنی.
- آبجی جون بیدار شدی ؟
- میبینی که حالش خوبه خوبه ... پرستار گفت تا نیم ساعته دیگه میاد سرمش رو برمیداره .
صدای آرشامو و بهنام او را از افکار بی سروتهش بیرون کشید . نفس عمیقی کشید و با خود عهد
کرد هر چه در توان داشته باشد برای مادرش دریغ نکند . نمیخواست عمری عذاب وجدان به روی
دوشش باشد که دختری نکرده برای مادر یک


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوبیستوپنجم

هفته ایش . خدا رو شکر میکرد الاقل بهرام را برایش نگاه داشته بود . بهرام پدر بود . پدری که
روزگاری که خیلی دورنبود
برای او بی مثال بود . اما به تدریج سختی های زندگی او را خشن و منزوی کرده بود.
- آبجی چرا جواب نمیدی؟
لبخندی از روی درد روی لبش نشست و گفت :
- چی بگم داداش گلم ؟
- میگم چرا بیدار نمیشدی ؟
- عزیزم بیهوش بودم خواب که نبودم . اصلا خودم چیزی بیاد ندارم .
آرشام دستانش را گرفت و در حالی که با انگشت شصتش روی دستش را نوازش میکرد با لحنی
که مهر و محبتش آلوده به درد و غم بود گفت :
- الان بهتری ؟ خیالم راحت باشه ؟
بهار به چشمان خاکستری که در غم الهه به خون نشسته بود خیره شد . زبانش حس حرکت
کردن و پاسخ دادن نداشت .
- میدونم عزیزم . دلت میسوزه که مدت کمی کنارت بود . دردتو میفهمم . الهه مثل یه فرشته بود .
از یه لحاظ خوب شد زیاد بهش عادت نکردی وگرنه مثل من کمرت میشکست . کسی که کنارش
باشه میفهمه الان چیو از دست داده . خدا رو شکر میکنم که نشناختیش وگرنه توان اینو نداشتی
این نبودنش رو تحمل کنی . نگاه به من بکن ... باور کن مثل مرده ی متحرکم فقط به امید اینکه
خوب شدن تو رو ببینم الان سرپا هستم . پس زود خوب شو که منِ کمرشکسته توان ندارم .
نگاهش در چشمان شیشه ای زلالی که با نشستن شبنم اشک براقتر و زیباتر شده بود خیره شد.
به آرامی با ابرو به پیشانی باند پیچی شده اش اشاره کرد و زمزمه کرد ؛
ـ چه بلایی سرت اومده ؟
لبخند بی روحی به توجه ای که تشنه ی آن بود زد . سرش به سمت پنجره چرخید . کمی صاف تر
از قبل نشست و گفت
فکر کردم یا بیناییت مشکل پیدا کرده یا ...برات مهم نبوده که بپرسی .
ـ جوابمو ندادی .
ـ مهم نیست که بگم... باید یه طوری خودمو خالی میکردم . الان که دیدم بهتری باید برم خیلی
کار دارم . اگه کاری داشتی تماس بگیر.... به بهنام شماره میدم مرخص که شدی خبرم کنه .
ـ اما من میخوام بیام بیرون . نمیتونم اینجا بمونم . از بابام خبری داری ؟
سرش را رو به پایین تکان داد و گفت ؛
ـ تازه یه ساعته از اتاق عمل بیرون اومده عمه ت که فهمید داره میاد بیمارستان. من میرم به کارا
رسیدگی کنم .
بهار چشم بست و آرشام هنوز از اتاق خارج نشده بود که با علی روبرو شد . با تعجب نگاهش کرد
. او چگونه خود را رسانده بود . از وقتی الهه را به سردخانه منتقل کرده بودند او هم پشت در همان
جا نشسته بود . غمی که در چهره اش موج میزد بیشتر از هر اشک و آهی نمایانگر حال درونیش
بود .
- بهار خوبه ؟
آرشام به سمت عقب چرخید . راه را برایش باز کرد و گفت :
- بهتره . چرا شما نرفتین خونه ؟ بابام کجاست ؟
- رفته به پدر بزرگت سر بزنه . منم گفتم بیام به شما سر بزنم .
آرشام دستش را روی شانه ی مردی که خمیدگی شانه اش کاملا مشهود بود گذاشت و گفت :
- من دارم میرم خونه شما هم بیا ببرمت تا کمی استراحت کنید .
- پدرت میگفت قراره خونه ی پدر کیان مراسم بگیرن.
اخمی روی پیشانیش نشست . نفس عمیقی کشید و گفت :
- خب من و شما میریم خونه تا شما راحت باشی .
- نه میخوام بین خانواده ی شما باشم تا در تمام مراسمش باشم . من همسرش هستم



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Daramet
Shahram Solati
#شهرام صولتی

#دارمت

یک جرعه دلخوشی تقدیم نگاهتون

@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
خــدايــا
آرامــش
را سر ليست
تـمامِ اتفاقات
زندگي مان قرار بده
آرامـش  را تـنها
از تــو ميخواهیم
الهی بـه
دوستان و عـزیـزانم
خوابی آرام و فـردایی
پراز خیر و برکت عطاکن

شبتون سـرشـار از آرامـش 

        
#شـب_خـوش


@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🌸فرماندهٔ عشق، یار محبوب تویی
🍃معبود تویی، کمال مطلوب تویی

🌸ای نام تو بهترین سرآغاز مرا
🍃آرامش جان هر دل ‌آشوب تویی

🌸بسم الله الرحمن الرحیم

🕊♥️ @kadbanoiranii ♥️🕊
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#شیره_انجیر
#دوشاب_انجیر


انجیرها رو شسته و دمبرگ رو جدا و چهارقاچ کنید . داخل ظرفی ریخته و روش قدری آب بریزید تا روی انجیرها رو بگیره . با حرارت ملایم بپزید . بعد صاف کنید و عصاره حاصل رو مجددا روی حرارت بجوشانید تا کاملا غلیظ بشن . .
این شیره خونگی انجیره . با ارده میتونه مصرف بشه .

خاک مخصوص دوشاب رو عطاریها دارند اما فقط به دوشاب انگور اضافه میشه نه به دوشاب انجیر . به دوشاب انجیر و عناب خاک افزوده نمیشه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#خشک_کردن_لیمو_عمانی_اسلایس

پارت اول


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#خشک_کردن_لیمو عمانی

پارت دوم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#خشک_کردن_لیمو_عمانی

پارت سوم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#شیرینی_زبان_شربتی

یک بسته خمیر هزار لا

مواد لازم برای شربت

یک پیمانه شکر
نصف پیمانه آب
یک چهارم پیمانه گلاب
زعفران مقداری
جوهر لیموی ترکیب شده با آب نصف قاشق چایخوری برای دور گیری قابلمه شربت

🚫نکات مهم🚫

اگر کاتر شیرینی زبان نداشتین میتونید با چاقو برش های مستطیلی بزنید.
دمای فر ۲۰۰ درجه یک ربع قبل روشن کنید.
هر وقت روی شیرینی هاتون طلایی شد از فر خارج کنید.
حتما کاتر و کاغذ روغنی و سینی فر را از قبل داخل فریزر بذارید تا کاملا خنک بشه چون اگر خمیر گرم بشه دیگه حالت لایه لایه نداره و کیفیتش میاد پایین.
غلظت شهد از عسل باید رقیق تر باشد که به راحتی جذب شیرینی ها شود.
بعد از اینکه شیرینی هارو از فر خارج کردین سه چهار دقیقه داخل شهد ولرم بذارید تا جذب شیرینی بشه بعد داخل صافی بذارید.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#دلمه_فلفل

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#پیده_گوشت

خمیر مایه:۱ قاشق
شکر:۱ قاشق چای
آب ولرم:۱/۴ لیوان
آرد :۴ لیوان
تخم مرغ:۱ عدد
شیر ولرم:۱ لیوان
روغن:۱/۲ لیوان
گوشت چرخکرده:۳۵۰ گرم
پیاز:۲ عدد
سیر :۲ حبه
گوجه : دو عدد
جعفری:مقداری
روغن زیتون:۲ قاشق
رب:۳ قاشق
ادویه ها:نمک ،فلفل،پاپریکا:به مقدار لازم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم
#لقمه_گوشت

مواد لازم :

نان لواش ۶ عدد برشته نباشه
گوشت چرخکرده گوساله ۴۰۰ گرم
پیاز متوسط ۳ عدد
کدوحلوایی چهارصد گرم
ماست محلی سه قاشق سوپ خوری
خامه_ترش ۱۰۰ گرم
سس گوجه ۱۰۰ گرم
پنیرپیتزا ۱۰۰ گرم
دستور پخت :
ابتدا پیاز له شده با مخلوط کن و کدوحلوایی رنده شده و گوشت را با نمک و فلفل خوب مخلوط می کنیم
طبق فیلم با نان ها و مخلوط بالا رول های گوشت را درست کرده و با برش لقمه ها را می سازیم کف ظرف فر را با روغن چرب کرده لقمه ها را چیده و برای سس ماست و سس گوجه و پنیرپیتزا و نمک و فلفل و به دلخواه پودسیر را با هم مخلوط کرده روی لقمه ها ریخته و با کانوکشن 180 درجه 40 دقیقه داخل مایکروفر می پزیم
پ.ن : در صورت نداشتن ماست خانگی از دوغ کفیر استفاده کنید

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_لیزی_دیزی

یه کیک بینظیرباطعم رویایی

موادلازم:

اردقنادی ۱۵۰گرم
بگین پودر۱ق چ
نمک۱/۸ق چ
تخم مرغ بزرگ۲عدد
شکر۱۴۰گرم
وانیل۱/۲ق چ
شیرنصف پ
کره۱۸گرم
موادرویه
شکرقهوه ای ۵۵گرم
کره۴۲گرم
خامه صبحانه ۶۰گرم
وانیل ۱/۴ق چ
پودرنارگیل۵۰گرم
طرزتهیه اول همه موادرونیم ساعت قبل بیرون ازیخچال بزاریدقالب مربع ۲۰در۲۰روچرب واردپاشی کرده وکناربگذارید
شیروکره روباهم مخلوط کرده وروی حرارت گذاشته تاداغ شودوکره درشیرذوب شودامانبایدبجوشه ازروی حرارت برداشته تاسرشوداکنون تخم مرغ شکروانیل رو۳دقیقه باهمزن میزنیم تاکرمی وحجیم شوداردوبگین پودرونمک الک کرده وبه مواداضافه میکنیم بادورکندهمزن یه دورمیزنیم خیلی نبایدبزنیم درحدمخلوط شدن ومخلوط شیروکره رواضافه کرده ومخلوط میکنیم مایع کیک کمی روان هست نگران نباشین سپس مواددرون قالب ریخته طبقه وسط ازقبل گرم شده ۱۸۰درجه به مدت تقریبی ۳۰دقیقه الی ۴۰کیک زمانی اماده هست که خلال وسط کیک بزنیدچیزی به خلال نچسبدوکیک روبیرون بیاورید فرروخاموش نکنیدبلا فاصله موادرویه رودرست کرده تمام موادرویه به جزنارگیل ووانیل رادرقابلمه کوچکی ریخته زمانیکه موادتون به جوش امدازروی حرارت برداشته وپودرنارگیل وانیل اضافه شودوهمانجورکه داغ هست روی کیک ریخته وروی کیک روصاف میکنیم ومجددداخل فرگذاشته ۵دقیقه زمان دهیدکافیه اگرهم خواستین روی کیک طلایی بشه میتونیدگریل هم ۱دقیقه روشن کنیدمواظب باشین کیک نسوزه قالب روازفربیرون اورده بعدازخنک شدن برش بزنیدنوش جان
به جای قالب مربع میتونیدداخل قالب گرد۲۳نیزدرست کنیدومیتونیددستوررویکونیم برابرکنیدداخل قالب۲۵در۳۵یا۳برابرکنیدداخل ۳۰در۴۰درست کنید
به جای شکرقهوه ای میتونیدشکرسفیدبزنید۴۵گرم شکرسفیدولی باشکرقهوه ای طعم خیلی خوبی داره
بهتراست کیک روبعدازخنک شدن ۱ساعت داخل یخچال استراحت دهیدوبعدبرش بزنیدتارویه سفت تر شودو برشهایتان تمیز باشه



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_لیزی_دیزی

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر#
Media is too big
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_کافی_شاپی_با_کرم_شکلاتی

مواد لازم :

تخم مرغ ۳ عدد
شکر نصف پ 
روغن مایع
شیر نصف پ
آرد ۱.۵ پیمانه
بکینگ پودر ۱ ق چ
پودر کاکائو ۲ ق غ
وانیل ۱/۴ ق چ
کرم شکلاتی 
خامه صبحانه ۲۰۰ گرم
شکلات تلخ ۲۰۰ گرم
کره ۲۰ گرم


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوبیستوششم

آرشام برای تایید حرفش چشم روی هم
گذاشت و او را به سمت بهار هدایت کرد . بهار که از
حرفهای آندو هیچی نفهمیده بود با دیدن علی داغ دلش تازه شد و اشکش روان شد . علی
دستش را گرفت و با مهربانی گفت :
- الهه تو رو دوست داشت خیلی.... اون خوشحال بود .... آرزوش بود باشه اینجا...گریه نه ... اون
شاده .
با تالش زیاد و مهربانی خاصی حرفش را به بهار زد . بهار گریه ی آرامش به هق هق تبدیل شد .
علی با ناراحتی به آرشام نگاه کرد . با نگاهش علت گریه ی او را میپرسید .
آرشام با نگاهش او را آرام کرد و گفت :
- مردم ایران عزاداریاشون با گریه همراهه ...نمیتونن احساساتشون رو پنهون کنن .
علی سری تکان داد . بهار سرش را زیر پتو برد . هق هقش آرام شدنی نبود . علی پشیمان از
دلداری دادنش، ببخشیدی گفت و از اتاق خارج شد .
آرشام بعد از چند لحظه پتو را کنار زد و گفت :
- بهار جان علی میخواست دلداریت بده . میدونم تو هم یه جور از نبودنت مادرت در این سالها
رنج کشیدی... اونو در این دوری مقصر میدونی ....اما هیچ وقت قضاوتش نکن . همون طور که اون
پدرتو قضاوت نکرد و تا همین امروز صبح از بهرام چنان تعریف میکرد که من باورم نمیشد اونا از
هم جدا شدن . انگار نه انگار که سالهاست از هم دور بودن . همه ی حرفاش از خوبی های پدرت
بود و تعصبش... پس دخترانه براش گریه کن نه طلبکارانه نه بخاطر کوتاهی ها و نبودنش ها .
برای وجود مهربونی که از بین ما رفته گریه کن .
با اشکی که از چشمش چکید به سرعت از اتاق خارج شد . دلش میخواست دوباره سرش را به
دیوار بکوبد اما دیوارهای این بیمارستان، عجیب نامهربان بودند و با اولین ضربه باعث شکافی
عمیق بالای ابرویش شده بودند . دلش میخواست خودش را انقدر به دیوارهای سنگی آن
بیمارستان بکوبد تا جانی برایش باقی نماند تا مراسم ختم عزیزش را ببیند . او هم تنها شده بود .
همدم و غمخوارش ، مونس شبهای بی مادری و همدرد فراق یارش را فردا باید به دست سرد و
بیرحم خاک میسپرد . هر چه سوگواری میکرد برای آن مظهر مهر باز هم کم بود .دلش دریای درد
بود . آتشی در وجودش شعله ور بود که تک تک یاخته های بدنش را میسوزاند و خاکستر میکرد .
در یک کلام نبودش خیلی درد داشت ...خیلی .
**
سه روز از خاکسپاری الهه گذشت . سه روزی که به طور دردآوری همه را نسبت به بهار مهربان
کرد . محبتی که از روی ترحم باشد ، درد روی درد آدم میگذارد .
ترحم خودش خاریست که بر روح و روان آدمی مینشیند . بهار با هیچ تسلیتی آرام نمیشد . در
قلبش سرمای شدیدی
حس میکرد و منبعش را نمیدانست . از خدا و بنده ی خدا شاکی بود .
خودش را در اتاق حبس کرده بود و توان رویارویی با خانواده را نداشت .
بدترین شخصی که دلش را بیشتر میسوزاند آرمیتا و کیان بود . آرمیتایی که این همه از لطف الهه
بهرمند شده بود . چه زخمی بر دل دختر همان زن نهاده بود . کیان که در جمع به شدت بازیگری
قهار بود ثانیه ای از آرمیتایی که مدام در حال گریه بود جدا نمیشد .
بهرام هنوز خبری از بیرون بیمارستان نداشت . بعد از بهوش آمدنش دکتر اکیداً ممنوع کرده بود
هیچ حرف استرس زا و ناراحت کننده ای به او منتقل نشود .
بهار توانی برای رفت و آمد به بیمارستان و مراسم ختم مادرش نداشت . بهنام تنهایاوری بود که
در راه بیمارستان او را همراهی میکرد .
آرشام چنان سرگرم مراسم و پذیرایی از مهمانان بود که بهار را فراموش کرده بود . تنها زمانی که
سر خاک بودند مراقبش بود تا اتفاقی برایش نیوفتد . فاصله اش را بیشتر کرده بود تا این خانواده
ای که چهار چشمی تمام حرکاتش را زیر نظر داشتند حرفی نزنند که بهار را برنجاند .
سه روز بود بهار لب به غذا نزده بود . حالت تهوع ناشی از ضعف عمومی امانش را بریده بود و
لبهایش را بهم دوخته بود . نه حرفی میزد نه شکایتی میکرد . فقط به گوشه ای زل میزد و در دلش
خدا را باز خواست میکرد برای اینهمه بیرحمی هایی که در زندگی نثار روح درمانده اش شده بود .
کیوان نگران وارد آشپزخانه شد . با دیدن رؤیا گفت


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوبیستوهفتم

زندایی بهار ناهار امروزش رو نخورده ممکن مریض بشه . یه کاری کنین یه لقمه غذا بخوره .
رؤیا با ناراحتی گفت :
- تا اروم نشه نمیتونه بخوره . از وقتی خاکسپاری انجام شد انگار چشمه ی اشکش خشک شده
داره همه ی غمشو توی دلش انبار میکنه . تا گریه نکنه آروم نمیشه . لج کرده و خودشو زندونی
کرده .
- خب یه کاری کنین .
رؤیا خسته و عصبی از سه روز مهمان داری و تقال بی حوصله گفت :
- یکی باید بیاد منو آروم کنه . دیگه جونی برام نمونده فوقش یه سِرم میزنه حالش خوب میشه .
نگاه کیوان به کیان افتاد که در آستانه ی در ایستاده بود . با نگاهش سری تکان داد و گفت :
- چیزی میخوای ؟
- یه مسکن بده آرمیتا سرش درد میکنه .
کیوان با اخم قرصی از داخل جعبه ی کمک های اولیه بیرون کشید و به دستش داد . با رفتن کیان
رو به رؤیا کرد و گفت :
- اجازه میدین من برم باهاش حرف بزنم ؟
رؤیا روی ترش کرد و گفت :
- کیوان میخوای برامون شر درست کنی ؟ بهار همین جورش داغونه دوتا حرف از مادرت بشنوه
دیگه نابود میشه .
- نترسین مامان خودش هم دلش به حال اون سوخته . نمی بینی مدام با دیدن بهار آه میکشه .
- عزیز و آقاجون حریفش نشدن تو که دیگه امیدی بهت نیست . بذار ببینم اگه بهنام بتونه اونو
میفرستم سراغش .
رؤیا سرش را به سمت پذیرایی چرخاند . با ندیدن بهنام غرغر کنان به سمت در ورودی حیاط
رفت . با دیدن بهنام
در کنار آرشام به آرامی صدایش کرد . هر دو به او نگاه کردند . بهنام دو قدم از آرشام فاصله
گرفت . رؤیا به او نزدیک
شد و آرام گفت :
- تو که انقدر آبجی آبجی میکنی برو ببینم میتونی کاری کنی آبجیت غذا بخوره . خودت میدونی اگه
امروزم غذا نخوره مجبور میشیم ببریمش بیمارستان . منم دیگه برام جونی نمونده که دنبالش راه
بیوفتم .
- باشه مامان خودم راضیش میکنم .
- پس منتظرم ببینم چه کار میکنی .
با رفتن رؤیا بهنام به سمت راه پله رفت . آرشام از پشت سر صدایش کرد . ایستاد تا آرشام به او
برسد .
- کجا میری ؟ کاری پیش اومده بگو کمکت کنم .
بهنام کلافه دستی پشت گردنش کشید و گفت :
- میرم خونه پیش بهار ...خودشو تو اتاقش زندانی کرده . امروزم ناهار نخورده مامانم نگرانه ،
میترسه مریض بشه . از من خواسته راضیش کنم تا غذا بخوره . آخه آبجیم به حرف من خیلی
گوش میده .
آرشام دست روی شانه اش گذاشت و با مهربانی گفت :
- بذار من برم راضیش کنم . کاری میکنم تا از اتاقش بیاد بیرون.
- قول میدی ؟
- قول میدم .
آرشام با گام های بلند پله ها را دوتا یکی بالا رفت . در خانه باز بود . وارد شد و نگاهی به پذیرایی
بهم ریخته انداخت . گوشه گوشه ی سالن وسایل بود . از لیوان و ظروف یکبار مصرف ، گرفته تا
چادر مشکی که روی دسته ی مبل انداخته بودند و



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
رمان #شعله_خاکستری
قسمت صدوبیستوهشتم

باند ضبط که در این سه روز صدای صوت قرآن از آن خارج میشد با مقداری سی دی های قرآن که
روی زمین ریخته شده بود .
به سمت چپ نگاه کرد . نقشه ی هر دو طبقه مانند هم بود . دو خواب روبروی هم با سرویس
بهداشتی که کنار در ورودی قرار داشت . یکی از درهای اتاق خواب بسته بود .
به آرامی ضربه ای به در اتاق زد . اما جوابی نیامد . بار دیگر ضربه ای زد و بازهم بی جواب ماند .
به آرامی دستگیره را پایین کشید . آرام آرام در راباز کرد .جسم مچاله شده ی روی تخت ، که
پشت به در اتاق خوابیده بود دلش را به آتش کشید .
تازه یادش آمد در این سه روز جز در بهشت زهرا او را ندیده بود . چه با خود کرده بود این دختر ؟!
وای بر او که از دختر عزیزترینش غافل شده بود . اویی که نه مادر داشت نه پدری که در پناهش
با این غم خود را دلداری دهد . پاهایش بی اراده به سمت تخت کشیده شد .
خرمن موهای لخت خرمایی ایش از کنار تخت رو به پایین آویزان بود . روی تخت روبرو که متعلق
به بهنام بود نشست .
اصلا فراموش کرده بود برای چه به آنجا آمده بود . قلبش به درد آمد از این همه غربت و تنهایی
این دختر . او در میان جمع خانواده ی خودش هم تنها بود . پس چرا جعفر خان میگفت او عزیز
کرده ی بهرام و خانواده است ! کدام عزیز کرده ای اینگونه به حال خود رها میشود ؟ وای به حال
آنکس که عزیز نباشد .
به آرامی اسمش را به زبان آورد . نمیخواست غافلگیر شود . بهار با شنیدن صدایی گنگ تکان
کوچکی خورد . با چرخیدن به خلاف جهتش چشمانش با چشمان خاکستری پراز غمی مواجه شد .
در ذهنش تصویر روبرو را پردازش میکرد که با حرکت آرشام به سمت تختش بطور ناگهانی در جا
نشست .
با لکنت و ترس من من کنان گفت :
- تو اینجا چه کار میکنی ؟
- سلام خانوم خوش خواب ... ساعت خواب
بهار دستی به موهای پریشان و دلربایش کشید و دل آرشام را با این حرکت زیرورو کرد . به
سختی اب دهانش را قورت
داد و گفت :
- خوبه دیدی خواب بودم چرا اومدی تو اتاق ؟
- برای اینکه دوبار در زدم و جواب ندادی . منم نگران شدم . اومدم ببینم هنوز زنده ای یا نه ؟
بهار از لحن ناراحت او عصبی شد و گفت :
- به شما یاد ندادن وقتی در میزنی و جواب نمیشنوی نباید وارد بشی ! میبینی که زنده ام ...لطفا
برو بیرون .
آرشام تکه ای از موهای او را در دست گرفت . نگاهش را به سمت صورتش بالا برد و گفت :
- خیلی بده که هنوز منو نشناختی .... خوبه قبلا گفتم وقتی به خواست خودم جایی برم با خواست
خودم بر میگردم .
اگر تو دعوتم میکردی تواتاق حتما با این حرفت بیرون میرفتم . پس بحث در این مورد منتفیه .
بهار با خشم از روی تخت بلند شد . نگاهی گیج به اطرافش انداخت و شال سیاهش را روی تخت
بهنام یافت . تا شال را بالا برد روی هوا از دستش کشیده شد .
آرشام شال را به طرف خودش کشیدو بهار به واسطه ی شال یک قدم نزدیک شد . با خشم گفت
:
- یکبار گفتم برای بار دوم هم میگم برای من از اینکارای لوس و بچگانه نکن . زود آماده شو بریم
پایین...
باید غذا بخوری .
بهار با خشم اخمی کرد و گفت :
- چرا فکر میکنی به حرفت گوش میدم ؟ فکر نکن با زور گویی میتونی به من دستور بدی . برو
بیرون .
آرشام برای پایین آوردن صدایش دستش را روی لبهایش گذاشت و به او نزدیک تر شد و گفت



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر