کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23K photos
28.5K videos
95 files
42.7K links
Download Telegram
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 176

باز دوباره شروع یه ترم جدید بود و سال اولیای جدید!
بعضیاشون خیلی خوب و فهمیده بودن ولی بعضیاشونم خیلی پررو و بی ادب بودن.
درسته سر و کله زدن با بعضیاشون سخته ولی من نمیتونم بهشون بی توجه باشم که
هرکاری خواستن بکنن.
از صبح رادمان و ندیده بودم و یکم برام عجیب بود که چرا برای روز اول شروع ترم جدید
نیومده بود.
به هربهانه ای همه جای دانشگاه و گشتم ولی اصلا نبود.
شاید نمیخواسته بیاد چمیدونم.
ولی بازم ته دلم دوست داشتم دلیلشو بدونم که چرا نیومده.
آخرین کلاسم بالاخره تموم شد و رفتم سمت محوصه که برم خونه.
بهار زودتر از من کلاسش تموم شده بود و روی نیمکت نشسته بود و ساندویچ میخورد.
وقتی منو دید آخر ساندویچشو چپوند تو دهنش و اومد سمتم.
مثل همیشه خل بازیاش گل کرده بود و سوالای عجیب غریب میپرسید و چرت و پرت
میگفت.
دلم میخواست ازش بپرسم چرا رادمان نیومده بود ولی با خودم گفتم بهار و که میشناسی با
خودش چه فکرایی میکنه.
انگار وقتی دید خیلی توی خودمم و حوصله جفنگ بازیاشو ندارم جدی نشست توی ماشین و
گفت:چیزی شده شهرزاد؟
نگاهش کردم و گفتم:نه فقط خیلی خسته شدم واسه شروع این ترم...
سری تکون داد و یهو گفت:فهمیدی امروز رادمان نیومد دانشگاه؟
با اینکه داشتم میمردم تا بفهمم قضیه چیه ولی خودمو زدم به کوچه علی چپ و گفتم:نه
راستش الان که گفتی فهمیدم زیاد دقت نکردم.
عجیب نگاهم کرد و یه آها گفت که صد تا خر خودتی ازش میبارید.
همینطور که با گوشیش ور میرفت گفت:سامیار گفت که رادمان میخواد این ترم و مرخصی
بگیره...دلیلشو نگفت فقط گفته میخواد یکم استراحت کنه و از این جور چیزا.
با هر کلمه ای که از دهنش بیرون میومد اخمای من بیشتر میرفت توهم.
یعنی چی که میخواست مرخصی بگیره؟
شاید مشکلی براش پیش اومده؟
پکر شده بودم و تو افکارم غرق شدم.
نه اینجوری نمیشه میخوام ببینمش...میخوام ازش بپرسم چرا نمیخواد بیاد...میخوام بدونم
قضیه چیه.
با اینکه صدبار به خودم میگفتم ربطی به تو نداره تو استادشی نه وکیل وصیش ولی بازم ته
دلم خالی شده بود و یه حس عجیبی داشتم.
بهار که دید تو حال خودمم و واکنشی نشون ندادم دیگه چیزی نگفت.
بعد اینکه بهار و رسوندم گوشیمو برداشتم و روی شماره رادمان نگه داشتم.
با تردید نگاهی به گوشیم کردم و دوباره یه جنگ بزرگ بین عقل و قلبم راه افتاد.
دلم میخواست بیشتر طرف منطقم باشم و دخالت نکنم ولی...
با کلافگی بیخیالش شدم و گوشیمو خاموش کردم.
دلم نمیخواست برم خونه.
دل و دماغ هیچ کاریو نداشتم.
تو خیابونا چرخ میزدم و سرمو گرم میکردم تا فکر و خیال الکی نکنم.
نمیدونم چند ساعت بود که خیابونارو متر میکردم ولی وقتی به خودم اومدم نگاهم به کوچه
آشنایی خورد که شکوفه های درختاش از همیشه پررنگ تر شده بود و و حال و هوای
کوچه رو بهتر کرده بود.
نگاهمو به در حیاطشون دوختم و نمیدونم چرا امید داشتم بفهمه من اینجام.
خسته شده بودم و سرم از اینهمه فکر درد میکرد.
پوف کلافه ای کشیدم و با بی حالی سرمو روی فرمون گذاشتم.
چرا اینجوریم من آخه؟
چه مرگمه که انقدر بی قرارم.
انگار یه قسمت از من میدونست چمه ولی همش ازم پنهانش میکرد.
یهو با صدای شیشه ماشین از جا پریدم.
دستی به مقنعم کشیدم و با تعجب به کسی که زده بود به شیشه نگاه کردم.
تا چشمم خورد بهش انگار هرچی که توی ذهنم بود پرید.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 177

دیگه نه درگیری فکری داشتم نه کشمکش.
از ماشین اومدم بیرون که سایه‌ی بلندش روی سرم افتاد.
کم کم مثل همیشه ضربان قلبم داشت میرفت بالا .
نمیدونم من اینجوری فکر میکردم یا چشماش داشت میدرخشید.
برای دیدنش سرمو گرفتم بالا و اروم سلام کردم.
انگار با همیشه فرق داشت و دیگه اون رادمان قبلی نبود.
اروم سلام کرد و منتظر نگاهم کرد.
صد درصد منتظر یه دلیل بود که چرا اینجام.
توی دستش چند تا پلاستیک بود و معلوم بود تازه داشت از بیرون میومد.
نمیدونم چقدر بینمون سکوت بود و چقدر من محو همه چی شده بودم که گفت:چرا اومدین
اینجا؟
وقتی انقدر جدی این سوال و پرسید یه لحظه حس کردم دلم ریخت.
چرا انقدر سرد و خشک صحبت میکرد؟
حس کردم کل جمله هایی که تو سرم چیده بودم گم کردم.
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:نیومده بودی دانشگاه میخواستم بدونم دلیلش چیه؟
شونه ای بالا انداخت و گفت:مرخصی گرفتم...شما در مورد همه دانشجوهاتون انقدر
پیگیرین؟
خیره نگاهش کردم که سریع چشماشو ازم گرفت و رفت سمت در.
دنبالش رفتم که سریع در و کوبید بهم.
پشت در خشکم زد و نگاهمو دوختم به در.
چرا همچین کرد؟
از من خطایی سر زده؟ اخه این رفتارش چه ربطی میتونه به من داشته باشه.
چرا یهو موجی میشه اخه؟
دروغ گفتم اگه بگم ناراحت نشدم.
حرصی لگدی به پایین درشون زدم که پای خودم شکست.
اخه خاک بر سر من کنن که میام اینجا.
مگه احمقی که بیای اینجا خودتو خراب کنی؟
اصلا به جهنم هرکاری که میخواد بکنه.
دیگه از این لحظه حتی اسمشم نمیبرم مرتیکه.
حیف من که نگرانشم اصلا نباید بهش محل بزارم.
غرغر کنان سوار ماشین شدم و از اونجا دور شدم.
از حرص زیادی آنفالوش کردم و شمارشو از گوشیم پاک کردم.
دیگه از این به بعد همون نسبت استاد دانشجویی هم بین ما تموم شد.
تا جایی که میتونستم داشتم احساسمو سرکوب میکردم بسه هرچقدر خودمو ضایع کردم.
دیگه دور ، دور منه.



....







تا جایی که حراست بهم گیر نمیداد آرایش کردم و بهترین لباسامو پوشیدم.
با اینکه میدونستم خودش نمیاد دانشگاه ولی بالاخره یکی خبرای تو دانشگاهو بهش
میرسونه.
البته بیشترشم بخاطر دل خودم بود و خیلی وقت بود اینجور به خودم نرسیده بودم.
سعی کردم خیلی خوش اخلاق باشم و تاثیرم داشت.
بچه های دانشگاه خیلی تعجب کرده بودن و بعضیاشون که سو استفاده گر بودن و خیلی
چرت و پرت میگفتن.
کاوه هم که حسابی تعجب کرده بود هروقتی که بیکار بود همش میخواست از زیر زبونم
بکشه که چخبره.
منم از زیرش در میرفتم و جوابای سربالا بهش میدادم.
بهارم که پهلومو سوراخ کرده بود بس که چرت و پرت میگفت و سوالای صد من یه غاز
میپرسید.
تا کلاسم تموم شد بهار دوباره سر و کلش پیدا شد.
+میگم شهی امشب وقتت خالیه؟
-برای چی؟
+میخوایم با بچه ها اکیپی بریم بیرون توهم میای؟



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 178

شماهم بیکارینا همش بیرونین...امشب میخوام با آدریان برم شام خیلی اصرار داره یه
چیزیو بهم بگه.
بهار کنجکاوانه گفت:خودت نمیتونی حدس بزنی چی میخواد بگه؟
نوچی کردم و گفتم:آدریانه دیگه...هیچکی از کاراش سر درنمیاره.
سری تکون داد و گفت:به هرحال اگه خواستی بیای یه پیام بده بهم.
باشه ای گفتم و ازش خداحافظی کردم.
یه خرید جزئی برای خونه کردم و بعد راه افتادم.
آدریان هنوز نیومده بود خونه و منم یکم استراحت کردم.
تقریبا نزدیکای غروب بود که اومد تا حاضر شه بریم شام.
یه آرایش ملایم روی صورتم نشوندم و یه رژ زرشکی زدم که حسابی به صورتم میومد.
یکم موهامو حالت دادم و از پشت بازشون گذاشتم.
یه شلوار بگ با کت زرشکی پوشیدم که قشنگ تیپمو کامل کرد.
پنی و تحویل همسایه دادم و با آدریان راه افتادم.
جلو یه رستوران سنتی ولی خیلی شیک پارک کرد قبل اینکه وارد بشیم به ادریان گفتم
وایسته تا یه سلفی بگیریم باهم لبخند عمیقی زدم و یکم خودمو به بهش نزدیک کردم و چندتا
عکس با زوایای مختلف گردم بعد چند دقیقه دوشادوش هم داخل رفتیم و با راهنمایی
گارسون سر جای از قبل رزرو شدمون نشستیم
ادریان خوشحال تر از هروقت دیگه ای بود و انرژی زیادی داشت
لبخندی بهم زد و دستشو اورد جلو و دستمو خیلی اروم گرفت و گفت
-خیلی زیبا و خیره انگیز شدی شهرزاد
با تعجب اول نگاهی به دستای جفتمون انداختم و بعد لبخند کج و معوجی تحویلش دادم
بعد مکثی ادامه داد
+خودت میدونی که امشب قراره راجب یه مسئله خیلی مهم باهات حرف بزنم حقیقتا خیلی
وقته ذهنمو درگیر کرده و روش فکر کردم برای همین میخوام بدونی حرفایی که قراره
امشب بشنوی بی فکر و بدون برنامه نیست
واقعا مغزمو کنجکاوی داشت میخورد از این همه جدی بودن و از طرفی با احساس بودن
ادریان بوهای خوبی نمیومد یاد اولین پیشنهاد دوستیش افتادم تقریبا تو همین مایه ها بود
نکنه دوباره میخواد پیشنهاد دوستی بده!
+نمیخوای بگی چیشده؟
دستمو فشاری داد و گفت
_بزار بعد شام
اوف قراره دقم بده مثل اینکه
بعد اینکه سفارشامونو دادیم ادریان گفت میره سرویس بهداشتی منم بیکار به در و دیوار
خیره شدم
یاد عکس افتادم لبخند خبیثی خیلی سریع پستش کردم تو اینستا یکمم رادمان خان حرص
بخوره مگه چیه
یهو دلم رفت سمت پیشنهاد بهار یعنی رادمانم اونجا هست؟!
چقدر تو ادم خیره ای هستی شهرزاد رسما پسره خورد و خاک شیرت کرد تو بازم دنبالشی
حرصی بین ابروهامو ماساژی دادم و لعنتی به دل زبون نفهمم فرستادم گند زد به اعصابم
مردک
نمیدونم چقدر گذشت که ادریان اومد و همزمان شاممونم اوردن
با عصاب خوردی و حواس پرتی شاممو خوردم و منتظر وایستادم تا ادریان خان حرفشو
بزنه
نمیدونم چقدر پوست لبمو کندم که بالاخره تصمیم گرفت حرفشو بزنه
_فکر کنم بالاخره زمانش رسید که بهت بگم
لبخندی ضایعه ای رو لبم اومد
_ببین شهرزاد تو منو میشناسی ما خیلی وقت بود که باهم رابطه داشتیم تو از همه چیز من
خبر داری حدودا حالا بخاطر ایران اومدنت و تصمیم خودت اینکه رابطمون تموم شد کاملا
بخاطر خوبی خودت بود نه تصمیم دلی من!
چرا نمیره سر اصل مطلب احساس میکردم حرفم درسته و واقعا قراره پیشنهاد دوستی بده
دوباره
_من خیلی راجب این قضیه فکر کردم و الان کاملا مطمعنم راجبش
دوباره سکوت...
حرصی گفتم
+تخم کفتر نکنه باید بهت بدم تا حرف بزنی
ادریان گیج نگاهم کرد چون فارسی گفته بودم و خیلی اروم فقط یه زمزمه ریز به گوشش
رسید
همینطور منتظر مونده بودم که یهو از جاش بلند شد و اومد رو به روم زانو زد و جعبه ای
دراورد و باز کرد و منی که هر لحظه چشمام بیشتر گرد میشد
_با من ازدواج میکنی شهرزاد
مردم تحت تاثیر کار ادریان سوت و دست زدند ولی من بشدت هنگ کرده بودم
ازدواج؟!با ادریان؟!



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 178

شماهم بیکارینا همش بیرونین...امشب میخوام با آدریان برم شام خیلی اصرار داره یه
چیزیو بهم بگه.
بهار کنجکاوانه گفت:خودت نمیتونی حدس بزنی چی میخواد بگه؟
نوچی کردم و گفتم:آدریانه دیگه...هیچکی از کاراش سر درنمیاره.
سری تکون داد و گفت:به هرحال اگه خواستی بیای یه پیام بده بهم.
باشه ای گفتم و ازش خداحافظی کردم.
یه خرید جزئی برای خونه کردم و بعد راه افتادم.
آدریان هنوز نیومده بود خونه و منم یکم استراحت کردم.
تقریبا نزدیکای غروب بود که اومد تا حاضر شه بریم شام.
یه آرایش ملایم روی صورتم نشوندم و یه رژ زرشکی زدم که حسابی به صورتم میومد.
یکم موهامو حالت دادم و از پشت بازشون گذاشتم.
یه شلوار بگ با کت زرشکی پوشیدم که قشنگ تیپمو کامل کرد.
پنی و تحویل همسایه دادم و با آدریان راه افتادم.
جلو یه رستوران سنتی ولی خیلی شیک پارک کرد قبل اینکه وارد بشیم به ادریان گفتم
وایسته تا یه سلفی بگیریم باهم لبخند عمیقی زدم و یکم خودمو به بهش نزدیک کردم و چندتا
عکس با زوایای مختلف گردم بعد چند دقیقه دوشادوش هم داخل رفتیم و با راهنمایی
گارسون سر جای از قبل رزرو شدمون نشستیم
ادریان خوشحال تر از هروقت دیگه ای بود و انرژی زیادی داشت
لبخندی بهم زد و دستشو اورد جلو و دستمو خیلی اروم گرفت و گفت
-خیلی زیبا و خیره انگیز شدی شهرزاد
با تعجب اول نگاهی به دستای جفتمون انداختم و بعد لبخند کج و معوجی تحویلش دادم
بعد مکثی ادامه داد
+خودت میدونی که امشب قراره راجب یه مسئله خیلی مهم باهات حرف بزنم حقیقتا خیلی
وقته ذهنمو درگیر کرده و روش فکر کردم برای همین میخوام بدونی حرفایی که قراره
امشب بشنوی بی فکر و بدون برنامه نیست
واقعا مغزمو کنجکاوی داشت میخورد از این همه جدی بودن و از طرفی با احساس بودن
ادریان بوهای خوبی نمیومد یاد اولین پیشنهاد دوستیش افتادم تقریبا تو همین مایه ها بود
نکنه دوباره میخواد پیشنهاد دوستی بده!
+نمیخوای بگی چیشده؟
دستمو فشاری داد و گفت
_بزار بعد شام
اوف قراره دقم بده مثل اینکه
بعد اینکه سفارشامونو دادیم ادریان گفت میره سرویس بهداشتی منم بیکار به در و دیوار
خیره شدم
یاد عکس افتادم لبخند خبیثی خیلی سریع پستش کردم تو اینستا یکمم رادمان خان حرص
بخوره مگه چیه
یهو دلم رفت سمت پیشنهاد بهار یعنی رادمانم اونجا هست؟!
چقدر تو ادم خیره ای هستی شهرزاد رسما پسره خورد و خاک شیرت کرد تو بازم دنبالشی
حرصی بین ابروهامو ماساژی دادم و لعنتی به دل زبون نفهمم فرستادم گند زد به اعصابم
مردک
نمیدونم چقدر گذشت که ادریان اومد و همزمان شاممونم اوردن
با عصاب خوردی و حواس پرتی شاممو خوردم و منتظر وایستادم تا ادریان خان حرفشو
بزنه
نمیدونم چقدر پوست لبمو کندم که بالاخره تصمیم گرفت حرفشو بزنه
_فکر کنم بالاخره زمانش رسید که بهت بگم
لبخندی ضایعه ای رو لبم اومد
_ببین شهرزاد تو منو میشناسی ما خیلی وقت بود که باهم رابطه داشتیم تو از همه چیز من
خبر داری حدودا حالا بخاطر ایران اومدنت و تصمیم خودت اینکه رابطمون تموم شد کاملا
بخاطر خوبی خودت بود نه تصمیم دلی من!
چرا نمیره سر اصل مطلب احساس میکردم حرفم درسته و واقعا قراره پیشنهاد دوستی بده
دوباره
_من خیلی راجب این قضیه فکر کردم و الان کاملا مطمعنم راجبش
دوباره سکوت...
حرصی گفتم
+تخم کفتر نکنه باید بهت بدم تا حرف بزنی
ادریان گیج نگاهم کرد چون فارسی گفته بودم و خیلی اروم فقط یه زمزمه ریز به گوشش
رسید
همینطور منتظر مونده بودم که یهو از جاش بلند شد و اومد رو به روم زانو زد و جعبه ای
دراورد و باز کرد و منی که هر لحظه چشمام بیشتر گرد میشد
_با من ازدواج میکنی شهرزاد
مردم تحت تاثیر کار ادریان سوت و دست زدند ولی من بشدت هنگ کرده بودم
ازدواج؟!با ادریان؟!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 179

اصلا نمیدونستم چه عکس العملی باید نشون بدم و درواقع اسمی که تو بد موقعی دائم داشت
تو ذهنم اکو میشد نمیذاشت عکس العملی نشون بدم
ادریان که از رفتار من متعجب شده بود انگار که توقعشو نداشت از جاش بلند شد رو
صندلی نشست
_شهرزاد نمیخوای جوابمو بدی؟
چشمام تو چشماش دو دو میزد
+من...من باید فک..ر کنم
بدون صبر از جام بلند شدمو و کیفمو چنگ زدم و از رستوران زدم بیرون و سریع یه
تاکسی گرفتم انقدر تو فکر بودم که نفهمیدم کی رسیدم خونه...
گوشیم هی زنگ میخورد منی که حتی حس نداشتم بهش نگاه کنم
پیشنهاد دوستی تو ذهن من کجا و درخواست ازدواج ادریان کجا
اون که میدونه من هیچوقت به ازدواج فکر نمیکردم چرا همچین چیزی گفت
حرفای تو ذهنم داشت میرفت رو مخم
همش بخاطر اینه که تو نمیخوای ازدواج کنی شهرزاد؟پس اون چی؟
انقدر اعصابم خورد شده بوده بود که با حرص شالمو دراوردم و پرت کردم رو مبل
مثل ادمای عاجز شده بودم که نمیدونست چیکار کنه که گیج شده بود درسته من اعتراف
کرده بودم که یه حسایی به رادمان دارم ولی در این حد؟ انقدر زیاد که حتی نتونستم یکم به
پیشنهاد شخصی که نصف عمرمو باهاش گذرونده بودم فکر کنم!
انقدر حالم بد بود که گوشه ی دیوار نشستم و ناخوداگاه اشکی از چشمم پایین ریخت
تو چیکار کردی با من رادمان ؟کی من به این حال و روز افتادم که حتی خودمم نفهمیدم
یکی یکی خاطرات تو ذهنم رد میشدن
از اشناییمون جا زدن خودش بجای استاد همایی، اینکه چقدر باهام دهن به دهن میکرد
اخراج شدنش از دانشگاه و ماشین پوشیده شده از اشغالم، حرص خوردناش سر محمد و
اردویی که رفتیم،خونه مثال روح زده و کنجکاویامون و...چیشد که به اینجا رسید
یاد رفتارای اخیرش افتادم مهتایی که نمیدونم از کجا افتاد تو زندگیش و رفتار عجیبش با
اون دختر تو یه کلاس خالی و بعدم رفتار کردن باهام مثل یه غریبه
تند تند سرمو تکون دادم و گفتم
نه نمیشه این حس به جایی نمیرسه این حس باید خشک بشه ریشش رادمان ادمش نیست ادم
یه رابطه نیست بسه هرچقد خودمو کوچیک کردم
دوباره قطره اشکی لیز خورد رو گونم
زمزمه کردم
از اولشم همه چی اشتباه بود تقصیر خودم بود که پیشگیری نکردم نمیدونستم رادمان مثل یه
ویروس میمونه که اگه جلوگیری نشه تو وجودت رخنه میکنه...نمیدونستم
با نوری که مستقیم میخورد تو چشمم اروم چشامو باز کردم
اصلا یادم نمیاد دیشب چجوری خوابم برد!
گردن و کمر خشک شدمو بزور تکون دادم و اهیی کشیدم
لعنتی.
دلم نمیخواست به اعترافات دیشبم فکر کنم و یاداوری کنم برای خودم فقط هی زیرلبم تکرار
میکردم دیگه یه شهرزاد جدیدو قراره ببینی
مثال دیشب اومدم به ادریان فکر کنم!
با دیدن قیافه خودم وحشت کردم چشام پف کرده بود و ارایشم پخش شده بود لعنتی
سریع پریدم تو حموم و یه دوش کوتاه گرفتم
باید با ادریانم صحبت میکردم من ادم ازدواج نبودم اونم الان من رسما هیچ حسی به ادریان
غیر دوستی ندارم مگه دیوونم هم خودمو بدبخت کنم هم اونو
اون چه گناهی کرده که دل من اسیر یه الاغ شده
باحرص چشم غره ای به رادمان فرضی کردم
از این به بعد تو زندگی من دیگه نباید هیچ مردی باشه خسته شدم از این وضعیت رادمانم
تمومش میکنم هرجور شده...
این دفعه مجبور شدم بیشتر ارایش کنم که اثرات گریه هام مشخص نشه تیپ معمولی
زدم راه افتادم سمت دانشگاه
قبل اینکه از ماشین پیاده شم گوشیمو چک کردم
پنج تا تماس بی پاسخ از ادریان و دو تماس بی پاسخ از بهار.....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
✾࿐༅༅࿐✾

رمانِ : #به_من_نگو_ببعی
نویسنده : مبینا و ریحانه آصفی


پارتِ : 180


دو روزی بود که فقط میرفتم دانشگاه و برمیگشتم حتی حوصله نداشتم با ادریان صحبت کنم
و بیچاررو از بلاتکلیفی در بیارم خداروشکر رادمانم ندیده بودم هرچند فکر میکردم این
دوری برامون بهتره و ندیدنش باعث میشه فراموشش کنم ولی این دو روز واقعا عذاب اور
بود برام بهارم زنگ زد گفت سه روز دیگه تولد سامیاره و میخواد ببرش بیرون یه جشن
کوچیک بگیره و کلی سفارش کرد که پس فردا باید بیای باهم بریم براش کادو بگیریم و انقد
غر غر کرد که مجبور به قبول کردن شدم
یکی نیست بگه من حوصله خودمم ندارم خب




...




متاسفانه امروز از صبح تا ۷ شب کلاس داشتم و یکی از خسته کننده ترین روزام بود ولی
بازم سعی کردم با همه دانشجوهام خیلی خوب برخورد کنم اخرین کلاسم بود و بااینکه کلی
خسته بودم سعی در نگه داشتن انرژیم داشتم که زمزمه های دانشجوها رفت روی مخم با
کمی اخم نگاهشون کردم و گفتم
+هرچی میگید بلند بگین منم بشنوم اینجا کلاس درسه یا محل تفریحگاه شما؟!
یکم بینشون همهمه شد و بعد چند ثانیه یکی از پسرا گفت
_استاد والا چی بگیم وقتی رادمان بود حال و هوای کلاسامونم متفاوت بود ولی الان یکم
خشک شده انگار
خشک شده؟من این همه تغییر اخلاق دادم بازم میگن خشک؟حتما باید با همون اخلاق سگی
که رادمان بود باهاشون رفتار کنم که ادم شن
هی رادمان رادمان رادمان
پس ر توپیدم سمت
+دیگه نمیخوام حرفی راجب اقای ملکی بشنوم یعنی چی این مسخره بازیا دیگه
یکی نیست بگه تو میخوای رادمان و فراموش کنی چرا پاچه دانشجوهاتو میگیری!
دانشجوها با دیدن ابروهای گره خوردم و نگاه غضبناکم دیگه ساکت شدن و هیچی نگفتن.
ولی دل من هنوز پر بود و کسیم نبود که سرش خالی کنم.
با اعصاب خوردی کلاس و زودتر تموم کردم و رفتم سمت محوطه.
روی یکی از نیمکتاش نشستم و منتظر بهار بودم.
یکم احساس سرما بهم دست میداد.
با اینکه فصل بهار بود ولی هوا هنوزم گرگ و میش بود.
ناخوداگاه شروع کردم به سرفه کردن که قفسه سینم خیلی درد گرفت.
نفس عمیقی کشیدم و با خودم گفتم دیگه پدرم دراومده دوباره سرما خوردم.
دستامو دورم حلقه کردم تا کمتر سرما بخورم.
وقتی سیستم ایمنیم ضعیف باشه همین میشه دیگه.
همینطوری تو حال خودم درحال سگ لرز زدن بودم که بهار اومد سمتم.
با دیدن من تو اون وضعیت کلی چرت و پرت بارم کرد و مثل مامانای دلسوز کلی نصیحتم
کرد و غر زد.
منم که حوصله خودمو نداشتم و فقط گوش میدادم.
خودش نشست پشت فرمون و با خونسردی رانندگی میکرد.
+میگم شهرزاد اگه حالت خیلی بده بریم دکتر؟
از اونجایی که همیشه ترس از آمپول داشتم و حاضر بودم بمیرم ولی نرم دکتر ، تند تند
سرمو به معنای نه تکون دادم که عجیب غریب نگاهم کرد.
وقتی رسیدیم در خونه با تعجب بهش گفتم:قرار بود بریم پاساژ که!
همینطور که پیاده میشد گفت:از صورتت معلومه حالت خیلی بده...بهتره تو استراحت کنی یه
دکتری چیزی بری...منم یکیو پیدا میکنم باهام بیاد خرید.
پیاده شدم و همینطور که میرفتم سمت خونه گفتم:دو دقه صبر کن لباس گرم بپوشم بعد بریم
خرید.
+ولی تو که...
-حرف نباشه.
وسط راه پله ها بودم و با خودم خدا خدا میکردم ادریان خونه باشه.
اگه خونه باشه مجبورم به سوالای اونم جواب بدم.
لخ لخ کنان بالا رفتم و وقتی دیدم کفشاش توی جا کفشی نیست نفس راحتی کشیدم.
تند تند یه پالتوی گرم برداشتم و مقنعمو با یه شال عوض کردم.
از اونجایی که میدونستم ادریان زود میاد خونه پنی و گزاشتم تو خونه و سریع رفتم پایین.
فیخ فیخ کنان نشستم تو ماشین و بهار راه افتاد.
بین راه قضیه خواستگاری آدریان رو براش تعریف کردم و بهش گفتم اصلا به کسی نگه!
بماند که چقدر هم شوکه شد و برگاش ریخت.
تا رسیدیم و پیاده شدم چهره اشنایی جلو چشمام نقش بست.
چرا رادمانم باید اینجا میبود؟
همه کاراشون لنگ میمونه اگه این نباشه؟!
عصابم خورد و اخمام درهم رفت.
نگاه چپکی به بهار کردم که شونه ای بالا انداخت.
رادمان منظور دار نگاهم کرد و سلام کوتاهی کرد که جوابشو ندادم.
تا من میخوام اینو فراموش کنم خدا خودش میاد میندازتش تو کاسم!
تابع رادمان و بهار پشت سرشون راه افتاده بودم و پاساژ و متر میکردم.
هرازگاهی که بهار نظرمو میخواست یه چرت و پرتی تحویلش میدادم که زود یه چیزی
انتخاب کنه.



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
دیوانه منم
امید عامری
#امید عامری😍😍

دیوانه_منم

یک جرعه دلخوشی تقدیم نگاهتون

@kadbanoiranii
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM

🌸امشب برایت
چه بخواهم ز "خدا" ؟

🌸بهتـر از اینكه خودش
پنجره باز اتاقت باشد
🌸عشق، محتاج نگاهت باشد
خلق، لبریز دعایت باشد
🌸و دلت تا به ابد
وصل خدایی باشد
🌸که همین نزدیکی‌ست

شبتون بخیر و زیبا 🌸

@kadbanoiranii
▁▂▃▄▅༄❀༄▅▄▃▂▁
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🤍خــــدایــــا
🌿یــاد تــو آرام بــخــش دلــهاســـت

🤍در هر ثــانــیــه صــدایــتــ
🌿مــی زنــم و آرام مــی گــیــرم

🤍و روز  هـــایـــم را بـــــا
🌿نــام زیــبــای تــو آغــاز مــی ڪــنــم

🤍 بــِســْمــِ الــلــّهِ الــرَّحــْمــَنــِ الــرَّحــيمــِ
🌿 الــهی بــه امــیــد رحــمــت تــو
.
@kadbanoiranii
#پیتزا
استاد مریم دائم الحضور

این مقدار خمیر برای دوتا پیتزاست

موادلازم خمیر ساده وخوش قلق پیتزا 👇👇
۱-آردنان  حدودا  ۳۵۰گرم
من از آرد نول گنبد محمدی استفاده کردم (ًآبخور آردها متفاوته ممکنه کمتر و یا بیشتر ببره در حدی اضافه کنید که مواد حالت خمیری و انسجام بگیرد )
۲-ًخمیرمایه فوری.  یک ق چایخوری سرصاف
۳-ًنمک یک ق چایخوری
۴-شکر یک ق چایخوری
۵-آب ولرم.  ۱۹۰میلی لیتر (گرم )
آب را مستقیما از شیرآب بگیرید دمای آب حدودا۴۰درجه سانتیگراد باشد یعنی دست را نسوزاند ولی شما احساس گرما رو داشته باشید.تقریبا ولرم رو به خنکی باشد
۶-روغن زیتون ۵ ق سوپخوری

مواد رویه خمیر (تاپینگ)👇👇

مواد رویه خمیر کاملا سلیقه ای و ذائقه ایست شما از هر چیزی که دردسترس دارید میتونید استفاده کنید

۱- بادنجان حلقه ای سرخ شده. مقداری
۲-زیتون بدون هسته مقداری
۳-برگ ریحان سبز مقداری
۴-قارچ بلانچ شده.  مقداری
۵-گوشت چرخ کرده.  حدودا ۱۵۰ گرم
یک عددپیاز را نگینی ریز خرد کنید با گوشت چرخ کرد ه ومقداری نمک و زردچوبه وفلفل سیاه و پودرسیر و…..تفت بدید و بعد مقدارکم آبجوش بریزید و درش
رو بذارید تا گوشت بپزه و آبش تبخیر شود وبعد اجازه
دهید تا خنک شود
۶-پنیر موتزارلا مقداری (من از پنیر مطهره استفاده کردم )
۷-سس فلفل هالپینو یا سس کچاپ تند یا معمولی و……مقداری

فر را از نیم ساعت قبل با بالاترین درجه فرتون روشن کنید. (ببینید بالاترین درجه فرتون چقد هست مثلا ۲۲۰ یا ۲۵۰ و……..)به مدت تقریبی ۱۰ تا ۱۵ دقیقه
تا خمیر کاملا بپزه وپنیرآب شود

بهتره پیتزا در دمای بالا وبا مدت زمان کم بپزد


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#آموزش_پیتزا_خانگی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#آموزش_پیتزا_خانگی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#آموزش_پیتزا_خانگی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#آموزش_پیتزا_خانگی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#آموزش_پیتزا_خانگی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#آموزش_پیتزا_خانگی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#کیک_عصرانه

آقای امید کوهی

تخم مرغ 4 عدد
شکر 200 گرم
روغن مایع 120 گرم
شیر 130 گرم
آرد 350 گرم
پودر کاکائو 3 قاشق غذا خوری که با 10 گرم آب مخلوط میکنیم
وانیل 1 ق چ
____
طرز تهیه

ابتدا تخم مرغ و شکر را داخل ظرف ریخته و با هم زن میزنیم تا کرمی رنگ و کش دار بشه
سپس شیر را اضافه میکنیم و بعداز 30 ثانیه روغن مایع را اضافه میکنیم و 30 ثانیه دیگه هم که مخلوط شد همزن رو خاموش میکنیم
سپس آرد .وانیل وپکینگ پودر رو با هم الک میکنیم و به آرامی به خمیر اضافه میکنیم وهم میزنیم با همزن دستی زیاد هم نزنید در حد مخلوط شدن آرد فقط
سپس نصف کمتر خمیر رو داخل ظرفی جدا ریخته و پودرکاکائو غلیظ شده را بهش اضافه میکنیم و همیزنیم تا قهوای رنگ بشه به کلیپ دقت کنید
همان طور که تو کلیپ میبینید خمیر رو خمیر رو داخل قالب چرب شده میریزیم یک لای خمیر سفید و یک لایه خمیر قهوه ای همین طور لایه لایه خمیر رو خالی میکنیم به کلیپ دقت کنید سپس داخل فر از قبل آماده شده میزاریم
درجه فر 160
تایم پخت 40 الی 50 دقیقه



رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_عصرانه

#استاد_امید_کوهی


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_عصرانه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
🔴 #فیلم_آموزشی

#کیک_عصرانه


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر