کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.83K subscribers
23.1K photos
29.1K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
#پارت572

قبول داشت که خودش و همسرش، هیچ وقت پدر و مادر خوبی برای هومان نبودند...!
همیشه با اسم و رسم پسرشون فخر می فروختند و افتخار می کردند که چنین پسری دارند اما هیچ وقت، اونجور که باید، هومان رو از لحاظ عاطفی و احساسی تامین نکردن...

مثلا همین چند ساعت پیش...
هومانی که فکر می‌کرد از احساس بویی نبرده و جز غرورش هیچ چیز براش مهم نیست، جلوی اون همه آدم اعتراف به عاشقی کرد و این به اصطلاح پدر ، با حرفای زهرآگینش تخریبش کرده بود...!

مگه نه اینکه روزی آرزوش بود که نيلوفر عروسش بشه و فقط چون میدونست که هومان مرد ازدواج نیست، از آرزوش حرفی نزد...
پس چه مرگش شده بود که اونجوری قضاوتش کرد؟!

دلچرکین بود و هومان در نظرش بد شده بود، قبول! اما میتونست مثل یک پدر صبور و با محبت حداقل سکوت کنه تا بعد، نه اینکه ...

افسوس و صد افسوس که چه کوتاهی هایی در حق هومان شده بود...!

دلیل سرد شدن روح و قلب هومان، همین کوتاهی ها بود... ولی خدا اجازه نداد هومان بیشتر در تاریکی غرق بشه و احساساتش رو فراموش کنه...
کم لطفی ها و رنج هایی که در حقش شده بود، براش جبران کرد و با پیوند زدنِ سرنوشتِ نيلوفر به زندگیش، نجاتش داد و باز به احساساتش ضربان بخشید!!

اون زمان نيلوفر هم حال خوشی نداشت...!
غرورش لگدمال شده بود و با همه عالم و آدم ، حتی خدایی که براش زیباترین اتفاق یعنی وقوع عشق رو در نظر گرفته بود قهر کرده بود!

این دو دقیقا برای هم ساخته شده بودن...!
اصلا زمانی که کنار هم قرار می گرفتن، تمام کائنات، اشک شوق می ریختند و ذوق می‌کردند!

حاج محمد به زمزمه ی احساس پدرانش گوش کرد و از اتاق خارج شد...
به سمت برادرش رفت و دستی به شونش زد و مقابلش نشست...

کافی بود هرچقد کم گذاشته بود!
باید خودی نشون میداد و برای هومانش پا پیش میگذاشت...

امیدوار بود به اون ضرب المثل که می‌گفت ( ماهی رو هر وقت از آب بگیری تازست)

بی مقدمه رو به آقا مجتبی کرد و با لبخند گفت :

_ انگار شوخی ای که در گذشته میکردم داره به واقعیت تبدیل میشه... یادته مجتبی؟؟!
وقتی نیلو به دنیا اومده بود میگفتم این دختر عروس خودمه!....
ببین چرخ گردون چجوری چرخید و چرخید تا من به آرزوم برسم و ازت اجازه بخوام تا رسماً بیایم خواستگاری نيلو و دست این دو تا جوونِ دلداده رو تو دست هم بزاریم!

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت572




زیر لب گفت:هیچ وقت فکر نمی کردم ستاره ای پیدا بشه که از جنس ماه باشه...

ستاره ای که با بقیه فرق داره... یه ستاره متفاوت از جنس ماه...

ستاره ای که می تونه با ماه دوست باشه...
* * * * * * * * * *
نگاهی به ساعت انداختم...ساعت ۵ صبحه!!

امروز صبح با صدای جیغ و داد و فریاد آرزو بیدار شدم..

به زور منو بیدار کرد و مجبورم کرد که وسایلم و جمع کنم..

.الانم همه باهم تو ماشین مسعود نشستیم و داریم برمی گردیم

تهران...

مسافرت عالی بود فقط حیف که خیلی کوتاه بود...

درسته زور زورکی به این سفر اومدم ولی زور زورکیم ازش دل کندم

!!دلم می خواست بیشتر بمونم...دلم نمی خواست دوباره به تهران برگردم و درگیر روزمرگی و روزهای تکراری بشم.

خمیازه ای کشیدم و نگاهی به صندلی های عقب ماشین انداختم....

. آرزو و امیر جفتشون روی صندلی ماشین ولوشده بودن

و خواب هفت پادشاه می دیدن!!


@kadbanoiranii