#پارت568
این دختر از بدو ورود که برای استقبال اومد و میخواست با شور و ذوق بغلم کنه و اجازه ندادم و خودش رو لوس کرد، فهمیدم از اون دسته دخترای رو اعصابه!
یه دختر بدجنس که به من علاقه منده!!
در پوسته ی جدی و بی انعطافم فرو میرم و متوجه عقب نشینیش از نگاهم میشم.
تحمل مزخرف شنیدن راجب نيلوفرو ندارم و به هیچ کس این اجازه رو نمیدم :
_ نيلوفر عشق زندگی منه...
پس هرچیزی که تو و امثال تو راجب نيلوفرِ من می دونین، مطمئن باش من در جریانش هستم و اگرم چیزی راجب گذشتش هست که نمیدونم حتما بهم مربوط نبوده!
توام یاد بگیر تو مسائلی که هیچ ربطی بهت نداره، خودتو قاطی نکنی...
پر حرص نفس میکشه و دندون روی هم میسابه :
_ من به خاطر خودت گفتم آقا هومان! .....
نیشخندی میزنم و بی توجه بهش، سمت ویلا برمیگردم...
نمیدونم کِی قراره جهل این مردم به پایان برسه و تفکراتشون تصحيح بشه؟!
شاید چند سال دیگه... شایدم قرن ها بعد...
اما یک روز بالاخره ایران هم از جهان سوم آزاد میشه!
مثلا می فهمه دختری که نامزدی یا ازدواج ناموفق داشته، گناهکار نیست و نگاه ها نباید بهش عوض بشه!
از آلاچیق بیرون میام و به طرف خونه میرم...
یادش بخیر زمانی که میرفتم، سازه ی اینجا تازه بنا شده بود و در دست ساخت بود ...
احساس عجیبیه بعد از دوازده سال برگشتن به اینجا ...
بودن بین آدم هایی که به ظاهر اقوامتن اما برات غریبه ان!
دیدن خواهرات!
مادرت!
پدرت...
خانواده ای که خیلی ازشون دوری!
نفس عمیقی میکشم و با ذهنی به هم ریخته وارد ویلا میشم و با چشم دنبال نيلوفر میگردم و انتهای سالن می بینمش...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
این دختر از بدو ورود که برای استقبال اومد و میخواست با شور و ذوق بغلم کنه و اجازه ندادم و خودش رو لوس کرد، فهمیدم از اون دسته دخترای رو اعصابه!
یه دختر بدجنس که به من علاقه منده!!
در پوسته ی جدی و بی انعطافم فرو میرم و متوجه عقب نشینیش از نگاهم میشم.
تحمل مزخرف شنیدن راجب نيلوفرو ندارم و به هیچ کس این اجازه رو نمیدم :
_ نيلوفر عشق زندگی منه...
پس هرچیزی که تو و امثال تو راجب نيلوفرِ من می دونین، مطمئن باش من در جریانش هستم و اگرم چیزی راجب گذشتش هست که نمیدونم حتما بهم مربوط نبوده!
توام یاد بگیر تو مسائلی که هیچ ربطی بهت نداره، خودتو قاطی نکنی...
پر حرص نفس میکشه و دندون روی هم میسابه :
_ من به خاطر خودت گفتم آقا هومان! .....
نیشخندی میزنم و بی توجه بهش، سمت ویلا برمیگردم...
نمیدونم کِی قراره جهل این مردم به پایان برسه و تفکراتشون تصحيح بشه؟!
شاید چند سال دیگه... شایدم قرن ها بعد...
اما یک روز بالاخره ایران هم از جهان سوم آزاد میشه!
مثلا می فهمه دختری که نامزدی یا ازدواج ناموفق داشته، گناهکار نیست و نگاه ها نباید بهش عوض بشه!
از آلاچیق بیرون میام و به طرف خونه میرم...
یادش بخیر زمانی که میرفتم، سازه ی اینجا تازه بنا شده بود و در دست ساخت بود ...
احساس عجیبیه بعد از دوازده سال برگشتن به اینجا ...
بودن بین آدم هایی که به ظاهر اقوامتن اما برات غریبه ان!
دیدن خواهرات!
مادرت!
پدرت...
خانواده ای که خیلی ازشون دوری!
نفس عمیقی میکشم و با ذهنی به هم ریخته وارد ویلا میشم و با چشم دنبال نيلوفر میگردم و انتهای سالن می بینمش...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت568
- تا نگی می خوای چیکار کنی ول نمی کنم....
- هیچی .....هیچی به جونه شیدا.....
- الکی جونه منو قسم نخور!
!بگو می خوای چیکار کنی؟!زود.تند. سریع
- تو گوشم و ول کن بهت میگم با شک و تردید گفتم:واقعا میگی؟!
سری تکون داد و کلافه گفت: آره بابا میگم...
ول کن اون بی صاحاب و از جا کندیش دختر!!
گوشش و ول کردم..... نفس راحتی کشید و در حالیکه گوشش و می مالید، زیر لب گفت:اوف...مرض داری ؟!
پشت چشمی براش نازک کردم و چیزی نگفتم...
به سمت تخته سنگ کنار ساحل رفتم و من و گذاشت روش...
خودشم روی تخت سنگ، کنار من، نشست...
آب از لباسای خیسمون چکه می کرد و تخته سنگ و خیس کرده بود...
نگاهی به مسعود انداختم تا ببینم خیال داره بگه می خواد چیکار کنه یا نه..
.نگاهش روی آسمون ثابت بود...
نگاه خیره مسعود باعث شد که منم به آسمون خیره بشم...
خورشید در حال غروب کردن بود.....
آسمون به ترکیب قشنگ از رنگ بنفش و قرمز و نارنجی شده بود..
. خیلی زیبا بود. محو تماشای آسمون شده بودم...
مسعودم بدون هیچ حرفی به آسمون خیره شده بود...
جفتمون در سکوت نگاهمون و دوخته بودیم به یه خورشید بی رمق تویه آسمون رو به افول..
. مسعود زیرلب گفت: خیلی قشنگه...
- آره...
هردومون محو تماشای اون غروب زیبا بودیم...
دوباره سکوت بینمون حاکم شد..
.@kadbanoiranii
- تا نگی می خوای چیکار کنی ول نمی کنم....
- هیچی .....هیچی به جونه شیدا.....
- الکی جونه منو قسم نخور!
!بگو می خوای چیکار کنی؟!زود.تند. سریع
- تو گوشم و ول کن بهت میگم با شک و تردید گفتم:واقعا میگی؟!
سری تکون داد و کلافه گفت: آره بابا میگم...
ول کن اون بی صاحاب و از جا کندیش دختر!!
گوشش و ول کردم..... نفس راحتی کشید و در حالیکه گوشش و می مالید، زیر لب گفت:اوف...مرض داری ؟!
پشت چشمی براش نازک کردم و چیزی نگفتم...
به سمت تخته سنگ کنار ساحل رفتم و من و گذاشت روش...
خودشم روی تخت سنگ، کنار من، نشست...
آب از لباسای خیسمون چکه می کرد و تخته سنگ و خیس کرده بود...
نگاهی به مسعود انداختم تا ببینم خیال داره بگه می خواد چیکار کنه یا نه..
.نگاهش روی آسمون ثابت بود...
نگاه خیره مسعود باعث شد که منم به آسمون خیره بشم...
خورشید در حال غروب کردن بود.....
آسمون به ترکیب قشنگ از رنگ بنفش و قرمز و نارنجی شده بود..
. خیلی زیبا بود. محو تماشای آسمون شده بودم...
مسعودم بدون هیچ حرفی به آسمون خیره شده بود...
جفتمون در سکوت نگاهمون و دوخته بودیم به یه خورشید بی رمق تویه آسمون رو به افول..
. مسعود زیرلب گفت: خیلی قشنگه...
- آره...
هردومون محو تماشای اون غروب زیبا بودیم...
دوباره سکوت بینمون حاکم شد..
.@kadbanoiranii