کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
#پارت547


میخواد بازوم رو بگیره که عقب می کشم و بی اعتنا به نگاه ملتمس و شرمندش، با همون ریشخند جا خوش کرده گوشه ی لبم میگم :

_ اصلا مهم نیست که شما چی میخواید چون حالا این منم که شمارو نمیخوام...
یادمه گفته بودید، ما نمیتونیم باهم ادامه بدیم...
این حرفتون، خیلی درست بود!
آخه ما هیچ ربطی به هم نداریم......


چهره ی مایوس و اخم آلودشو از نظر میگذرونم و پرغرور و با صراحت حرفمو تکمیل میکنم :


_ من، با تمام نقصام ، حتی اون نقص بزرگی که شما کوبیدیش تو سرم .... از شما کامل ترم.... می دونید چرا؟!


فکر هومان ذهنم رو پر میکنه و قلبم رو در بر میگیره و خشم و نفرتم به آنی آروم میگیره...


_ چون من، عشقو درک کردم....
برعکس شما....
شمایی که فقط ادعاشو داشتید... و دارید!
عشق و خواستن به حرف و لاف و زبون بازی نیست!
عشق تو کلمات نمی گنجه....
بهتون پیشنهاد می کنم تا بلدش نشدید دیگه هرگز به زبون نیاریدش، در ضمن.....


هیجان و شور نگاهمو به رخش میکشم و کنایه وار میگم :

_ من دارم ازدواج می کنم آقای فرامرزی....
با یکی مثل خودم!

عقب عقب میرم و به چهره ی بُهت زده و چشمای گِرد شدش که کم کم عصبی میشه، توجهی نمیکنم :


_ به امید هرگز نديدنتون...!

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت547



و بعد رو کرد به من و با نیش بازگفت:

حالا مسعود نمیاد توکه میای؟!!

به زور لبخندی زدم و گفتم:نه عزیزم..


اخمای آرزو رفت تو هم..ناراحت و غمگین گفت: آخه چرا؟!

- چیزه.... آرزو.. یعنی...می دونی..

وای... حالا چه دلیلی واسش بیارم تا از شر خرید رفتن خلاص شم؟

!چی بهش بگم؟؟چه چاخانی واسش بلغور کنم؟....

آهان فهمیدم.. آب دهنم و قورت دادم و در حالیکه خمیازه مصنوعی می کشیدم،

گفتم:وای آرزو نمی دونی چقد خوابم میاد....

امروز صبح خیلی زود بیدار شدم الان دارم از خستگی میمیرم!!

دلم می خواد باهات بیام ولی نمی تونم...خیلی خسته ام.

آرزو ناامید نگاهش و از من گرفت و دوخت به امیر...اخمی کرد و گفت:

تو که دیگه میای امیر نه؟؟

امیر که تا اون لحظه چشماش بسته بود

و به پشتی مبل تکیه دادبود،


@kadbanoiranii