کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت545

به وضوح جا میخوره و ابروهاش بالا میپره!
توقع چنین برخوردی از نيلوفر همیشه آروم و موقر نداشت...

نیشخند کج و نامحسوسی از حالت صورتش، گوشه ی لبم میشینه...

چشمامو تو حدقه می چرخونم و بی حوصله پوف میکشم.
از اون حالت ناباور خارج میشه و خودشو جمع و جور میکنه و با تک سرفه ی مصلحتی گلوشو صاف میکنه و لبخندی مضحک تحویلم میده :

_ من.... دیروز فهمیدم که برگشتی.... بابام خیلی خوشحال بود که حالت خوب شده و تو خونه با مامانم راجبت حرف میزدن که شنیدم....... باورت میشه نیلی انگار دنیا رو بهم دادن!
بهترین و خوب ترین خبر عمرم بود....!
الانم اومدم تا باهم حرف بزنیم....


در این لحظه که عادی جلوم وایساده و انگار نه انگار که اتفاقی افتاده مثل قبل باهام صحبت میکنه، به شدت میل دارم دستمو بالا ببرم و پر قدرت تو صورتش بکوبم ولی به سختی خودمو کنترل میکنم!
کهیر میزنم از لحن پر شورش که بی شک انتظار داره با آغوش باز ازش استقبال کنم و بی اندازه راضی ام از اینکه به تصوراتش گند میزنم :

_ من حرفی ندارم با شما بزنم...
اصولا از صحبت با غریبه ها خوشم نمیاد...

راهمو کج میکنم تا از این فضای مسموم دور بشم که با گستاخی سد راهم میشه!
اخم میکنم و نگاه تندی حوالش میکنم که تند تند میگه :


_ باشه نيلو.... باشه...
حق داری .... حق میدم بهت که ازم ناراحت باشی...
این رفتارتو میزارم پای ناراحتیت...
من کلی حرف دارم که باید بهت بگم اما ....
قبل از هر چیزی باید بدونی که من پشیمونم....
خیلی پشیمونم از رفتارم، از گفته هام...
واقعا متاسفم بابت آخرین دیدارمون....
نباید اونجوری میشد.....
من....
من هنوزم دلم گیر توعه...!!!
هنوز..........


پیش از اینکه خشمم فوران کنه و مزخرفاتشو بالا بیارم، چینی به بینیم ميندازم و دستمو به علامت سکوت جلوش میگیرم.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
#پارت545




ساعت ۲ بعدازظهر بود و من روی مبل ، کنار ارزو، نشسته بودم و داشتم پفک می

خوردم... آرزو نگاهش به تلویزیون بودو مسعود و امیرم روبروی ما نشسته بودن و گرم صحبت بودن...

امروز ناهار، به پیشنهاد امیر، لب دریا کباب زدیم...

وای جاتون خالی!!نمی دونید چه کبابی بود..با لبات بازی می کرد... خیلی خوشمزه بود!!


- بچه ها...

با صدای آرزو همه نگاهمون و بهش دوختیم تا ببینم چی می خواد بگه...

لبخندی روی لبش بود..ذوق زده گفت:میاین بریم خرید؟؟

جانم؟!!خرید؟!اوف... کی حوصله داره با تو بیادخرید!؟!

می خوای دوباره مارو به کشتن بدی؟ اصلا من سر در نمیارم...

. آرزو که تا حالا ۲بار رفته خرید دیگه واسه چی می خواد بره؟؟

ناخواسته قیافه ام مچاله شد...

نگاهی به چهره مسعود و امیر انداختم تا ببینم وضع اونام مثل منه يا نه..


@kadbanoiranii