#پارت533
پوزخند میزنه :
_ به تو که اصلا بد نگذشته...
اونقدر که دلت نمیخواست برگردی ایران...
منم بودم نمک گیر اون دمو دستگاه و تجهیزات و خدمتکار میشدم!
گورپدر خونه و خانواده...
نیویورک رو بچسب...
مگه نه؟؟
چشمام از قضاوت نابحقش گرد میشه!!
منو اینطوری شناخته بود که هول پول و ثروت باشم؟!!
با دلخوری و تشر میگم:
_خجالت بکش ایلیا....
این چه حرفیه میزنی؟؟
مگه واس تفریح رفتم؟؟
ندیدی وضعیت پامو؟
یادت رفته حالمو؟!!
یادت رفته خودتون فرستادینم اونجا؟!
با اومدن گارسون حرفمون نیمه کاره می مونه...
با حفظ اخمش دوپرس جوجه با مخلفات سفارش میده و حتی ازم نظرهم نمیگیره...
با دیدن این حرکتش به یاد هومان می افتم...
حرکتی که اون هم سرم پیاده میکرد.
مثل اینکه مردهای زندگیم فقط سره من زیادی خودخواهن!
بعد رفتن گارسون منتظر نگاهش میکنم.
تکیه میده به صندلی و دست به سینه میشه :
_ نيلو میدونی جلوی من یکی نمیتونی دست پیش بگیری که پس نیفتی..!
آره من خوب یادمه تو چرا و چجوری رفتی... اینم یادمه که وقتی حالت کاملا خوب شده بود اومدم دنبالت اما تو یک ماه ازم فرصت خواستی بدون اینکه دلیلشو بهم بگی!
قبول کردم و با خودم گفتم بالاخره خودش میگه بهم... ولی نگفتی!!
من کلی دروغ بافتم به هم و بقیه رو راضی کردم توام با خودت گفتی دست به سرش کردم رفت... دلیلشم به ایلیا چه ربطی نداره.!!
رو سرمن شاخ میبینی نیلوفر؟؟
اون یه ماه و اندی، داشتی خونه اون پسره چه غلطی میکردی؟؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
پوزخند میزنه :
_ به تو که اصلا بد نگذشته...
اونقدر که دلت نمیخواست برگردی ایران...
منم بودم نمک گیر اون دمو دستگاه و تجهیزات و خدمتکار میشدم!
گورپدر خونه و خانواده...
نیویورک رو بچسب...
مگه نه؟؟
چشمام از قضاوت نابحقش گرد میشه!!
منو اینطوری شناخته بود که هول پول و ثروت باشم؟!!
با دلخوری و تشر میگم:
_خجالت بکش ایلیا....
این چه حرفیه میزنی؟؟
مگه واس تفریح رفتم؟؟
ندیدی وضعیت پامو؟
یادت رفته حالمو؟!!
یادت رفته خودتون فرستادینم اونجا؟!
با اومدن گارسون حرفمون نیمه کاره می مونه...
با حفظ اخمش دوپرس جوجه با مخلفات سفارش میده و حتی ازم نظرهم نمیگیره...
با دیدن این حرکتش به یاد هومان می افتم...
حرکتی که اون هم سرم پیاده میکرد.
مثل اینکه مردهای زندگیم فقط سره من زیادی خودخواهن!
بعد رفتن گارسون منتظر نگاهش میکنم.
تکیه میده به صندلی و دست به سینه میشه :
_ نيلو میدونی جلوی من یکی نمیتونی دست پیش بگیری که پس نیفتی..!
آره من خوب یادمه تو چرا و چجوری رفتی... اینم یادمه که وقتی حالت کاملا خوب شده بود اومدم دنبالت اما تو یک ماه ازم فرصت خواستی بدون اینکه دلیلشو بهم بگی!
قبول کردم و با خودم گفتم بالاخره خودش میگه بهم... ولی نگفتی!!
من کلی دروغ بافتم به هم و بقیه رو راضی کردم توام با خودت گفتی دست به سرش کردم رفت... دلیلشم به ایلیا چه ربطی نداره.!!
رو سرمن شاخ میبینی نیلوفر؟؟
اون یه ماه و اندی، داشتی خونه اون پسره چه غلطی میکردی؟؟
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت533
و آزاد رفتیم خرید.
..توی فروشگاهم تینا خانوم و دیدیم...نگاهش که به من افتاد، دوید
سمتم و شروع کرد به فک زدن و عشوه خرکی اومدن
مامان خودت می دونی که من چقد از اون دختره بدم میاد!تا حالام اگه چیزی بهش نگفتم به احترام شما بوده و به خاطر رودروایسی که با خانوم صبوری دارین..
بدجور رو مخم بود به جونه مامان.
نمی دونستم باید چیکار کنم.اگه شیدا اونجا نبود مجبور بودم تا خوده صبح بشینم به چرندیاتش گوش بدم!...
بابا مجبور شدیم دروغ بگیم... آره..به جونه مامان راست میگم...
آره قربونت برم.... بهش گفتم که شیدا زنمه تا دست از سرم برداره...
خب........خب...بهتر !من از اولشم از این دختره و ننه باباش خوشم نمیومد!
همون بهتر که اون و دختر پرتقال تامسونش فکر کنن من ازدواج کردم و بچه دارم......
اتفاقا خیلیم خوب شد.... آره... خب آره... بچه؟! آهان اون...(نگاهی به من انداخت و لبخند محوی روی لبش نشست...ادامه داد:
همه چی زیر سر من بود...
آره... حتى قضیه کیارش و بچه و اینجور چیزا!!
آره قربونت برم... بابا داشتم دیوونه می شدم از دست کارا و عشوه های دختره!!
@kadbanoiranii
و آزاد رفتیم خرید.
..توی فروشگاهم تینا خانوم و دیدیم...نگاهش که به من افتاد، دوید
سمتم و شروع کرد به فک زدن و عشوه خرکی اومدن
مامان خودت می دونی که من چقد از اون دختره بدم میاد!تا حالام اگه چیزی بهش نگفتم به احترام شما بوده و به خاطر رودروایسی که با خانوم صبوری دارین..
بدجور رو مخم بود به جونه مامان.
نمی دونستم باید چیکار کنم.اگه شیدا اونجا نبود مجبور بودم تا خوده صبح بشینم به چرندیاتش گوش بدم!...
بابا مجبور شدیم دروغ بگیم... آره..به جونه مامان راست میگم...
آره قربونت برم.... بهش گفتم که شیدا زنمه تا دست از سرم برداره...
خب........خب...بهتر !من از اولشم از این دختره و ننه باباش خوشم نمیومد!
همون بهتر که اون و دختر پرتقال تامسونش فکر کنن من ازدواج کردم و بچه دارم......
اتفاقا خیلیم خوب شد.... آره... خب آره... بچه؟! آهان اون...(نگاهی به من انداخت و لبخند محوی روی لبش نشست...ادامه داد:
همه چی زیر سر من بود...
آره... حتى قضیه کیارش و بچه و اینجور چیزا!!
آره قربونت برم... بابا داشتم دیوونه می شدم از دست کارا و عشوه های دختره!!
@kadbanoiranii