#پارت520
نگاه منتظرم رو که میبینه، موهامو پشت گوشم میفرسته و ادامه میده :
_ فقط از تو، همراهی میخوام نيلوفر.....
نگاهشو به شهرِ چراغونی میده و نفس عمیقی میکشه.
دستمو رها میکنه و به سمت میز چوبی که ماگ های نسکافه رو روش قرار دادم، میره و روی یکی از صندلی ها میشینه.
دنبالش کشیده میشم و صندلی روبروییشو بیرون میکشم و می شینم.
روف گاردن این هتل به اندازه ی تراس عمارت هومان، لوکس و مجهز نیست اما به شدت چشم انداز زیبایی داره و شهر دوحه، زیر پاته و چیزی که قشنگترش میکنه اینه که در کنار هومان تماشاش میکنم...
این شهرو دوست دارم!
با اینکه هیچ شناختی ازش ندارم و فقط به عنوان پایتخت کشور قطر میشناسمش اما بهش تعلق خاطر پیدا کردم!
در این شهر و این هتل و این اتاق ، اتفاق بزرگی برای ما رقم خورد...
اعترافمون به عشقی که هردو در سینه حبسش کرده بودیم..!
دستامو درهم گره میزنم و روی میز میزارم و کمی به جلو متمایل میشم...
بايد بهش بگم که من تا ته دنیا همراه توام... باید بگم فرق نمیکنه چی پیش بیاد، بد یا خوب، سخت یا آسون، من پا به پای تو میام.... وقتی که دستام تو دستای تو باشه، هیچ پیش آمدی نمیتونه امید و عشقم رو ازم بگیره چون، امیدم خداست و عشقم تویی...!
لب باز میکنم تا همه ی اینها رو بهش بگم ولی بازهم هومان پیش دستی میکنه :
_شاید، اینارو نباید بهت بگم نیلوفر ولی...
بايد بدونی تا بتونی تصمیم بگیری...!
سراپا گوش میشم برای حرفای دلیِ هومان و با خودم فکر میکنم، چه خجسته شبیِ امشب که هومان این چنین مریدِ قلبش شده و بهش اجازه ی تاختن داده...!
ملایمت رفتار و لطافت نگاه و صدق کلامش چنان دلچسب و دلاویزه که جز مجذوبش شدن و گوشِ جان سپردن بهش، راهی برام نمیمونه....
یعنی بعد ازین ؛ این هومان برای منه؟!!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
نگاه منتظرم رو که میبینه، موهامو پشت گوشم میفرسته و ادامه میده :
_ فقط از تو، همراهی میخوام نيلوفر.....
نگاهشو به شهرِ چراغونی میده و نفس عمیقی میکشه.
دستمو رها میکنه و به سمت میز چوبی که ماگ های نسکافه رو روش قرار دادم، میره و روی یکی از صندلی ها میشینه.
دنبالش کشیده میشم و صندلی روبروییشو بیرون میکشم و می شینم.
روف گاردن این هتل به اندازه ی تراس عمارت هومان، لوکس و مجهز نیست اما به شدت چشم انداز زیبایی داره و شهر دوحه، زیر پاته و چیزی که قشنگترش میکنه اینه که در کنار هومان تماشاش میکنم...
این شهرو دوست دارم!
با اینکه هیچ شناختی ازش ندارم و فقط به عنوان پایتخت کشور قطر میشناسمش اما بهش تعلق خاطر پیدا کردم!
در این شهر و این هتل و این اتاق ، اتفاق بزرگی برای ما رقم خورد...
اعترافمون به عشقی که هردو در سینه حبسش کرده بودیم..!
دستامو درهم گره میزنم و روی میز میزارم و کمی به جلو متمایل میشم...
بايد بهش بگم که من تا ته دنیا همراه توام... باید بگم فرق نمیکنه چی پیش بیاد، بد یا خوب، سخت یا آسون، من پا به پای تو میام.... وقتی که دستام تو دستای تو باشه، هیچ پیش آمدی نمیتونه امید و عشقم رو ازم بگیره چون، امیدم خداست و عشقم تویی...!
لب باز میکنم تا همه ی اینها رو بهش بگم ولی بازهم هومان پیش دستی میکنه :
_شاید، اینارو نباید بهت بگم نیلوفر ولی...
بايد بدونی تا بتونی تصمیم بگیری...!
سراپا گوش میشم برای حرفای دلیِ هومان و با خودم فکر میکنم، چه خجسته شبیِ امشب که هومان این چنین مریدِ قلبش شده و بهش اجازه ی تاختن داده...!
ملایمت رفتار و لطافت نگاه و صدق کلامش چنان دلچسب و دلاویزه که جز مجذوبش شدن و گوشِ جان سپردن بهش، راهی برام نمیمونه....
یعنی بعد ازین ؛ این هومان برای منه؟!!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت520
اینو که گفتم،امیر خمیازه کشید
.. پشت سرش آرزو کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه کشان گفت:
وای آره...خیلی خوابم میاد امیر سری به علامت تایید تکون داد و
با لحنی که خستگی توش موج میزد، گفت: منم خوابم میاد...
و از روی مبل بلند شد.. آرزو هم بلند شد و به سمت اتاقی رفت که دیشب با هم توش
خوابیده بودیم.
زنونه مردونه اش کرده بودیم!
!عینهونه حموم عمومی...
یه اتاق من و آرزو و اتاق دیگه امیرو مسعود..
امیرم به سمت اتاق خودش و مسعود رفت.
مسعود متعجب و گنگ روی مبل نشسته بود و زل زده بود به من..
لبخند شیطونی زدم و باهاش بای بای کردم و گفتم: شب بخیر مسعود جان!!خوب بخوابی .
و در چشم به هم زدنی به سمت اتاق دویدم
تا زودتر برم بخوابم...وای خدایا مردم از خستگی!!
خیلی خوابم میاد...
@kadbanoiranii
اینو که گفتم،امیر خمیازه کشید
.. پشت سرش آرزو کش و قوسی به بدنش داد و خمیازه کشان گفت:
وای آره...خیلی خوابم میاد امیر سری به علامت تایید تکون داد و
با لحنی که خستگی توش موج میزد، گفت: منم خوابم میاد...
و از روی مبل بلند شد.. آرزو هم بلند شد و به سمت اتاقی رفت که دیشب با هم توش
خوابیده بودیم.
زنونه مردونه اش کرده بودیم!
!عینهونه حموم عمومی...
یه اتاق من و آرزو و اتاق دیگه امیرو مسعود..
امیرم به سمت اتاق خودش و مسعود رفت.
مسعود متعجب و گنگ روی مبل نشسته بود و زل زده بود به من..
لبخند شیطونی زدم و باهاش بای بای کردم و گفتم: شب بخیر مسعود جان!!خوب بخوابی .
و در چشم به هم زدنی به سمت اتاق دویدم
تا زودتر برم بخوابم...وای خدایا مردم از خستگی!!
خیلی خوابم میاد...
@kadbanoiranii