#پارت515
روتختی رو با خشم کنار میزنم و بلند میشم و نگاهم رو اطراف اتاق میچرخونم تا کیف و چمدونم رو پیدا کنم و با دیدنشون کنار درِ ورودی، به طرفشون میرم...
کیفم رو چنگ میزنم و روی شونم ميندازم و با حرص و خودخوری دسته ی ساک رو بیرون میکشم و میخوام رو به هومان برگردم که سینه به سینش میشم و باهاش برخورد میکنم...!
چنان اخم درهم کشیده و پر غصب نگاهم میکنه که میترسم اما عقب نشینی نمیکنم...
این بار فرق داره...!
اینبار من باید محکم باشم و برنده بشم...!
بی ملایمت، دسته ی چمدون رو از دستم میکشه و توی صورتم می غره :
_ کجا به سلامتی؟!!
بغضمو فرو میدم و نگاه طوفانیمو بهش میدوزم و حواسم اصلا به تُن صدام نیست... :
_ بخاطر تو پروازمو از دست دادم
باید برم دوباره بلیت بگیرم...
با لجبازی میخوام دوباره چمدون رو از دستش بگیرم که مقاومت میکنه و قدرتش بهم میچربه!
چشماش با دوکاسه ی خون فرقی نداره...
فکش سخت میشه و خشمگین و با صدایی کنترل شده میگه :
_ داد نزن نیلوفر... فاصله ای باهم نداریم...!
چشمام لبالب اشک میشه و مثل بچه های تخس و عصبی بهش خیره میشم و بدون اینکه تغییری در شدت صدام ایجاد کنم میگم :
_ دلم میخواد داد بزنم...
باعث شدی از هواپیما جا بمونم... تا فرودگاه دنبالم اومدی که بگی، باید صبر میکردم تا تو از سفرت برگردی و پشت سرم آب بریزی؟؟؟؟
این فضای متشنج بینمون رو اصلا دوست ندارم اما به لجاجت ادامه میدم و قلبمو بین سرب داغ ميندازم...!
_ ول کن ساکمو میخوام برممم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
روتختی رو با خشم کنار میزنم و بلند میشم و نگاهم رو اطراف اتاق میچرخونم تا کیف و چمدونم رو پیدا کنم و با دیدنشون کنار درِ ورودی، به طرفشون میرم...
کیفم رو چنگ میزنم و روی شونم ميندازم و با حرص و خودخوری دسته ی ساک رو بیرون میکشم و میخوام رو به هومان برگردم که سینه به سینش میشم و باهاش برخورد میکنم...!
چنان اخم درهم کشیده و پر غصب نگاهم میکنه که میترسم اما عقب نشینی نمیکنم...
این بار فرق داره...!
اینبار من باید محکم باشم و برنده بشم...!
بی ملایمت، دسته ی چمدون رو از دستم میکشه و توی صورتم می غره :
_ کجا به سلامتی؟!!
بغضمو فرو میدم و نگاه طوفانیمو بهش میدوزم و حواسم اصلا به تُن صدام نیست... :
_ بخاطر تو پروازمو از دست دادم
باید برم دوباره بلیت بگیرم...
با لجبازی میخوام دوباره چمدون رو از دستش بگیرم که مقاومت میکنه و قدرتش بهم میچربه!
چشماش با دوکاسه ی خون فرقی نداره...
فکش سخت میشه و خشمگین و با صدایی کنترل شده میگه :
_ داد نزن نیلوفر... فاصله ای باهم نداریم...!
چشمام لبالب اشک میشه و مثل بچه های تخس و عصبی بهش خیره میشم و بدون اینکه تغییری در شدت صدام ایجاد کنم میگم :
_ دلم میخواد داد بزنم...
باعث شدی از هواپیما جا بمونم... تا فرودگاه دنبالم اومدی که بگی، باید صبر میکردم تا تو از سفرت برگردی و پشت سرم آب بریزی؟؟؟؟
این فضای متشنج بینمون رو اصلا دوست ندارم اما به لجاجت ادامه میدم و قلبمو بین سرب داغ ميندازم...!
_ ول کن ساکمو میخوام برممم...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت515
چشمای آرزو شده بود قده دو تا هندونه...
گیج و گنگ به من اشاره کرد و گفت: این؟!
!این (به مسعود اشاره کرد و ادامه داد:)
تورو کول کرده؟!! یه چیزی بگو با عقل جور در بیاد...
امیر خنده ای کردو بی رمق گفت:ولش کن بابا آرزو!!
این بیچاره زیادی راه رفته الان مخش هنگ کرده نمی دونه چی داره میگه!
اخم غلیظی روی پیشونی مسعود نقش بسته بود... کلافه گفت: این من و کول...
نباید میذاشتم قضیه رو به آرزو و امیربگه!!
اگه اونا بفهمن که مسعود من و کول کرده بدبخت
میشم!!
جیغ بلندی زدم و پریدم وسط حرف مسعود:
- آی !! آی... آی پام!!!
مسعود نگاه گذرایی به من انداخت و رو کرد به امیرو ارزو و ادامه داد:
- آره داشتم می گفتم....
@kadbanoiranii
چشمای آرزو شده بود قده دو تا هندونه...
گیج و گنگ به من اشاره کرد و گفت: این؟!
!این (به مسعود اشاره کرد و ادامه داد:)
تورو کول کرده؟!! یه چیزی بگو با عقل جور در بیاد...
امیر خنده ای کردو بی رمق گفت:ولش کن بابا آرزو!!
این بیچاره زیادی راه رفته الان مخش هنگ کرده نمی دونه چی داره میگه!
اخم غلیظی روی پیشونی مسعود نقش بسته بود... کلافه گفت: این من و کول...
نباید میذاشتم قضیه رو به آرزو و امیربگه!!
اگه اونا بفهمن که مسعود من و کول کرده بدبخت
میشم!!
جیغ بلندی زدم و پریدم وسط حرف مسعود:
- آی !! آی... آی پام!!!
مسعود نگاه گذرایی به من انداخت و رو کرد به امیرو ارزو و ادامه داد:
- آره داشتم می گفتم....
@kadbanoiranii