ادامه رمان گل یاس
#پارت510
{ نيلوفر }
خیلی غریبانس زمانی که چشماتو میبندی و عشقتو روبروت تصور میکنی تا آروم بشی!
خیلی سوزناکه که تا لحظه ی آخر، چشم انتظار باشی تا شاید معجزه ای بشه و حکم رفتنت تغییر کنه و اونی که میخوای، بیاد دنبالت و مانعت بشه!
ولی نشد...!
نیومد....
نیومد و من با گریه راهی شدم!
وقتی چرخ های این طیاره از زمین جدا شدن و همه ی امیدم پر کشید،تنفس برام دشوار شد...
حتی نفهمیدم کِی افت فشار پیدا کردم واز حال رفتم و زمانی به هوش اومدم که مهماندار با یک پاکت آبمیوه بالا سرم بود و سعی در هوشیار کردنم داشت....
به زمان حال اومدم اما رویای بيهوشيم رو ترجیح میدادم...!
منو هومان... بالای یک برج بلند...
محکم بغلم کرد و بوسیدم!
شیرین بود...
خیلی واقعی به نظر می رسید...
حتی صدای خنده هامون رو میشنیدم!
کاش برای به هوش آوردنم تلاش نمیکردن و اجازه میدادن در اون خواب غرق بشم...!
مهماندار گفت در کشور قطر متوقف میشیم و من موقع گرفتن بلیت اونقد بی حواس بودم که حتی دقت نکردم پروازم توقف داره!
هنوزم به هیچ کس خبر برگشتنم رو ندادم...
چندبار خواستم به ایلیا پیام بدم و هربار پشیمون شدم...
بزار حداقل اونا خوشحال بشن و با این کارم سورپرایزشون کنم!
بی میل یه تیکه از کیک وانیلی که بسته بندیش رو باز کردم، داخل دهنم میزارم و به سختی میجوم...
وقتی کامت زهر باشه حتی شهد عسل هم برات تلخه و و این حال منه!
*"*" *"*" *"*
هوای خنک به صورتم میخوره...
ساعت نزدیک به 4 صبحه...
دو طرف مانتوی کوتاهم رو به هم نزدیک میکنم و پلکان رو بی حال پایین میرم ...
کیفمو روی شونم محکم میگیرم و پاهای لا جونم رو با زحمت به سمت اتوبوس کوچیک سفید رنگ میکشم ...
اما میون راه یک صدای خیلی خیلی آشنا میخکوبم میکنه و از حرکت می ایستم....
فلج میشم انگار....
توهم تا این حد واقعی؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت510
{ نيلوفر }
خیلی غریبانس زمانی که چشماتو میبندی و عشقتو روبروت تصور میکنی تا آروم بشی!
خیلی سوزناکه که تا لحظه ی آخر، چشم انتظار باشی تا شاید معجزه ای بشه و حکم رفتنت تغییر کنه و اونی که میخوای، بیاد دنبالت و مانعت بشه!
ولی نشد...!
نیومد....
نیومد و من با گریه راهی شدم!
وقتی چرخ های این طیاره از زمین جدا شدن و همه ی امیدم پر کشید،تنفس برام دشوار شد...
حتی نفهمیدم کِی افت فشار پیدا کردم واز حال رفتم و زمانی به هوش اومدم که مهماندار با یک پاکت آبمیوه بالا سرم بود و سعی در هوشیار کردنم داشت....
به زمان حال اومدم اما رویای بيهوشيم رو ترجیح میدادم...!
منو هومان... بالای یک برج بلند...
محکم بغلم کرد و بوسیدم!
شیرین بود...
خیلی واقعی به نظر می رسید...
حتی صدای خنده هامون رو میشنیدم!
کاش برای به هوش آوردنم تلاش نمیکردن و اجازه میدادن در اون خواب غرق بشم...!
مهماندار گفت در کشور قطر متوقف میشیم و من موقع گرفتن بلیت اونقد بی حواس بودم که حتی دقت نکردم پروازم توقف داره!
هنوزم به هیچ کس خبر برگشتنم رو ندادم...
چندبار خواستم به ایلیا پیام بدم و هربار پشیمون شدم...
بزار حداقل اونا خوشحال بشن و با این کارم سورپرایزشون کنم!
بی میل یه تیکه از کیک وانیلی که بسته بندیش رو باز کردم، داخل دهنم میزارم و به سختی میجوم...
وقتی کامت زهر باشه حتی شهد عسل هم برات تلخه و و این حال منه!
*"*" *"*" *"*
هوای خنک به صورتم میخوره...
ساعت نزدیک به 4 صبحه...
دو طرف مانتوی کوتاهم رو به هم نزدیک میکنم و پلکان رو بی حال پایین میرم ...
کیفمو روی شونم محکم میگیرم و پاهای لا جونم رو با زحمت به سمت اتوبوس کوچیک سفید رنگ میکشم ...
اما میون راه یک صدای خیلی خیلی آشنا میخکوبم میکنه و از حرکت می ایستم....
فلج میشم انگار....
توهم تا این حد واقعی؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت510
روبروش وایسادم و زل زدم تو چشمای عسلیش چشمکی بهش زدم
و شیطون گفتم:مخلص آقای راننده چاکریم!!
و باهاش بای بای کردم و پابه فرار گذاشتم
شمارم فیلم کرده بودم!!!درد کجا بود بابا؟!
!درسته یه ذره مچ و زانوم درد می کرد ولی دیگه اونقدری نبود که نتونم راه برم...
خسته بودم و حال و حوصله راه رفتن نداشتم و این شد که از مسعود خواستم کولم کنه...
واسه من که بد نشد راحت گرفتم خوابیدم.....
فقط بیچاره مسعود... فکر کنم الان خون خونش و می خوره!!
ناز بشی مسعود.... الهی !!!بچم تمام این مدت فکر می کرد که انقد دردم زیاده که نمی تونم پام و بذارم روی زمین!!
سرعتم و بیشتر کردم و در چشم به هم زدنی به آرزو و امیر رسیدم...
@kadbanoiranii
روبروش وایسادم و زل زدم تو چشمای عسلیش چشمکی بهش زدم
و شیطون گفتم:مخلص آقای راننده چاکریم!!
و باهاش بای بای کردم و پابه فرار گذاشتم
شمارم فیلم کرده بودم!!!درد کجا بود بابا؟!
!درسته یه ذره مچ و زانوم درد می کرد ولی دیگه اونقدری نبود که نتونم راه برم...
خسته بودم و حال و حوصله راه رفتن نداشتم و این شد که از مسعود خواستم کولم کنه...
واسه من که بد نشد راحت گرفتم خوابیدم.....
فقط بیچاره مسعود... فکر کنم الان خون خونش و می خوره!!
ناز بشی مسعود.... الهی !!!بچم تمام این مدت فکر می کرد که انقد دردم زیاده که نمی تونم پام و بذارم روی زمین!!
سرعتم و بیشتر کردم و در چشم به هم زدنی به آرزو و امیر رسیدم...
@kadbanoiranii