کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت513

♡_♡_♡_♡_♡

آنژیوکت رو آروم و با دقت، از رگم بیرون میکشه و تکه پنبه ی کوچیکی روش قرار میده و با کمی فشار بهش چسب کاغذی میزنه.

در تمام مدت، حرکاتشو با خیرگی دنبال میکنم اما هومان از نگاه کردن به چشمام طفره میره...
هیچ کدوم قصد شکستن این سکوت رو نداریم و ترجیح میدیم در پیچ و خم افکار خودمون پرسه بزنیم حتی اگر بی حاصل و بی نتیجه باشه...!

در بین تمام فکرهای مبهم و سوالات بی جوابم، یک احساس شیرین و نورسیده از این توجه و رسیدگی هومان، وجودم رو در بر می‌گیره و تلخی ها رو ناکام میکنه!

اون موقع که بیدار شدم و هومانو در حال نوازش موهام دیدم و فارغ از هر چیزی لبخند زدم؛ اون لحظه طعم خوشبختی با عشق رو چشیدم !
مثل رویاهام...
طعم بهشت میداد...!


کاش حواسم هیچ وقت جمع نمیشد و سوالات و ندونسته ها به سمتم هجوم نمی آوردند!

هومان موهای ریخته روی پیشونیمو پشت گوشم می فرسته و از کنارم بلند میشه و به سمت سرویس بهداشتی میره :

_ مگه تو اون هواپیمای کوفتی، غذا سرو نمیشد که تو قند خونت نیفته و اینجوری از حال نری؟!!


سوالشو بی جواب میزارم...
نمیتونم بگم که در نبود تو داشتم دق میکردم، اونوقت انتظار داشتی غذا هم بخورم؟!
نفس میگیرم و به حالت نشسته درمیام و سرمو به تاج تخت تکیه میدم و منتظر می مونم تا دستاشو بشوره و از سرویس بیرون بیاد...


#پارت514

اینکه از کجا فهمیده، من راهی ایران شدم، بدون شک کار الناست و جای پرسش نداره ! ولی اینکه چرا بلند شده و تا اینجا دنبالم اومده و مانع رفتنم شده، سوالیه که باید جواب بده؛ چون خودم، هیچ پاسخ قانع کننده ای نمیتونم براش پیداکنم ...

از سرویس خارج میشه و از روی میز عسلیِ کنار تخت، تلفن بی سیم رو بر میداره و همزمان با شماره ای که میگیره میگه :

_ میگم برات صبحانه بیارن...


نگاهی عمیق به سمتش روانه میکنم و اونقد بهش خیره می مونم تا کم میاره و نگاهمو شکار میکنه...
تلاشش برای خونسرد نشون دادن خودش، ستودنیه!
من اما اصلا نمیتونم آروم باشم و مثل هومان حفظ ظاهر کنم..!
ناخواسته ابروهام درهم گره میخوره و لحنم حق به جانب میشه... :

_تا جایی که یادمه گفته بودی میخوای بری شیکاگو
چرا سر از قَطَر درآوردی؟!


پوزخند میزنه و تماسی که وصل نشده رو قطع میکنه و تلفنو روی بالش میندازه و اینبار مستقیم به چشمام زل میزنه و مثل خودم میگه :

_ تا جایی که یادمه بهت گفته بودم صبر کنی تا برگردم و خودم کارای سفرت رو انجام بدم ولی تو.............


اجازه نمیدم حرفشو تکمیل کنه و با تک خنده ی عصبی بین صحبتش میپرم :


_ راضی به زحمت شما نبودم آقا هومان!
خودم از پسش بر اومدم...


دست خودم نیست که پرخاشگر شدم و حرص میزنم! به جای اینکه جواب بده، سوال وسط میاره و در حالی که توقع ندارم ؛ بازهم از رفتن میگه...!
یا من درست سوالم رو بیان نکردم، یا اون نفهمیده که من چی میگم!

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت514



خودم باهمین پاهای خودم راه رفتم.آی... (به پام اشاره کردم و ادامه دادم:)

اینم دلیل موثق! اگه کسی کولم کرده بود که پام انقد درد نمی کرد. آی.آی پام!

- !!!!اینجوریاس؟؟ دیوار حاشا بلنده...

ولی شیدا خانوم من و شما که یه روزی بالاخره به هم می رسیم...

(به کمرش اشاره کرد و گفت: دلیل از این موثق تر؟!!کمرم داره از وسط به دو قسمت مساوی تقسیم میشه...آی... آی. کمرم!


دهن باز کردم تا جوابش و بدم که آرزو مانع شدو متعجب گفت:

- ای بابا!!چرا چرت و پرت بلغور می کنین تحویل هم میدین

؟!درست حرف بزنید مام بفهمیم چی میگین!

!کی کیو کول کرده؟!

مسعود به من اشاره ای کردو نالید:
- این...این...


@kadbanoiranii