#پارت481
از تردمیل پایین میام و عرق پیشونیمو با حوله ی دور گردنم، پاک میکنم...
روی صندلی تاشوی کنار استخر میشینم و به پریِ زیبای پا گذاشته در زندگیم چشم میدوزم.!
برای نفس گرفتن سر از آب بیرون میاره و موهای ابریشمیِ مشکی رنگشو عقب میفرسته و دستاشو لب استخر میزاره...
فاصله ای که بین لبهای خوش رنگش افتاده، در نظرم هوس برانگیز ترین لعبت دنیاست و بدجوری دلم میخواد یک بار دیگه اون گوشت نرم و شیرین رو به دندون بگیرم و با لبهام لمسش کنم!
یادم نیست این شعرو کجا خوندم اما عجیب، حال الانِ منو وصف میکنه....
( گیرم که حرام است لبی تَر کنم از تو...
پیش نظرت تشنه بمیرم چه؟!
حلال است؟!)
_ ورزشت تموم شد؟
با سؤالش نگاه معطوفمو از لبهاش میگیرم و به چشماش خیره میشم...
هوش و حواسم رو جمع میکنم و از بطری آب معدنی قلپی سر میکشم و میگم :
_آره عزیزم!
برای ناهار میخوام برم بیرون.... میای؟!
درواقع این یک تصمیم بداهه بود و از قبل بهش فکر نکرده بودم ولی نيلوفرو خیلی خوشحال میکنه که با خنده میگه :
_ نیکی و پرسش!
بله که میام.....
بلند میشم و حولشو از روی صندلی برمیدارم....
با گرفتن دستش، بهش کمک میکنم تا از استخر بیرون بیاد و حوله رو دور تنش میپیچم...
کاش بوی یاس نمیداد و اینجوری منو از خود بیخود نمیکرد!
ای لعنت بر این آشوب و تلاطمی که فقط با حبس کردن چثه ی نحیف نیلوفر بین بازوهام و قرار گرفتن سرش روی سینم، آروم میگیره...
با هوسِ بوسیدنش مقابله کردم اما به این میل طغیانگرِ بغل کردنش نمیتونم غلبه کنم و دست پشت کمرش میزارم و سمت خودم میکشمش و از آرامش وجودش، غرقه احساس حیات میشم....
( تمام عمر
دنبال دلیل زندگی گشتم
در آغوش تو فهمیدم
که شرحی مختصر دارد...)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
از تردمیل پایین میام و عرق پیشونیمو با حوله ی دور گردنم، پاک میکنم...
روی صندلی تاشوی کنار استخر میشینم و به پریِ زیبای پا گذاشته در زندگیم چشم میدوزم.!
برای نفس گرفتن سر از آب بیرون میاره و موهای ابریشمیِ مشکی رنگشو عقب میفرسته و دستاشو لب استخر میزاره...
فاصله ای که بین لبهای خوش رنگش افتاده، در نظرم هوس برانگیز ترین لعبت دنیاست و بدجوری دلم میخواد یک بار دیگه اون گوشت نرم و شیرین رو به دندون بگیرم و با لبهام لمسش کنم!
یادم نیست این شعرو کجا خوندم اما عجیب، حال الانِ منو وصف میکنه....
( گیرم که حرام است لبی تَر کنم از تو...
پیش نظرت تشنه بمیرم چه؟!
حلال است؟!)
_ ورزشت تموم شد؟
با سؤالش نگاه معطوفمو از لبهاش میگیرم و به چشماش خیره میشم...
هوش و حواسم رو جمع میکنم و از بطری آب معدنی قلپی سر میکشم و میگم :
_آره عزیزم!
برای ناهار میخوام برم بیرون.... میای؟!
درواقع این یک تصمیم بداهه بود و از قبل بهش فکر نکرده بودم ولی نيلوفرو خیلی خوشحال میکنه که با خنده میگه :
_ نیکی و پرسش!
بله که میام.....
بلند میشم و حولشو از روی صندلی برمیدارم....
با گرفتن دستش، بهش کمک میکنم تا از استخر بیرون بیاد و حوله رو دور تنش میپیچم...
کاش بوی یاس نمیداد و اینجوری منو از خود بیخود نمیکرد!
ای لعنت بر این آشوب و تلاطمی که فقط با حبس کردن چثه ی نحیف نیلوفر بین بازوهام و قرار گرفتن سرش روی سینم، آروم میگیره...
با هوسِ بوسیدنش مقابله کردم اما به این میل طغیانگرِ بغل کردنش نمیتونم غلبه کنم و دست پشت کمرش میزارم و سمت خودم میکشمش و از آرامش وجودش، غرقه احساس حیات میشم....
( تمام عمر
دنبال دلیل زندگی گشتم
در آغوش تو فهمیدم
که شرحی مختصر دارد...)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت481
افتاده؟! توام توهمیا شیدا!از کجا معلوم این دنبال تو راه افتاده باشه؟
؟ بچه بیچاره داره خیلی مجلسی و مودب کوهنوردی می کنه
!ابه تو چیکار داره آخه؟!!حرف راست جواب نداره...
اونم اومده اینجا تا کوهنوردی کنه دیگه
!بیخیال مسعود بابا!!هوارو بچسب...
هوا خوب بود و آفتاب ملایم.هراز گاهی نسیم خنکی می وزید.
نفس عمیقی کشیدم و هوای پاک و توی ریه هام فرستادم..
همین جوری راه می رفتم و نفس عمیق می کشیدم که حس کردم یکی کنارمه!!
نگاهم که به کتونیای قرمز مشکیش افتاد.
فهمیدم مسعود!!
اخمی روی پیشونیم نشست و نگاهم و از کفشاش گرفتم...
کم کم منم دارم میشم مثل خودت آقا مسعود!
یادته اون روزا چقد به من بی محلی می کردی و باهام سرد بودی؟!
یادته هروقت نگاهت بهم میفتاد اخم می کردی؟!!
یادته نسبت بهم بی تفاوت بودی؟!
حالا منم تلافی تمام اون روزا و سرت در میارم!!بچه پررو!!!
بی توجه به مسعود راهم و ادامه دادم و تمام حواسم رفت پی مناظر اطرافم .
.همه جا سر سبز و قشنگ بود... از اون بالا خونه های روستایی با سقفای شیبدار مخصوص به مناطق شمالی.دیده می شدن..
.زمینای کشاورزی... منظره فوق العاده ای بود!!
مسعود شونه به شونه ام راه می رفت و کنارم بود اما من کوچکترین توجهی بهش نمی کردم...
بالاخره خودش سکوت بینمون و شکست و به زبون اومد:
- من که ازت معذرت خواهی کردم....
چرا اینجوری می کنی شیدا؟!!
نه تنها نگاهش نکردم بلکه جوابشم ندادم...
لحن مهربونی به خودش گرفت و مظلوم گفت: قهری؟! با من قهر نباش...
توروخدا!! همچین عین این پسر بچه های کوچولوی ناز گفت با من قهر نباش که ته دلم غنج رفت.....
نیشم داشت شل می شد و داشتم وا می دادم..
به زور جلوی بازشدن نیشم و گرفتم و برای محکم کاری اخم غلیظی روی پیشونیم نشوندم...
دوباره مظلوم گفت:شیدایی با تواما!
!من اشتباه کردم... من و ببخش دیگه!باشه ؟!
!جونه مسعود...ببخش دیگه!!من معذرت می خوام.جونه اشکان من و...
@kadbanoiranii
افتاده؟! توام توهمیا شیدا!از کجا معلوم این دنبال تو راه افتاده باشه؟
؟ بچه بیچاره داره خیلی مجلسی و مودب کوهنوردی می کنه
!ابه تو چیکار داره آخه؟!!حرف راست جواب نداره...
اونم اومده اینجا تا کوهنوردی کنه دیگه
!بیخیال مسعود بابا!!هوارو بچسب...
هوا خوب بود و آفتاب ملایم.هراز گاهی نسیم خنکی می وزید.
نفس عمیقی کشیدم و هوای پاک و توی ریه هام فرستادم..
همین جوری راه می رفتم و نفس عمیق می کشیدم که حس کردم یکی کنارمه!!
نگاهم که به کتونیای قرمز مشکیش افتاد.
فهمیدم مسعود!!
اخمی روی پیشونیم نشست و نگاهم و از کفشاش گرفتم...
کم کم منم دارم میشم مثل خودت آقا مسعود!
یادته اون روزا چقد به من بی محلی می کردی و باهام سرد بودی؟!
یادته هروقت نگاهت بهم میفتاد اخم می کردی؟!!
یادته نسبت بهم بی تفاوت بودی؟!
حالا منم تلافی تمام اون روزا و سرت در میارم!!بچه پررو!!!
بی توجه به مسعود راهم و ادامه دادم و تمام حواسم رفت پی مناظر اطرافم .
.همه جا سر سبز و قشنگ بود... از اون بالا خونه های روستایی با سقفای شیبدار مخصوص به مناطق شمالی.دیده می شدن..
.زمینای کشاورزی... منظره فوق العاده ای بود!!
مسعود شونه به شونه ام راه می رفت و کنارم بود اما من کوچکترین توجهی بهش نمی کردم...
بالاخره خودش سکوت بینمون و شکست و به زبون اومد:
- من که ازت معذرت خواهی کردم....
چرا اینجوری می کنی شیدا؟!!
نه تنها نگاهش نکردم بلکه جوابشم ندادم...
لحن مهربونی به خودش گرفت و مظلوم گفت: قهری؟! با من قهر نباش...
توروخدا!! همچین عین این پسر بچه های کوچولوی ناز گفت با من قهر نباش که ته دلم غنج رفت.....
نیشم داشت شل می شد و داشتم وا می دادم..
به زور جلوی بازشدن نیشم و گرفتم و برای محکم کاری اخم غلیظی روی پیشونیم نشوندم...
دوباره مظلوم گفت:شیدایی با تواما!
!من اشتباه کردم... من و ببخش دیگه!باشه ؟!
!جونه مسعود...ببخش دیگه!!من معذرت می خوام.جونه اشکان من و...
@kadbanoiranii