کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت473


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ادامه رمان گل یاس

#پارت473


با انگشت شصتش پشت دستمو نوازش میکنه و همراه دست خودش، دوباره داخل جیبش میزاره...

_ تو باعث ميشی من دچار همین حس بشم...
کنترل خیلی چیزا از دستم در اومده.......
عزيز شدی برام.......
مهم شدی....
ذاتاً زیادی دوست داشتنی ای....

لبخند کجی میزنه و ادامه میده :

_برعکس من...
به خودت و مهربونیات و شیطونیات عادت کردم......!
و اما شرطی که نشنیده قبولش کردی....

فشاری به دستم وارد میکنه و روشو سمت مخالفم برمیگردونه و میگه :


_ازت میخوام اون شبِ عروسی رو به کل فراموش کنی...
هر اتفاقی که اونجا افتاد یا....... زمانی که برگشتیم......
من.........
نفهمیدم دارم چیکار میکنم.......
کنترلمو از دست دادم و کاری ازم سر زد که.....


نگاه مهربون در عین حال جدیش وجودمو به تلاطم میندازه...
الان که بهش فکر میکنم، هومان بارها با رفتارش بهم نشون داده بود که براش اهمیت دارم و دوستم داره...
چه دوست داشتنِ نفسی!!

آهسته لب میزنه :

_فراموشش کن...


فراموش کنم؟!
چیو؟!
کاری که ازش سر زد؟!
منظورش بوسه ی رمانتیکیه که هنوز شهدشو روی لبهام حس میکنم؟!

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت473




جربخوره!!!نگاهم روی مسعود ثابت موند....

سرش و گذاشته بود روی میز و با دستش به میز مشت می زد!

الهی شیدا پیش مرگ اون قلب عاشقت بشه..

فکر کنم از درد هجران اون دختره دیوونه شده و سرش و گذاشته روی میزو داره زار می زنه!!

یهو مسعود سرش و از روی میز برداشت...

صورتش قرمز شده بود... نیشش تا بنا گوشش باز بود وبی صدا می خندید!!

!هنوزم با مشت روی میز می کوبید..انقد

خندیده بود که دیگه خنده اش رفته بود رو سایلنت!!!بریده بریده

گفت:امیر...خیلی...خیلی خری!!!

و دوباره از خنده پهن میز شد!

امیر دست دراز کرد و پارچی که توش آب پرتقال بود و به دست گرفت

.یه لیوان آب پرتقال برای مسعود ریخت و به دستش داد.

با خنده گفت:بگیر این و بخور تا خفه نشدی دیوونه!!

مسعود از بس خندیده بود، نفس کم آورده بود. لیوان آب پرتقال و به سمت دهنش برد.

آب پرتقال و که سر کشید، لیوان و گذاشت روی میز و نفس کشید

با خنده گفت: خدا خیرت بده!!!نزدیک بود بمیرم!!

یعنی اون لحظه دلم می خواست همون لیوان آب پرتقال و بکنم تو حلقش

!منه خاک تو سر ساده کلی دلم به حالش سوخته و همش نگرانشم که نکنه افسرده شده باشه

بعد این آقا از بس خندیده داره خفه میشه!!

منه احمق فکر کردم به خاطر عشق زیادش به اون دختره، دیوونه شده!!!نگو آقا از خنده در حال انفجاره!!!

چشم غره ای به مسعود رفتم و نگاهم روی آرزو ثابت موند.

..اونم دست کمی از مسعود نداشت

!به پشتی صندلیش تکیه داده بود و دستش و گذاشته بود روی دلش و می خندید..

.اصلا این امیر چی داره میگه که ارزو و مسعود دارن از خنده جون میدن؟!

هنوز هیچ کدومشون متوجه حضور من نشده بودن!!!

تک سرفه ای کردم و گفتم: علیک سلام!

با این حرفم هرسه تاشون دست از خندیدن برداشتن و سراشون چرخید سمت من...

نگاهی به سر تا پای من کردن وچشماشون گرد شد!!

فكاشون چسبیده بود به زمین.

یهو مسعود از خنده


@kadbanoiranii