#پارت457
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ادامه رمان گل یاس
#پارت457
مشت بعدیش که به قصد نشستن، تو صورتِ آش و لاش اون کثافت بالا رفته، همونجا میمونه و نگاهشو به صورت گریون و رنجورم میدوزه...
در تیله های مشکیش، نگرانی و غمی دلخراش، موج می زنه و مردمک هاشو به لرز در میاره!
پسر متجاوز رو به بادیگاردش میسپاره و بی توجه به ازدحام افرادی که در راهرو جمع شدن و در گوش هم پچ پچ میکنن، به طرفم میاد و مقابلم زانو میزنه و تن یخ زده و خیس عرقم رو به آغوش میکشه.......
زمزمه هاش کنار گوشم تمام ترس و شوک و لرزشم رو از بین میبره :
_ هیش...
آروم بگیر عزیزم.... نلرز قربونت برم...
حق دارم که به گوش هام شک کنم!
هومان و این لحن حرف زدن؟!
الان باید خون گریه کنم بخاطر تعرضی که بهم شده یا بمیرم برای عزیزم گفتنِ پر از خشم و تشویشِ هومان؟!
به سختی سرمو از سینش فاصله میده و کتشو در میاره و روی شونه های برهنه ام میندازه!
دلم میخواد بگم دیره هومان!
تنهام که گذاشتی نگاه های هرز روی تنم نشست و دست مایه ی دستمالی های یک عوضی شدم!
ولی اونقد انرژی در وجودم نمونده که بتونم زبونم رو تکون بدم و همه ی حرصمو سر هومان خالی کنم!
اونقدر گیج و بی حواسم که نمیفهمم چه زمانی هومان، دست زیر زانوهام میندازه و مثل پَر قو از زمین بلندم میکنه و از اون مراسم و ویلای شوم و نکبتی، بیرون میارتم...
در خلعی گنگ به سر میبرم و برای درک کابوس چند دقیقه ی پیش نیاز به زمان دارم!
میون ذهنم یک فکر از تمام فکرا پر رنگ تره و اونم اینه که اگه هومان نمی رسید، چه بلایی به سرم میومد؟؟!
می شدم یه دختر قربانی تجاوز در کشوری غریب و باید به خودکشی و از بین بردن تنی که یک آدم نجس بهش تعدی کرده، فکر میکردم؟؟!!
بیحال سرمو به شونه ی هومان تکیه میدم و دست دور گردنش حلقه میکنم و به چهره ی اخمو و فک سخت شده اش نگاه میکنم ....
هنوز ریتم نفس هاش به حالت عادی برنگشته و بالا و پایین شدن تند قفسه ی سینش، خبر از خشم و غضب شعله ورِ درونش میده!
تا ماشین پیش میریم و من در این مسیر فقط از گرما و آرامش بغل هومان برای التیام بخشیدن به روح و روان تکه و پاره شدم، استفاده میکنم ...
الکس سراسیمه درو باز میکنه و هومان منو مثل یک شئ باارزش روی صندلی قرار میده و خودش هم کنارم میشینه و دست منجدم رو بین پنجه هاش قفل میکنه...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت457
مشت بعدیش که به قصد نشستن، تو صورتِ آش و لاش اون کثافت بالا رفته، همونجا میمونه و نگاهشو به صورت گریون و رنجورم میدوزه...
در تیله های مشکیش، نگرانی و غمی دلخراش، موج می زنه و مردمک هاشو به لرز در میاره!
پسر متجاوز رو به بادیگاردش میسپاره و بی توجه به ازدحام افرادی که در راهرو جمع شدن و در گوش هم پچ پچ میکنن، به طرفم میاد و مقابلم زانو میزنه و تن یخ زده و خیس عرقم رو به آغوش میکشه.......
زمزمه هاش کنار گوشم تمام ترس و شوک و لرزشم رو از بین میبره :
_ هیش...
آروم بگیر عزیزم.... نلرز قربونت برم...
حق دارم که به گوش هام شک کنم!
هومان و این لحن حرف زدن؟!
الان باید خون گریه کنم بخاطر تعرضی که بهم شده یا بمیرم برای عزیزم گفتنِ پر از خشم و تشویشِ هومان؟!
به سختی سرمو از سینش فاصله میده و کتشو در میاره و روی شونه های برهنه ام میندازه!
دلم میخواد بگم دیره هومان!
تنهام که گذاشتی نگاه های هرز روی تنم نشست و دست مایه ی دستمالی های یک عوضی شدم!
ولی اونقد انرژی در وجودم نمونده که بتونم زبونم رو تکون بدم و همه ی حرصمو سر هومان خالی کنم!
اونقدر گیج و بی حواسم که نمیفهمم چه زمانی هومان، دست زیر زانوهام میندازه و مثل پَر قو از زمین بلندم میکنه و از اون مراسم و ویلای شوم و نکبتی، بیرون میارتم...
در خلعی گنگ به سر میبرم و برای درک کابوس چند دقیقه ی پیش نیاز به زمان دارم!
میون ذهنم یک فکر از تمام فکرا پر رنگ تره و اونم اینه که اگه هومان نمی رسید، چه بلایی به سرم میومد؟؟!
می شدم یه دختر قربانی تجاوز در کشوری غریب و باید به خودکشی و از بین بردن تنی که یک آدم نجس بهش تعدی کرده، فکر میکردم؟؟!!
بیحال سرمو به شونه ی هومان تکیه میدم و دست دور گردنش حلقه میکنم و به چهره ی اخمو و فک سخت شده اش نگاه میکنم ....
هنوز ریتم نفس هاش به حالت عادی برنگشته و بالا و پایین شدن تند قفسه ی سینش، خبر از خشم و غضب شعله ورِ درونش میده!
تا ماشین پیش میریم و من در این مسیر فقط از گرما و آرامش بغل هومان برای التیام بخشیدن به روح و روان تکه و پاره شدم، استفاده میکنم ...
الکس سراسیمه درو باز میکنه و هومان منو مثل یک شئ باارزش روی صندلی قرار میده و خودش هم کنارم میشینه و دست منجدم رو بین پنجه هاش قفل میکنه...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت457
پیرزنه تو راه خونه اش، برامون از جوونیای خودش و شوهرش می گفت و اینکه چقد عاشق هم بودن....
طفلکی فکر می کرد ما زن و شوهریم..
.ما هم دلمون نیومد دلش و بشکنیم و چیزی بهش نگفتیم.
هی ما رو نصیحت می کرد و می گفت که با هم خوب باشید و دعوا نکنید و همیشه پشت هم باشید...
عشق از همه چی تو زندگی مهم تره!زن و شوهری که عاشق هم باشن مثل کوه پشت و پناه همن و در کنار هم دیگه آرامش دارن!!
خلاصه تو کل راه پیرزنه واسمون حرف زدو ما رو نصیحت کرد
بالاخره رسیدیم دم در خونه اش
. من پیاده شدم و کمکش کردم تا از ماشین پیاده بشه...
. مسعودم خریداش و از صندوق عقب بیرون آورد.
به سمت در خونه اش رفتیم و مسعود خریداش و گذاشت جلوی در...
پیرزنه من و بغل کردو بوسید...کلی ازمون تشکر کرد.
.. وقتی داشت می رفت تو خونه اش روبه من و مسعود گفت: خیلی به هم میاین.... خوش بخت بشین ایشاا.....!!
و ازمون خداحافظی کردو رفت تو..حرف
آخرش دلم و یه جوری کرد..
.از این که گفت من و مسعود بهم میایم یه حسی بهم دست داد.
یه حس عجيب!!ناراحت نشدم...بدم نیومد.
..فقط یه حس عجیب تمام وجودم و در بر گرفت...
حسی که خودمم نمی فهمیدم چیه... حالا واقعا من و مسعود به هم میایم؟!جونه ما؟؟
مسعود به ماشین اشاره کرد و رو به من گفت:بریم؟!
لبخندی زدم و سرم و به علامت آره تکون دادم...
به سمت ماشین رفتیم. سوئیچ و به سمتش گرفتم و مهربون گفتم:این دفعه تو رانندگی کن...
چشمکی بهم زدو سوئیچ و ازم گرفت...
سوار شدم و اونم و سوار شد. نگاهم به روبروم بود..یه پسربچه یه بستنی قیفی دستش
بودو داشت باذوق و شوق لیسش می زد...
آخ دلم هوس بستنی کرد!!
با ذوق و شوق زل زده بودم به پسره با حسرت آب دهنم و قورت دادم و لبم و با زبونم تر کردم........
- من الان میام.
@kadbanoiranii
پیرزنه تو راه خونه اش، برامون از جوونیای خودش و شوهرش می گفت و اینکه چقد عاشق هم بودن....
طفلکی فکر می کرد ما زن و شوهریم..
.ما هم دلمون نیومد دلش و بشکنیم و چیزی بهش نگفتیم.
هی ما رو نصیحت می کرد و می گفت که با هم خوب باشید و دعوا نکنید و همیشه پشت هم باشید...
عشق از همه چی تو زندگی مهم تره!زن و شوهری که عاشق هم باشن مثل کوه پشت و پناه همن و در کنار هم دیگه آرامش دارن!!
خلاصه تو کل راه پیرزنه واسمون حرف زدو ما رو نصیحت کرد
بالاخره رسیدیم دم در خونه اش
. من پیاده شدم و کمکش کردم تا از ماشین پیاده بشه...
. مسعودم خریداش و از صندوق عقب بیرون آورد.
به سمت در خونه اش رفتیم و مسعود خریداش و گذاشت جلوی در...
پیرزنه من و بغل کردو بوسید...کلی ازمون تشکر کرد.
.. وقتی داشت می رفت تو خونه اش روبه من و مسعود گفت: خیلی به هم میاین.... خوش بخت بشین ایشاا.....!!
و ازمون خداحافظی کردو رفت تو..حرف
آخرش دلم و یه جوری کرد..
.از این که گفت من و مسعود بهم میایم یه حسی بهم دست داد.
یه حس عجيب!!ناراحت نشدم...بدم نیومد.
..فقط یه حس عجیب تمام وجودم و در بر گرفت...
حسی که خودمم نمی فهمیدم چیه... حالا واقعا من و مسعود به هم میایم؟!جونه ما؟؟
مسعود به ماشین اشاره کرد و رو به من گفت:بریم؟!
لبخندی زدم و سرم و به علامت آره تکون دادم...
به سمت ماشین رفتیم. سوئیچ و به سمتش گرفتم و مهربون گفتم:این دفعه تو رانندگی کن...
چشمکی بهم زدو سوئیچ و ازم گرفت...
سوار شدم و اونم و سوار شد. نگاهم به روبروم بود..یه پسربچه یه بستنی قیفی دستش
بودو داشت باذوق و شوق لیسش می زد...
آخ دلم هوس بستنی کرد!!
با ذوق و شوق زل زده بودم به پسره با حسرت آب دهنم و قورت دادم و لبم و با زبونم تر کردم........
- من الان میام.
@kadbanoiranii