#پارت449
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت449
مسخِ نگاه عجیبش، دستمو دور بازوش حلقه میکنم و از پیچیدن انگشتای لاک خوردم، دور بازوی عضلانیش، غرق خوشی میشم!
به طرف در ورودی میریم......
هومان انگار مراعات منو میکنه و قدم هاشو کوتاه برمیداره تا باهاش همقدم بشم!
دوتا از محافظین هومان با چند قدم فاصله پشتمون حرکت میکنن...
هرچقد به فرش قرمز نزدیکتر میشیم، صدای موزیک و همهمه بیشتر به گوش میرسه....
پسرهای جوون سر تعظیم فرود میارن و خوشآمد میگن و به داخل اشاره میکنن....
سر هومان به سمتم میچرخه و بالا رفتن گوشه لبش، جذابیت چهره اش رو چند برابر میکنه!
لبخند مطمئنی به روش میپاشم و باهم وارد سالن میشیم...
سالن مثل تالار عروسی میدرخشه و جمعیت نسبتا زیادی رو در خودش جا داده!
اونقد گیج و دستپاچه شدم که نمیدونم به کدوم سمت نگاه کنم!
دختر و پسرهایی که در پیست رقص، میرقصن و پیچ و تاب میخورن ...
زن و مردهایی که دور میزها ایستادن و تماشاگر رقصنده هان......
جایگاهی در انتهای سالن که برای عروس و داماد در نظر گرفته شده و یک میز اختصاصی در کنارشون که پیرمرد و پیر زنی پشتش نشستن!
خدمه در رفت و آمد و پذیرایی ان......
معذبم ....
خودمو بیشتر به هومان نزدیک میکنم و حلقه ی دستمو دور بازوش محکم تر میکنم!
متوجه میشه و می ایسته و نگاهم میکنه....
لبخندمو حفظ کردم اما به طبیعی بودن اولش نیست!
نمیدونم چی تو چشمام میبینه که دست آزادشو روی پنجه های قفل شده ی من دور دستش میزاره و سرشو نزدیک گوشم میکنه و پچ میزنه :
_ من اینجام.... کنارتم......
و تمام....
با لحن دلگرم کننده اش قلبمو تسخیر میکنه و اعتماد به نفسم بالا میره و قدم های بعدیم رو با بالندگی برمیدارم
!رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
مسخِ نگاه عجیبش، دستمو دور بازوش حلقه میکنم و از پیچیدن انگشتای لاک خوردم، دور بازوی عضلانیش، غرق خوشی میشم!
به طرف در ورودی میریم......
هومان انگار مراعات منو میکنه و قدم هاشو کوتاه برمیداره تا باهاش همقدم بشم!
دوتا از محافظین هومان با چند قدم فاصله پشتمون حرکت میکنن...
هرچقد به فرش قرمز نزدیکتر میشیم، صدای موزیک و همهمه بیشتر به گوش میرسه....
پسرهای جوون سر تعظیم فرود میارن و خوشآمد میگن و به داخل اشاره میکنن....
سر هومان به سمتم میچرخه و بالا رفتن گوشه لبش، جذابیت چهره اش رو چند برابر میکنه!
لبخند مطمئنی به روش میپاشم و باهم وارد سالن میشیم...
سالن مثل تالار عروسی میدرخشه و جمعیت نسبتا زیادی رو در خودش جا داده!
اونقد گیج و دستپاچه شدم که نمیدونم به کدوم سمت نگاه کنم!
دختر و پسرهایی که در پیست رقص، میرقصن و پیچ و تاب میخورن ...
زن و مردهایی که دور میزها ایستادن و تماشاگر رقصنده هان......
جایگاهی در انتهای سالن که برای عروس و داماد در نظر گرفته شده و یک میز اختصاصی در کنارشون که پیرمرد و پیر زنی پشتش نشستن!
خدمه در رفت و آمد و پذیرایی ان......
معذبم ....
خودمو بیشتر به هومان نزدیک میکنم و حلقه ی دستمو دور بازوش محکم تر میکنم!
متوجه میشه و می ایسته و نگاهم میکنه....
لبخندمو حفظ کردم اما به طبیعی بودن اولش نیست!
نمیدونم چی تو چشمام میبینه که دست آزادشو روی پنجه های قفل شده ی من دور دستش میزاره و سرشو نزدیک گوشم میکنه و پچ میزنه :
_ من اینجام.... کنارتم......
و تمام....
با لحن دلگرم کننده اش قلبمو تسخیر میکنه و اعتماد به نفسم بالا میره و قدم های بعدیم رو با بالندگی برمیدارم
!رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت449
چشم غره ای بهش رفتم و خواستم چرخ دستی به دست به سمت قفسه ها برم که یهو نگاه مسعود متوجه من شد..
.اخمش محو شدو باذوق به من اشاره کرد و رو به دختره یه چیزی گفت...
به حالت دو به سمتم اومدو کنارم وایساد...
واا!این دیوونه چرا همچین می کنه!؟؟خل بود خل تر شده؟!!
اون دختر جلفه هم به سمت من اومدو روبروم وایساد.
. پشت چشمی برام نازک کردو منم بهش چشم غره رفتم!!
دختره چلغوز جلف... با دقت مشغول بررسی کردنش شدم...
خیلی چاق و بشکه بود!!داشت می ترکید...
قیافه اشم که بدجور تو آفساید به سر می برد. من موندم این دختره با چه اعتماد به نفسی به مسعود چسبیده!!
دختره در حالیکه دست و كله اش با عشوه تکون می داد، با یه لحن لوسی روبه مسعود گفت:معرفی نمی کنی عزیزم؟!
ایشون کی باشن؟؟
اوق!!حالم به هم خورد. این چرا اینجوری حرف می زنه؟!
مثل آدم زر بزن دیگه این همه ناز و ادا واسه چیه؟!
مسعود لبخندی زدو به من اشاره کردو رو به دختره گفت: ایشون همسرم هستن..
شیدا جان.
و با نگاه عاشقونه اش زل زد تو چشمام!!
جانم؟!من کی همسر شما شدم که خودم خبر ندارم؟!!
حالا دوس دخترم نه، نامزدم نه، یه دفعه ای شدیم همسرش؟؟
!زرشک... مثل اینکه این مسعود دیوونه به کل بالا خونه اش و اجاره داده.
با تعجب زل زدم بهش تا بفهمم چه مرگشه که داره چاخان میگه..
. اما مسعود چلغوز با یه لبخند ملیح روی لبش و چشمای خمار زل زده بود به من!!
دختره دستش و به سمتم دراز کرد و با لحنی که کاملا مشخص بود ناراحته، گفت:سلام شیدا جون. خوشبتم از آشناییت.
اون شیداجونی که این گفت از صد تا فحشم بدتر بود!!!
@kadbanoiranii
چشم غره ای بهش رفتم و خواستم چرخ دستی به دست به سمت قفسه ها برم که یهو نگاه مسعود متوجه من شد..
.اخمش محو شدو باذوق به من اشاره کرد و رو به دختره یه چیزی گفت...
به حالت دو به سمتم اومدو کنارم وایساد...
واا!این دیوونه چرا همچین می کنه!؟؟خل بود خل تر شده؟!!
اون دختر جلفه هم به سمت من اومدو روبروم وایساد.
. پشت چشمی برام نازک کردو منم بهش چشم غره رفتم!!
دختره چلغوز جلف... با دقت مشغول بررسی کردنش شدم...
خیلی چاق و بشکه بود!!داشت می ترکید...
قیافه اشم که بدجور تو آفساید به سر می برد. من موندم این دختره با چه اعتماد به نفسی به مسعود چسبیده!!
دختره در حالیکه دست و كله اش با عشوه تکون می داد، با یه لحن لوسی روبه مسعود گفت:معرفی نمی کنی عزیزم؟!
ایشون کی باشن؟؟
اوق!!حالم به هم خورد. این چرا اینجوری حرف می زنه؟!
مثل آدم زر بزن دیگه این همه ناز و ادا واسه چیه؟!
مسعود لبخندی زدو به من اشاره کردو رو به دختره گفت: ایشون همسرم هستن..
شیدا جان.
و با نگاه عاشقونه اش زل زد تو چشمام!!
جانم؟!من کی همسر شما شدم که خودم خبر ندارم؟!!
حالا دوس دخترم نه، نامزدم نه، یه دفعه ای شدیم همسرش؟؟
!زرشک... مثل اینکه این مسعود دیوونه به کل بالا خونه اش و اجاره داده.
با تعجب زل زدم بهش تا بفهمم چه مرگشه که داره چاخان میگه..
. اما مسعود چلغوز با یه لبخند ملیح روی لبش و چشمای خمار زل زده بود به من!!
دختره دستش و به سمتم دراز کرد و با لحنی که کاملا مشخص بود ناراحته، گفت:سلام شیدا جون. خوشبتم از آشناییت.
اون شیداجونی که این گفت از صد تا فحشم بدتر بود!!!
@kadbanoiranii