کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت450 رسانه تبلیغی ما باشید🎀 به کدبانوها فوروارد کن 😊 لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join @kadbanoiranii https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال @kadbanoiranii حرام…
#پارت451
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت451
*"*"
تقریبا یک ساعت از اومدنمون میگذره.....
قِر تو کمرم افتاده و شور و هیجان جمعیت به من هم سرایت کرده!
هومان گیلاس خالی ویسکیشو روی میز میزاره که پشت چشمی براش نازک میکنم و میگم :
_چرا نزاشتی منم از اون قرمز خوش رنگا بخورم؟!
اخمی به چهره میشونه و تیز نگاهم میکنه که از گفتم پشیمون میشم ولی با سرتقی از موضعم پایین نمیام :
_ چیه خب تشنمه!.....
تشنم نبود، فقط دلم میخواست مشروب رو امتحان کنم!
شاید تحت تاثیر جو قرار گرفته بودم وگرنه پیش از این حتی به طرف قفسه ی مشروبات الکلی هومان نرفته بودم و برام جذابیتی نداشت!
هومان با دست به یکی از خدمه اشاره میکنه و همزمان میگه :
_الان میگم برات نوشیدنی بدون الکل بیارن، ببینم دیگه چه بهانه ای داری!
چی میشد اگه انقد تیز و باهوش نبود و نمی فهمید که دارم بهانه میگیرم!
ازش رو میگیرم و به پیست رقص خیره میشم....
بالاخره آهنگ ضربدار به پایان میرسه و رقصنده ها متفرق میشن و دیجی میکروفون رو دست میگیره و از جمعیت میخواد که چند لحظه سکوت کنن...
صداها کم و کمتر میشه اما به محض خاموش شدن چراغ ها و روشن کردن نورهای رنگی، جیغ های خوشحالی به هوا بلند میشه.
دیجی به این شور و انرژی دامن میزنه و از عروس و داماد و زوج هایی که مایل به رقص تانگو هستن، دعوت میکنه تا به پیست رقص برن!
در حالی که از فضای ایجاد شده خیلی خوشم اومده و فکر میکنم دقیقا همون چیزیه که منتظرش بودم ، ساعد هومان رو میگیرم و با لحنی نازدار میگم :
_هومان!........ برقصیم؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
*"*"
تقریبا یک ساعت از اومدنمون میگذره.....
قِر تو کمرم افتاده و شور و هیجان جمعیت به من هم سرایت کرده!
هومان گیلاس خالی ویسکیشو روی میز میزاره که پشت چشمی براش نازک میکنم و میگم :
_چرا نزاشتی منم از اون قرمز خوش رنگا بخورم؟!
اخمی به چهره میشونه و تیز نگاهم میکنه که از گفتم پشیمون میشم ولی با سرتقی از موضعم پایین نمیام :
_ چیه خب تشنمه!.....
تشنم نبود، فقط دلم میخواست مشروب رو امتحان کنم!
شاید تحت تاثیر جو قرار گرفته بودم وگرنه پیش از این حتی به طرف قفسه ی مشروبات الکلی هومان نرفته بودم و برام جذابیتی نداشت!
هومان با دست به یکی از خدمه اشاره میکنه و همزمان میگه :
_الان میگم برات نوشیدنی بدون الکل بیارن، ببینم دیگه چه بهانه ای داری!
چی میشد اگه انقد تیز و باهوش نبود و نمی فهمید که دارم بهانه میگیرم!
ازش رو میگیرم و به پیست رقص خیره میشم....
بالاخره آهنگ ضربدار به پایان میرسه و رقصنده ها متفرق میشن و دیجی میکروفون رو دست میگیره و از جمعیت میخواد که چند لحظه سکوت کنن...
صداها کم و کمتر میشه اما به محض خاموش شدن چراغ ها و روشن کردن نورهای رنگی، جیغ های خوشحالی به هوا بلند میشه.
دیجی به این شور و انرژی دامن میزنه و از عروس و داماد و زوج هایی که مایل به رقص تانگو هستن، دعوت میکنه تا به پیست رقص برن!
در حالی که از فضای ایجاد شده خیلی خوشم اومده و فکر میکنم دقیقا همون چیزیه که منتظرش بودم ، ساعد هومان رو میگیرم و با لحنی نازدار میگم :
_هومان!........ برقصیم؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت451
چند دقیقه بعد، چرخ دستی دوم هم پرپر شده بود.
مسعود در حالیکه چرخ دستی به دست به سمت صندوق می رفت،
با قیافه ای مچاله رو به من گفت: این آت و آشغالا چیه تو خریدی؟!(لپ لپ و از توی چرخ دستی بیرون آورد و گفت: بچه ای مگه؟!لپ لپ و می خوای چیکار؟!
(به پودر لباسشویی اشاره کرد و گفت: چرا پودر خریدی؟!
مگه ما چند روز اینجاییم که تو می خوای لباسم بشوری؟!(به پفکار چیپساو آبمیوه ها اشاره کرد و ادامه داد:)
تو همه اینارو چجوری می خوای بخوری؟!خرسی مگه؟؟؟
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:حرف نباشه...اینا وسایل مورد نیاز منن!
- آخه توبه لپ لپ چه نیازی داری دیوونه؟!
دهن باز کردم تا جوابش وبدم که دختر صندوق دار و روبروی خودم دیدم..!!مثل اینکه رسیدیم به صندوق!!
مسعود کلافه و بی حوصله توی صف وایساد تا پول خریدا رو حساب کنه.
مدام به چرخ دستی پر از وسیله نگاه می کرد و به من چشم غره می رفت.
بیچاره هنوز خبر نداره که به چرخ دستی دیگه هم در کاره!!
از شانس خرکی ما، اون دختر جلفه هم خرید کرده بود و دقیقا اومد پشت ما وایساد تا حساب کنه!!
مسعود هنوز متوجه حضور دختره نشده بود...رو کرد
به من و با اخمی روی پیشونیش، عصبانی گفت: پول اینارو عمه من می خواد حساب کنه؟!مگه من...
و نگاهش افتاد به پرتغال تامسون!
!اخمش محو شدو به زور لبخند زد...
رو به من ادامه داد: چرا انقد کم خرید کردی عزیزم؟!!
چیز دیگه ای نمی خواستی واست بخرم؟!
باذوق گفتم: چرا اتفاقا.. بذار برم یه لواشک انارم بگیرم بیام.
و روم و ازش برگردوندم تا از موقعیت استفاده کنم و واسه خودم لواشک بردارم که مسعود آستین لباسم و کشید.
به سمتش برگشتم و گفتم:چرا آستینم و گرفتی؟!ولم کن برم لواشک بردارم دیگه!!
! چون پرتغال تامسون اونجا بود، نمی تونست چیزی بهم بگه لبخند مصنوعی زدو با حرص گفت: مسعود قربونت بشه حالا لواشک و یه موقع دیگه می خری عزیزم!!
@kadbanoiranii
چند دقیقه بعد، چرخ دستی دوم هم پرپر شده بود.
مسعود در حالیکه چرخ دستی به دست به سمت صندوق می رفت،
با قیافه ای مچاله رو به من گفت: این آت و آشغالا چیه تو خریدی؟!(لپ لپ و از توی چرخ دستی بیرون آورد و گفت: بچه ای مگه؟!لپ لپ و می خوای چیکار؟!
(به پودر لباسشویی اشاره کرد و گفت: چرا پودر خریدی؟!
مگه ما چند روز اینجاییم که تو می خوای لباسم بشوری؟!(به پفکار چیپساو آبمیوه ها اشاره کرد و ادامه داد:)
تو همه اینارو چجوری می خوای بخوری؟!خرسی مگه؟؟؟
پشت چشمی براش نازک کردم و گفتم:حرف نباشه...اینا وسایل مورد نیاز منن!
- آخه توبه لپ لپ چه نیازی داری دیوونه؟!
دهن باز کردم تا جوابش وبدم که دختر صندوق دار و روبروی خودم دیدم..!!مثل اینکه رسیدیم به صندوق!!
مسعود کلافه و بی حوصله توی صف وایساد تا پول خریدا رو حساب کنه.
مدام به چرخ دستی پر از وسیله نگاه می کرد و به من چشم غره می رفت.
بیچاره هنوز خبر نداره که به چرخ دستی دیگه هم در کاره!!
از شانس خرکی ما، اون دختر جلفه هم خرید کرده بود و دقیقا اومد پشت ما وایساد تا حساب کنه!!
مسعود هنوز متوجه حضور دختره نشده بود...رو کرد
به من و با اخمی روی پیشونیش، عصبانی گفت: پول اینارو عمه من می خواد حساب کنه؟!مگه من...
و نگاهش افتاد به پرتغال تامسون!
!اخمش محو شدو به زور لبخند زد...
رو به من ادامه داد: چرا انقد کم خرید کردی عزیزم؟!!
چیز دیگه ای نمی خواستی واست بخرم؟!
باذوق گفتم: چرا اتفاقا.. بذار برم یه لواشک انارم بگیرم بیام.
و روم و ازش برگردوندم تا از موقعیت استفاده کنم و واسه خودم لواشک بردارم که مسعود آستین لباسم و کشید.
به سمتش برگشتم و گفتم:چرا آستینم و گرفتی؟!ولم کن برم لواشک بردارم دیگه!!
! چون پرتغال تامسون اونجا بود، نمی تونست چیزی بهم بگه لبخند مصنوعی زدو با حرص گفت: مسعود قربونت بشه حالا لواشک و یه موقع دیگه می خری عزیزم!!
@kadbanoiranii