#پارت450
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت450
نگاهم به عروس و داماده که میبینم نگاه داماد به ما میفته و به عروس اشاره ای میکنه و جفتشون بلند میشن و به سمتمون میان....
لبخند میزنم و سرمو نزدیک هومان میکنم تا صدام به گوشش برسه :
_هومان فک کنم عروس و داماد دارن میان دست بوسِ مهمون ویژشون!
در جلد جدی و اخموی خودش فرورفته و نگاهش برای بقیه انعطاف نداره!
چقد این موضوع برام خوشاینده!
اینکه نگاه تمام سالن رو خیره ی خودش کرده و اهمیتی براش نداره!
عروس و داماد نزدیکمون میشن!
داماد که اگه اشتباه نکنم اسمش سامی بود با رویی گشاده با هومان دست میده و خوشآمد میگه و بعد به طرف من میچرخه و ابراز خوشوقتی میکنه...
لبخند متینی به لب میارم و خانومانه باهاش احوالپرسی میکنم و تبریک میگم...
عروس هم با لباس بانمکش که از پشت دنباله داره و جلوش کوتاهه به سمتم میاد و دستشو دراز میکنه و خوشامد میگه...
سامی به طرف یکی از میز ها نزدیک به جایگاه خودشون هدایتمون میکنه و با لهجه ی نمکینی میگه :
_ بیفرمایید....
خندمو قورت میدم و همراهشون میشم.....!
همین که پشت میز می رسیم، خدمتکاری برای گرفتن شنلم میاد...
کمی این پا و اون پا میکنم و زیر نگاه سامی و همسرشو هومان تا مرز آب شدن پیش میرم و به اجبار ، گره شِنل رو باز میکنم و از روی دوشم برش میدارم....
بدون اینکه نگاهمو بالا بیارم شنل رو به دست خانم خدمتکار میدم و نیمچه لبخندی میزنم!
سامی و عروس که خودشو گلوریا معرفی کرد، تنهامون میزارن....
موهای کوتاهم رو روی شونه هام میریزم و سعی میکنم برهنگی سینه ام رو بپوشونم ولی زیاد موثر نیست!
زیر چشمی هومانو نگاه میکنم که خیرگی نگاهشو ازم میگیره و جای دیگه ای رو نگاه میکنه!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
نگاهم به عروس و داماده که میبینم نگاه داماد به ما میفته و به عروس اشاره ای میکنه و جفتشون بلند میشن و به سمتمون میان....
لبخند میزنم و سرمو نزدیک هومان میکنم تا صدام به گوشش برسه :
_هومان فک کنم عروس و داماد دارن میان دست بوسِ مهمون ویژشون!
در جلد جدی و اخموی خودش فرورفته و نگاهش برای بقیه انعطاف نداره!
چقد این موضوع برام خوشاینده!
اینکه نگاه تمام سالن رو خیره ی خودش کرده و اهمیتی براش نداره!
عروس و داماد نزدیکمون میشن!
داماد که اگه اشتباه نکنم اسمش سامی بود با رویی گشاده با هومان دست میده و خوشآمد میگه و بعد به طرف من میچرخه و ابراز خوشوقتی میکنه...
لبخند متینی به لب میارم و خانومانه باهاش احوالپرسی میکنم و تبریک میگم...
عروس هم با لباس بانمکش که از پشت دنباله داره و جلوش کوتاهه به سمتم میاد و دستشو دراز میکنه و خوشامد میگه...
سامی به طرف یکی از میز ها نزدیک به جایگاه خودشون هدایتمون میکنه و با لهجه ی نمکینی میگه :
_ بیفرمایید....
خندمو قورت میدم و همراهشون میشم.....!
همین که پشت میز می رسیم، خدمتکاری برای گرفتن شنلم میاد...
کمی این پا و اون پا میکنم و زیر نگاه سامی و همسرشو هومان تا مرز آب شدن پیش میرم و به اجبار ، گره شِنل رو باز میکنم و از روی دوشم برش میدارم....
بدون اینکه نگاهمو بالا بیارم شنل رو به دست خانم خدمتکار میدم و نیمچه لبخندی میزنم!
سامی و عروس که خودشو گلوریا معرفی کرد، تنهامون میزارن....
موهای کوتاهم رو روی شونه هام میریزم و سعی میکنم برهنگی سینه ام رو بپوشونم ولی زیاد موثر نیست!
زیر چشمی هومانو نگاه میکنم که خیرگی نگاهشو ازم میگیره و جای دیگه ای رو نگاه میکنه!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت450
باهاش دست دادم و لبخند مصنوعی زدم....
.با لحنی که سعی می کردم مهربون باشه، گفتم:منم همین
طور
اصلا حوصله نداشته ام که بپرسم اسمش چیه و خر کیه... واسه همینم بیخیال پرسیدن اسمش
شدم
مسعود رو به من گفت:خریدات و کردی خانومم؟؟ نگاهی به لبخند روی لبش انداختم و گفتم:نه هنوز
چرخ دستی و از دستم گرفت و دستش و گذاشت پشت کمرم..
.درحالیکه به سمت قفسه ها هدایتم می کرد، گفت: بیا عزیزم.....بریم چیزایی که می خوای و بخریم.
و رو به اون دختره ادامه داد:ببخشید...فعلا!!
باهم به سمت قفسه ها رفتیم.... دست مسعود هنوز روی کمرم بود
. یه ذره که از دختره دور شدیم. دستش و کنار زدم و اخم غلیظی روی پیشونیم نشست
.زل زدم تو چشماش و گفتم: تو چته؟! هان؟!
!من همسر توئم؟؟ من غلط بکنم همسر آدم چلغوزی مثل تو باشم.
مسعود با ترس سرش و برگردوند و به اون دختر جلفه نگاه کرد که داشت با چشماش مارو قورت می داد.
..روش و کرد سمت من و مظلوم گفت:جونه مسعود ضایع بازی در نیار!!
اگه این دختره بفهمه که تو زن من نیستی دوباره بهم می چسبه...
تو اون مدت که تو داشتی خرید می کردی، عین زیگیل چسبیده بود بهم و هی چرت و پرت می گفت.
توروخدا نذار دوباره گیرش بیفتم. نگاهش که می کنما میخوام بالا بیارم!!
با این یه جمله آخرش که به شدت موافق بودم. خیلی چندش و حال به هم زن بود!!
روم و برگردوندم و به دختره نگاهی انداختم
...لبخند مصنوعی تحویلش دادم و روبه مسعودگفتم:چه کساییم به تو می چسبن.....
دختره عین پرتقال تامسونی می مونه که از روی نردبون افتاده قیافه اش چلغوز شده... خیلی چندشه!!!
با این حرفم مسعوداز خنده ترکید
. لابه لای خنده هاش گفت: پرتقال تامسون و خوب اومدی!!
@kadbanoiranii
باهاش دست دادم و لبخند مصنوعی زدم....
.با لحنی که سعی می کردم مهربون باشه، گفتم:منم همین
طور
اصلا حوصله نداشته ام که بپرسم اسمش چیه و خر کیه... واسه همینم بیخیال پرسیدن اسمش
شدم
مسعود رو به من گفت:خریدات و کردی خانومم؟؟ نگاهی به لبخند روی لبش انداختم و گفتم:نه هنوز
چرخ دستی و از دستم گرفت و دستش و گذاشت پشت کمرم..
.درحالیکه به سمت قفسه ها هدایتم می کرد، گفت: بیا عزیزم.....بریم چیزایی که می خوای و بخریم.
و رو به اون دختره ادامه داد:ببخشید...فعلا!!
باهم به سمت قفسه ها رفتیم.... دست مسعود هنوز روی کمرم بود
. یه ذره که از دختره دور شدیم. دستش و کنار زدم و اخم غلیظی روی پیشونیم نشست
.زل زدم تو چشماش و گفتم: تو چته؟! هان؟!
!من همسر توئم؟؟ من غلط بکنم همسر آدم چلغوزی مثل تو باشم.
مسعود با ترس سرش و برگردوند و به اون دختر جلفه نگاه کرد که داشت با چشماش مارو قورت می داد.
..روش و کرد سمت من و مظلوم گفت:جونه مسعود ضایع بازی در نیار!!
اگه این دختره بفهمه که تو زن من نیستی دوباره بهم می چسبه...
تو اون مدت که تو داشتی خرید می کردی، عین زیگیل چسبیده بود بهم و هی چرت و پرت می گفت.
توروخدا نذار دوباره گیرش بیفتم. نگاهش که می کنما میخوام بالا بیارم!!
با این یه جمله آخرش که به شدت موافق بودم. خیلی چندش و حال به هم زن بود!!
روم و برگردوندم و به دختره نگاهی انداختم
...لبخند مصنوعی تحویلش دادم و روبه مسعودگفتم:چه کساییم به تو می چسبن.....
دختره عین پرتقال تامسونی می مونه که از روی نردبون افتاده قیافه اش چلغوز شده... خیلی چندشه!!!
با این حرفم مسعوداز خنده ترکید
. لابه لای خنده هاش گفت: پرتقال تامسون و خوب اومدی!!
@kadbanoiranii