کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت447


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ادامه رمان گل یاس

#پارت447

یه تای ابروشو بالا ميده و لبخند کج و محوی مهمون چهره ی جذابش میشه!

_آقا هومان؟!!

ریز ریز و تو گلو میخندم و با پلک زدن تایید میکنم...

چند ثانیه به چشمای خندونم خیره میشه و دستشو بالا میاره و پشت چهار انگشتشو با لطافت روی گونم میکشه!

لرزشِ دست و دلم به کنار، این حجب و حیایی که نمیدونم از کجا سر در آورده دوباره خود نمایی میکنه و صورتم رنگ میگیره و نمیتونم نگاه گیرا و نافذشو تاب بیارم و چشمامو به گره کراواتِ کرم رنگش میدوزم...

وقتی سنگینی نگاهش از روم برداشته میشه و عقب میکشه، نفسمو رها میکنم!
ردِ نوازشِ انگشتاش روی گونه ام، میسوزه و گرماش تا عمق قلبم نفوذ میکنه و به وضوح حس میکنم که جنبش سلول هاش بیشتر میشه!

کمی روی صندلی جا به جا میشم و اهرم کیفم رو به بازی میگیرم...
با صدای هومان که مخاطب قرارم میده، سر بالا میارم و حواسمو جمع میکنم :

_ جشن عروسیِ یکی از داروسازهامه تو ویلای پدربزرگش!


مشتاقانه دستامو به هم چفت میکنم و میگم :

_ چه عالی! من خیلی وقته عروسی نرفتم..... هرچند هیچی، عروسیه ایرانی نمیشه اما خُب کاچی بِه از هیچیه.....
حالا شایدم از عروسی اینجا خوشم اومد!

لبه ی اورکتشو کنار میزنه و به طرفم برمیگرده :

_ این خانواده هم اصالتاً ایرانین!
پدربزرگ سامی،از مقام داران رژیم شاه بوده که تو بحبوحه انقلاب، با خانواده‌اش میان اینجا و موندگار میشن!

لبامو جلو میدم و و با ابروهای بالا رفته میگم :

_چقد جالب!
اونوقت تو این همه اطلاعاتو از کجا داری؟!


با خنده ادامه میدم :

_نکنه برای استخدام ، ازشون شجره نامه میگیری؟!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت447




خداییش رانندگی منم خوبه!! البته تعریف از خود نباشه ها!!

درسته اون روزای اول هی می زدم به در و دیوار و تصادف می کردم ولی بعد دیگه حرفه ای شدم!

الانم خیلی خوب دارم با این جنسیس جیگر رانندگی می کنم ولی نمی دونم چرا مسعود هی چرت و پرت میگه!!

به به میدان رسیده بودیم که باید دورش می زدم.... مسعود با اخمی که از اول روی پیشونیش بود، با لحن مغروری گفت: میدون و دور بزن

. با این حرفش کاسه صبرم لبریز شد و از کوره در رفتم...

در حالیکه داشتم میدون و دور می دزم، با عصبانیت گفتم

:خودم می دونم که باید میدون و دور بزنم

!انقد نرو رو مخ من...هی این و دور بزن،اون و رد کن،

این و بپیچ، دنده عوض کن راه انداختی که چی مثلا؟!.....

خیر سرم خودم گواهینامه دارم

می دونم باید چه گلی به سرم بگیرم...

حالا خوبه یه ماشین بهم دادیا!

خیلی نگرانشی می زنم کنار خودت بیا بشین!!!


در جواب داد و بیدادام، مسعود هیچی نگفت و سکوت کرد

... خوب حالش و گرفتم... حقشه!الکی داشت زر زر می کرد.

بالاخره که باید جوابش و می دادم! دیگه خفه خون گرفت و هیچ حرفی نزد

ولی اخم غلیظی روی پیشونیش بود.

جلوی به فروشگاه بزرگ از اینایی که همه چی توش داره، نگه داشتم....

مسعود از ماشین پیاده شدو رو به من گفت: تو ماشین و پارک کن، من بیرون منتظرتم.

و در رو بست...

منم با دقت تمام، ماشین و پارک کردم و پیاده شدم...با ذوق زل زدم به سوئیچ و با ریموتش درا رو قفل کردم...

مسعود جلوی در فروشگاه منتظر من بود...

دستاش و توی جیبش فرو کرده بود و به هر جا و کسی نگاه می کرد به جز من!

به سمتش رفتم و با هم وارد فروشگاه شدیم.

با ذوق به سمت چرخ دستیایی رفتم که کنار در فروشگاه بود...

خیلی حال میده با اینا توی فروشگاه قدم بزنی و هی زرت زرت توش چیز میز بریزی!! |


@kadbanoiranii