#پارت408
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت408
عصبی از اینکه یه دختربچه که یازده سال از خودم کوچیکتره، منو مثل موم در دست گرفته و منم به هر سازی که میزنه می رقصم!
روح تیره ای که چهارده سال در کالبدم گسترش یافته و بهش خو گرفتم، حالا احساس خطر کرده و میخواد هرطور شده به حیات خودش در من ادامه بده و از طرف دیگه، احساسات نو و تازه ای که نيلوفر با حضورش بهم هدیه داده، منو هر روز از اون سیاهی دورتر میکنه و وابسته تر به خودش...!
و من همونی ام که از این وابستگی واهمه داره!
الانم در برابر چشمای متعجبش زدم بیرون تا عطر یاس هوایی که نيلوفر توش نفس میکشه دیوانم نکنه و احتمالا اون با خودش فکر میکنه من چرا تعادل روانی ندارم!
اما اونکه نمیدونه و چه حال ضد و نقیضی دارم...
نمیدونه که با نوازشاش چه بلایی به سرم میاره....
کلافه از این نزاع فکری نفسمو رها میکنم که صدای جیغ خفیف نيلوفر از پنجره به گوشم میرسه و هراس به جونم میندازه!
همه ی فکرامو پشتِ دیوار ذهنم جا میزارم و به سمت کلبه پا تند میکنم و با ضرب درو باز میکنم و داخل میرم و با نگرانی ای که ازم بعیده صداش میزنم :
_نيلوفر...!
جان گفتن ضعیفشو میشونم و خشم و اضطرابم بیشتر میشه...
چشم میچرخونم و کنار سینک با شونه ی افتاده میبینمش و به سمتش میرم :
_چیشده؟! چرا جیغ زدی؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
عصبی از اینکه یه دختربچه که یازده سال از خودم کوچیکتره، منو مثل موم در دست گرفته و منم به هر سازی که میزنه می رقصم!
روح تیره ای که چهارده سال در کالبدم گسترش یافته و بهش خو گرفتم، حالا احساس خطر کرده و میخواد هرطور شده به حیات خودش در من ادامه بده و از طرف دیگه، احساسات نو و تازه ای که نيلوفر با حضورش بهم هدیه داده، منو هر روز از اون سیاهی دورتر میکنه و وابسته تر به خودش...!
و من همونی ام که از این وابستگی واهمه داره!
الانم در برابر چشمای متعجبش زدم بیرون تا عطر یاس هوایی که نيلوفر توش نفس میکشه دیوانم نکنه و احتمالا اون با خودش فکر میکنه من چرا تعادل روانی ندارم!
اما اونکه نمیدونه و چه حال ضد و نقیضی دارم...
نمیدونه که با نوازشاش چه بلایی به سرم میاره....
کلافه از این نزاع فکری نفسمو رها میکنم که صدای جیغ خفیف نيلوفر از پنجره به گوشم میرسه و هراس به جونم میندازه!
همه ی فکرامو پشتِ دیوار ذهنم جا میزارم و به سمت کلبه پا تند میکنم و با ضرب درو باز میکنم و داخل میرم و با نگرانی ای که ازم بعیده صداش میزنم :
_نيلوفر...!
جان گفتن ضعیفشو میشونم و خشم و اضطرابم بیشتر میشه...
چشم میچرخونم و کنار سینک با شونه ی افتاده میبینمش و به سمتش میرم :
_چیشده؟! چرا جیغ زدی؟!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت408
قندارو روی میزی که کنارم بود گذاشتم...به آرزو خیره شدم...
آرزو عروس شده؟
! آرزو زن امیر شد؟!دوست من ؟! آرزو من؟!
آبجی من؟!دلم واست تنگ میشه آرزو...
می ترسم ازدواج با امیر همه من و فراموش کنی...
دیگه سراغی ازم نگیری
..دیگه من و نبینی آرزو دلم واست تنگ میشه...
ولی... ولی واست خیلی خوشحالم!!خوشبخت بشی قربونت برم..
اشک تو چشمام حلقه زده بود... اشک شوق بود!!
همه دست می زدن ولی من با چشمای پر از اشک زل زده بودم به آرزو... واست خوشحالم عزیزم!!!
مامان آرزو به سمتشون اومد و جعبه های خوشگلی که حلقه نامزدیشون توش بود و گذاشت روی میز عقد....
امیر دست دراز کردو حلقه آرزو و از جعبه بیرون آورد....
دست چپ آرزو وگرفت تو دستش وحلقه رو دستش کرد..
جفتشون با نگاه های عاشقونه زل زده بودن به هم دیگه صدای دست و جیغ و سوت توی فضا پیچید..
آرزو حلقه امیرو از جعبه بیرون آورد..
.با لبخندی روی لبش حلقه رو کرد دست امیر کرد...
دوباره صدای جیغ و سوت و هلهله زنا فضای سالن و پر کرد..
عاقد به سمتشون اومدو یه سری کاغذ بهشون داد تا امضا کنن.
امیر و آرزو شروع کردن به امضا کردن...
.زل زدم به ارزو... لبخندی روی لبش بود..
. الهی من فدای اون لبخند قشنگت بشم آرزو جونم!!
خوشحالم برات خواهری... قربونت بشه شیدا که عروس شدی...
دستی به چشمام کشیدم و اشکم و پاک کردم..
شب عروسی آرزو..من نباید گریه کنم. آجی گلم داره عروس میشه.
لبخندی روی لبم نشست...
امضا کردن آرزو اینا که تموم شد،
کادو دادن فامیلا شروع شد.
امیر و آرزو وایساده و بودن و مهمونا به سمتشون میومدن و با ماچ و بغل و بوسه بهشون تبریک می گفتن...
به سمت کیفم رفتم و ادکلن و دستبندی که برای امیر و آرزو خریده بودم و بیرون آوردم.....
به سمتشون رفتم و روبروی آرزو وایسادم...
.زل زدم بهش و لبخند گشادی روی لبم نشست..
.اونم لبخندزد... خودم و انداختم تو بغلش و بوسیدمش...زیر گوشش گفتم: خوشبخت بشی خواهری...
من و از آغوش خودش بیرون کشیدو زل زد تو چشمام...
زیرلب گفت:مرسی...(و باشوخی ادامه داد:)
تو کی عروس میشی که من بیام هی هی ماچت کنم بهت تبریک بگم؟!
@kadbanoiranii
قندارو روی میزی که کنارم بود گذاشتم...به آرزو خیره شدم...
آرزو عروس شده؟
! آرزو زن امیر شد؟!دوست من ؟! آرزو من؟!
آبجی من؟!دلم واست تنگ میشه آرزو...
می ترسم ازدواج با امیر همه من و فراموش کنی...
دیگه سراغی ازم نگیری
..دیگه من و نبینی آرزو دلم واست تنگ میشه...
ولی... ولی واست خیلی خوشحالم!!خوشبخت بشی قربونت برم..
اشک تو چشمام حلقه زده بود... اشک شوق بود!!
همه دست می زدن ولی من با چشمای پر از اشک زل زده بودم به آرزو... واست خوشحالم عزیزم!!!
مامان آرزو به سمتشون اومد و جعبه های خوشگلی که حلقه نامزدیشون توش بود و گذاشت روی میز عقد....
امیر دست دراز کردو حلقه آرزو و از جعبه بیرون آورد....
دست چپ آرزو وگرفت تو دستش وحلقه رو دستش کرد..
جفتشون با نگاه های عاشقونه زل زده بودن به هم دیگه صدای دست و جیغ و سوت توی فضا پیچید..
آرزو حلقه امیرو از جعبه بیرون آورد..
.با لبخندی روی لبش حلقه رو کرد دست امیر کرد...
دوباره صدای جیغ و سوت و هلهله زنا فضای سالن و پر کرد..
عاقد به سمتشون اومدو یه سری کاغذ بهشون داد تا امضا کنن.
امیر و آرزو شروع کردن به امضا کردن...
.زل زدم به ارزو... لبخندی روی لبش بود..
. الهی من فدای اون لبخند قشنگت بشم آرزو جونم!!
خوشحالم برات خواهری... قربونت بشه شیدا که عروس شدی...
دستی به چشمام کشیدم و اشکم و پاک کردم..
شب عروسی آرزو..من نباید گریه کنم. آجی گلم داره عروس میشه.
لبخندی روی لبم نشست...
امضا کردن آرزو اینا که تموم شد،
کادو دادن فامیلا شروع شد.
امیر و آرزو وایساده و بودن و مهمونا به سمتشون میومدن و با ماچ و بغل و بوسه بهشون تبریک می گفتن...
به سمت کیفم رفتم و ادکلن و دستبندی که برای امیر و آرزو خریده بودم و بیرون آوردم.....
به سمتشون رفتم و روبروی آرزو وایسادم...
.زل زدم بهش و لبخند گشادی روی لبم نشست..
.اونم لبخندزد... خودم و انداختم تو بغلش و بوسیدمش...زیر گوشش گفتم: خوشبخت بشی خواهری...
من و از آغوش خودش بیرون کشیدو زل زد تو چشمام...
زیرلب گفت:مرسی...(و باشوخی ادامه داد:)
تو کی عروس میشی که من بیام هی هی ماچت کنم بهت تبریک بگم؟!
@kadbanoiranii