#پارت397
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت397
میخندم و لقمه امو به دهن میزارم.
_اوممم... چه خوشمزس... مزه ماهی شیر میده...
غذا رو میخوریم...
من ظرف هارو میشورم و هومان شومینه رو راه میندازه و هیزمش رو اندازه میکنه...
بوی سوختن چوب تو فضا میپیچه.
مقداری از پودر قهوه ای که خریدیم در قهوه جوش میریزم و دو فنجون شیر هم بهش اضافه میکنم و روی شعله میزارم.
صبر میکنم تا جوش بیاد.
هومان از شعله ی شومینه مطمئن میشه و لباس هاشو میتکونه.
به آشپزخونه میاد و دستاشو با مایع میشوره و آب دستشو به سمت من میپاشه.!
_عههه.... نکننن هومان....
با نیمچه لبخندش به سمت نیمکت میره و روش میشینه و گوشیشو از جیبش در میاره.
همونطور که شیر قهوه رو داخل فنجون ها میریزم، صداشو میشنوم که میگه :
_یه نکته ی مثبت دیگه که این مکان داره، اینه که کلا آنتن نداره!
سینی کوچکو برمیدارم و به حال میام :
_این یعنی کلا ارتباطت با دنیای مدرن و تکنولوژی قطع میشه و میتونی یه نفس راحت بکشی!
با حرکت سر حرفمو تایید میکنه.
با لبخندی که یه لحظه از لبم کنار نمیره، سینیو روی نیمکت بغل پای هومان میزارم و خودمم روی بالش های نرم میشینم
...رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
میخندم و لقمه امو به دهن میزارم.
_اوممم... چه خوشمزس... مزه ماهی شیر میده...
غذا رو میخوریم...
من ظرف هارو میشورم و هومان شومینه رو راه میندازه و هیزمش رو اندازه میکنه...
بوی سوختن چوب تو فضا میپیچه.
مقداری از پودر قهوه ای که خریدیم در قهوه جوش میریزم و دو فنجون شیر هم بهش اضافه میکنم و روی شعله میزارم.
صبر میکنم تا جوش بیاد.
هومان از شعله ی شومینه مطمئن میشه و لباس هاشو میتکونه.
به آشپزخونه میاد و دستاشو با مایع میشوره و آب دستشو به سمت من میپاشه.!
_عههه.... نکننن هومان....
با نیمچه لبخندش به سمت نیمکت میره و روش میشینه و گوشیشو از جیبش در میاره.
همونطور که شیر قهوه رو داخل فنجون ها میریزم، صداشو میشنوم که میگه :
_یه نکته ی مثبت دیگه که این مکان داره، اینه که کلا آنتن نداره!
سینی کوچکو برمیدارم و به حال میام :
_این یعنی کلا ارتباطت با دنیای مدرن و تکنولوژی قطع میشه و میتونی یه نفس راحت بکشی!
با حرکت سر حرفمو تایید میکنه.
با لبخندی که یه لحظه از لبم کنار نمیره، سینیو روی نیمکت بغل پای هومان میزارم و خودمم روی بالش های نرم میشینم
...رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت397
از ساختمون خارج شدم و با ذوق زل زدم به آرزو این..
. امیر در ماشین و برای آرزو باز کرده بود..
.ماشینشون خیلی جیگر بود!!!همون ماشین مسعود بود که من زدم پنچرش کردم..
.اسمش و یادم نیس.....جن چی چی؟!!
یادم نمیاد...بیخیال!!همون جن چی چیه دیگه...
جلو و عقب ماشین با یه ردیف ساده از گلای رز سفید تزئین شده بود...
رنگ سفید گلا خیلی به رنگ قرمز ماشین میومد!!!
خیلی ناز شده بود...الهی من قربون این عروس و داماد گل بشم که انقد شیکن!!
آرزو سوار ماشین شدو امیر درو بست... به سمت در راننده رفت و خودشم سوار شد...
آرزو داشت به من نگاه می کرد...واسش بوس فرستادم و باهاش بای بای کردم....
برام دست تکون داد...امیر برقی برام زد و ماشین حرکت کرد.
فیلمبرداره هم سوار ماشینی شد که چند نفر دیگه هم توش بودن و دنبال ماشین عروس به راه افتاد.
. آرزو بهم گفته بود که بعد از آرایشگاه میرن آتلیه و بعد هم میرن یه باغ اطراف تهران تا عکس بگیرن...
حول حوش ساعت می رسن... ساعت ۶ تا ۷ عقدشونه که توهمون تالار می گیرن..
فامیلای خودمونی برای عقد دعوتن ولی بعد از ۷، مهمونای دیگه هم میان وعروسی شروع میشه...
- سلام...
این کی بود؟! به سمت صدا چرخیدم و از کفشای یارو شروع کردم به بالارفتن...أه أه !!
کفشارو نگاه!!!دو تا کفش کالج مشکی... فدای کفشت برادر!اچه خوش تیپی شوما!!
کت و شلوار مشکی براق به به! چه کت و شلوار خوش دوختی تنتونه!!
چه پیرهن مردونه سفید قشنگی...آه!! چه سه تیغی کردی خودت و... چه قیافه توپی داری برادر... عینک دودیت
تو حلقم...
- گفتم سلام!!!
نگاهم ودوختم به عینک دودیش و گفتم: علیک!!
@kadbanoiranii
از ساختمون خارج شدم و با ذوق زل زدم به آرزو این..
. امیر در ماشین و برای آرزو باز کرده بود..
.ماشینشون خیلی جیگر بود!!!همون ماشین مسعود بود که من زدم پنچرش کردم..
.اسمش و یادم نیس.....جن چی چی؟!!
یادم نمیاد...بیخیال!!همون جن چی چیه دیگه...
جلو و عقب ماشین با یه ردیف ساده از گلای رز سفید تزئین شده بود...
رنگ سفید گلا خیلی به رنگ قرمز ماشین میومد!!!
خیلی ناز شده بود...الهی من قربون این عروس و داماد گل بشم که انقد شیکن!!
آرزو سوار ماشین شدو امیر درو بست... به سمت در راننده رفت و خودشم سوار شد...
آرزو داشت به من نگاه می کرد...واسش بوس فرستادم و باهاش بای بای کردم....
برام دست تکون داد...امیر برقی برام زد و ماشین حرکت کرد.
فیلمبرداره هم سوار ماشینی شد که چند نفر دیگه هم توش بودن و دنبال ماشین عروس به راه افتاد.
. آرزو بهم گفته بود که بعد از آرایشگاه میرن آتلیه و بعد هم میرن یه باغ اطراف تهران تا عکس بگیرن...
حول حوش ساعت می رسن... ساعت ۶ تا ۷ عقدشونه که توهمون تالار می گیرن..
فامیلای خودمونی برای عقد دعوتن ولی بعد از ۷، مهمونای دیگه هم میان وعروسی شروع میشه...
- سلام...
این کی بود؟! به سمت صدا چرخیدم و از کفشای یارو شروع کردم به بالارفتن...أه أه !!
کفشارو نگاه!!!دو تا کفش کالج مشکی... فدای کفشت برادر!اچه خوش تیپی شوما!!
کت و شلوار مشکی براق به به! چه کت و شلوار خوش دوختی تنتونه!!
چه پیرهن مردونه سفید قشنگی...آه!! چه سه تیغی کردی خودت و... چه قیافه توپی داری برادر... عینک دودیت
تو حلقم...
- گفتم سلام!!!
نگاهم ودوختم به عینک دودیش و گفتم: علیک!!
@kadbanoiranii