کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت398 رسانه تبلیغی ما باشید🎀 به کدبانوها فوروارد کن 😊 لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join @kadbanoiranii https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال @kadbanoiranii   حرام…
#پارت399


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت399

انگار داره با خودش کلنجار میره!
دَم عمیق میگیره و گاهی پلک روی هم فشار میده...
ابدا دلم نمیخواد اذیتش کنم...
سر پا می ایستم و به سمتش میرم و کنارش وایمیستم.
دست روی کتفش میزارم و میگم :

_نمیخواد بگی هومان...
منم اشتباه کردم پرسیدم، ببخشید!

لبخند مطمئن و مهربونی به نگاهِ گنگ و پر از حرفش میزنم.

مردمک های دو دوزنش، به قعر چشمام نفوذ میکنه و روی موج های وجودم شنا میکنه...

نفسی میگیره و پرده رو به گیره ای که کنار چهارچوب پنجره ست، وصل میکنه و باز به تماشای طبیعتِ بیرون که از شیشه ی بخار گرفته، تار دیده میشه ادامه میده

آه نامحسوسی که از سینه اش رها میشه، کلی حرف در خودش جا داده..!


_امروز شد چهارده سال...!


پس میخواد بگه!
حرفی نمیزنم و منتظر می‌مونم تا ادامه بده.
دستاشو در جیب فرو میبره و میبینم که سیبک گلوش حرکت میکنه.

_چهارده سال پیش در یه همچین روزی، من با کوله باری از رویا و هدف اومدم به این غربت....
درواقع...
از بی مهری خانواده فرار کرده بودم اما...
از اونجایی که خیلی کودن بودم و خوش خیال؛ نمیخواستم اینجوری فکر کنم........
قلبم نمی پذیرفت که ازشون متنفر بشه.


از فکر به اون هومان، بغض مهمون گلوم میشه و اشک در چشمم خونه میکنه!

زهر خندی میزنه و ادامه میده :

_یک هفته ی اول....
یک ماه اول....
یک سال اول....
خیلی سخت گذشت ولی عادت کردم...
وقتی کم کم همه ی احساساتو در خودم کشتم..... به همه چیز عادت کردم...
دیگه دلتنگ نشدم...
دیگه خودم بودم و خودم و تلاش واسه رسیدن....


دوباره گردن به طرف من بر میگردونه و گوشه ی لبش، کش میاد، یه طرحی از لبخندهای مختص خودش...

_حالا هرسال این تاریخ که میرسه ، اونقد یاد اون روزها بهم فشار میاره و مغزم رو پر میکنه که برای فرار ازشون........... یا شایدم بیشتر فکر کردن بهشون ، به اینجا میام و یکم اون هومانِ احمقو تنها رو مرمت میکنم و دوباره برمیگردم....
برمیگردم برای بیشتر سخت شدن...!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت399



زل زدم به روبروم و رفتم تو فکر..

.تو این ۳ساعت و نیمی که مونده چیکار کنیم؟!

کجا بریم؟!!بریم تالار؟! اصلا راهمون میدن که بریم؟!نمی دونم..

تو همین فکر بودم که با بشکنی که مسعود زد به خودم اومدم.......

با تعجب بهش نگاه کردم تا بفهمم واسه چی بشکن زده.

نیشش تا بناگوشش باز بود... باذوق گفت: فهمیدم چیکار کنیم!!

همچین با ذوق گفت که یه لحظه فکر کردم قراره بریم کافی شاپی رستورانی چیزی کلی بهمون خوش بگذره..

.از اون همه ذوق مسعود منم ذوق زده شده بودم....

با خودم گفتم الان مثل این فیلما برمیداره من و می بره یه پارکی جایی بهم بستنی و کیک و ... میده.

داشتم ذوق مرگ می شدم. اومدم ازش بپرسم که چه راه حلی به مخ ناقصش خطور کرده که یهو زد

بغل خیابون و ماشین از حرکت وایساد!!

متعجب گفتم:چی شد؟!چراوایسادی؟!!

صندلی ماشین و تنظیم کرد و هلش داد به عقب..

در حالیکه روی صندلی دراز می کشید، گفت: نگه داشتم تا یه چرت بزنیم..

.به جونه شیدا از اول صبح دنبال کارای امیرم..

دسته گل بگیر، برو ماشین وببر گل فروشی، با فیلمبردار هماهنگ کن

، زنگ بزن تار از همه چی مطمئن شو، کوفت کن، زهرمار کن... دارم از خستگی

میمیرم...خیلی خوابم میاد... توام فک کنم خسته باشی

... از صبح تو آرایشگاه بودی. پس بگیریه چرت بزن تا ساعت ۶!!

و در برابر چشمای از حدقه در اومده من،


عینک دودیش و از روی چشمش برداشت و گذاشتش روی داشبرد

. آلارم گوشیش وروی ساعت ۵ و نیم تنظیم کردو سرش و تکیه داد به پشتی صندلی چشماش و بست و

در یه چشم به هم زدن کپه مرگش و گذاشت!

چشمام شده بود قده دو تا پرتقال اونم از نوع تامسون!

همچین برگشت باذوق گفت فهمیدم چیکار کنیم که فکر کردم می خواد برم داره ببرتم کافی شاپی رستورانی پارکی جایی.

.نگو آقا می خواست بزنه کنار،

کپه مرگش و بذاره...مرده شورت و ببرن که هیچیت به آدمیزاد نرفته!

! آخه خوابیدن این همه ذوق و شوق داره که تو اونقد ذوق مرگ شده بودی

؟انگاه چه راحتم لم داده رو صندلی کپیده!!

یعنی انقد کمبود خواب داشت که در کسری از ثانیه

@kadbanoiranii