#پارت381
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ادامه رمان گل یاس
#پارت381
گوشه چشمی هومانو زیر نظر میگیرم که همچنان همون تعجب در قیافش موج میزنه.
خودمو به کوچه علی چپ میزنم و عجب جای خوش آب و هواییِ این کوچه برای وقتایی که مثل چی گیر میکنی و نمیدونی باید چیکار کنی!
کنترل سینما خانگی رو برمیدارم و روشنش میکنم و بلوتوثشو روشن میکنم که هومان سوالی میگه :
_خب؟!
داشتی میگفتی...
دوره ی زبان فارسی و ادبیات ایران؟!!
صدامو صاف میکنم و لبخندی کج و کوله به روش میپاشم :
_ هیچی بابا، من یه شوخی با داییم کردم.... اونم جدی گرفته!
دوباره گوشیمو دست میگیرم تا به بلوتوث وصل بشم و فیلم بزارم که هومان بلند میشه و به طرفم میاد و گوشیو کنترل رو از دستم میکشه و با اخم و مثل یه بازجو بالا سرم می ایسته:
_ منو چی فرض کردی که این مدلی بهم جواب میدی؟!
از این روی جدی و نگاه غیر دوستانه اش به شدت میترسم.
عاجز نگاهش میکنم و گفتن حقیقت رو به دروغگویی ترجیح میدم :
_ برای اینکه اینجا بمونم، این بهانه رو آوردم!
همین...
خجول سر پایین ميندازم.
چند ثانیه ی نگاه ثقیلشو احساس میکنم و بعدش کنارم میشینه و کنترل و گوشی رو به سمتم میگیره و چیزی نمیگه.
چهره ی خنثاش بهم جرعت میده و میگم:
_من فقط میخواستم اینجا بمونم و ایلیا برای قانع کردن خانوادم اینو گفت.....
اخماتو باز کن پسرعمو جون میخوام فیلم بزارم باهم ببینیم....
باشه؟!
چپ چپ نگام میکنه و میخواد بلند بشه که اجازه نمیدم و مچ دستشو میگیرم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت381
گوشه چشمی هومانو زیر نظر میگیرم که همچنان همون تعجب در قیافش موج میزنه.
خودمو به کوچه علی چپ میزنم و عجب جای خوش آب و هواییِ این کوچه برای وقتایی که مثل چی گیر میکنی و نمیدونی باید چیکار کنی!
کنترل سینما خانگی رو برمیدارم و روشنش میکنم و بلوتوثشو روشن میکنم که هومان سوالی میگه :
_خب؟!
داشتی میگفتی...
دوره ی زبان فارسی و ادبیات ایران؟!!
صدامو صاف میکنم و لبخندی کج و کوله به روش میپاشم :
_ هیچی بابا، من یه شوخی با داییم کردم.... اونم جدی گرفته!
دوباره گوشیمو دست میگیرم تا به بلوتوث وصل بشم و فیلم بزارم که هومان بلند میشه و به طرفم میاد و گوشیو کنترل رو از دستم میکشه و با اخم و مثل یه بازجو بالا سرم می ایسته:
_ منو چی فرض کردی که این مدلی بهم جواب میدی؟!
از این روی جدی و نگاه غیر دوستانه اش به شدت میترسم.
عاجز نگاهش میکنم و گفتن حقیقت رو به دروغگویی ترجیح میدم :
_ برای اینکه اینجا بمونم، این بهانه رو آوردم!
همین...
خجول سر پایین ميندازم.
چند ثانیه ی نگاه ثقیلشو احساس میکنم و بعدش کنارم میشینه و کنترل و گوشی رو به سمتم میگیره و چیزی نمیگه.
چهره ی خنثاش بهم جرعت میده و میگم:
_من فقط میخواستم اینجا بمونم و ایلیا برای قانع کردن خانوادم اینو گفت.....
اخماتو باز کن پسرعمو جون میخوام فیلم بزارم باهم ببینیم....
باشه؟!
چپ چپ نگام میکنه و میخواد بلند بشه که اجازه نمیدم و مچ دستشو میگیرم.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت381
و تو جاش نیم خیز شد وخواست بلند شه که با دستم مچ دستش و گرفتم
. نگاهم به دیوار روبروم بود..
.دلم نمی خواست زل بزنم تو چشماش و ازش خواهش کنم بمونه... غرورم بهم اجازه نمی داد...
بدون اینکه نگاهش کنم، گفتم:بمون....نرو... خواهش می کنم.
شیطون گفت: وقتی با من حرف میزنی به چشمام نگاه کن نه به دیوار!!
از سر ناچاری نگاهم و ازدیوار گرفتم و دوختم به چشماش...لبخندی زد و گفت: حالا شد.
تو بگیر بخواب... قول میدم همین جا بمونم و هیچ جا نرم!!
می خواد پیشم بمونه؟!واقعا؟!
لبخندی روی لبم نشست.... زیر لب گفتم:مرسی... چشمکی بهم زد و گفت:چاکر شوما.. شب بخیر...
و از جاش بلند شد... مچ دستش و گرفتم و با ترس گفتم:کجا میری؟!مگه نگفتی پیشم می مونی؟!
لبخندی زد و گفت: می مونم بابا. می مونم... اینجا که نمی تونم بخوابم میرم تو هال بخوابم........
لب و لوچه ام آویزون شد...
خب اگه این پاشه بره توهال که ممکنه خواهر جنی نصف شب بیاد و منو نفله کنه!
اونجوری که دیگه بود و نبودش فرقی به حالم نمی کنه!
مظلوم گفتم:نرو تو هال.همین جا بمون. توروخدا...من می ترسم!
لبخندش پررنگ تر شد...دوباره لبه تخت نشست و گفت: باشه... من همین جا می مونم... تو بخواب!!
مچش و ول کردم...لبخند مهربونی بهش زدم...لبخندم و با لبخند جواب داد...
چشمام وبستم و سعی کردم بخوابم.... خیلی تلاش کردم ولی خوابم نبرد!؟
همش فکر می کردم که خواهر جنی تو اتاقمه....
درسته مسعود پیشم بود ولی بازم می ترسیدم..
پاهام از پتو بیرون بود...
همش حس می کردم ممکنه پاهام توسط یکی کشیده بشه و بلا سرم بیاد ونفله بشم
!!واسه همینم پاهام و توشکمم جمع کردم و پتو رو دور خودم پیچیدم.
.ولی هنوزم می ترسیدم....دستم و سمتی که احتمال می دادم دست مسعود اونجا باشه دراز
@kadbanoiranii
و تو جاش نیم خیز شد وخواست بلند شه که با دستم مچ دستش و گرفتم
. نگاهم به دیوار روبروم بود..
.دلم نمی خواست زل بزنم تو چشماش و ازش خواهش کنم بمونه... غرورم بهم اجازه نمی داد...
بدون اینکه نگاهش کنم، گفتم:بمون....نرو... خواهش می کنم.
شیطون گفت: وقتی با من حرف میزنی به چشمام نگاه کن نه به دیوار!!
از سر ناچاری نگاهم و ازدیوار گرفتم و دوختم به چشماش...لبخندی زد و گفت: حالا شد.
تو بگیر بخواب... قول میدم همین جا بمونم و هیچ جا نرم!!
می خواد پیشم بمونه؟!واقعا؟!
لبخندی روی لبم نشست.... زیر لب گفتم:مرسی... چشمکی بهم زد و گفت:چاکر شوما.. شب بخیر...
و از جاش بلند شد... مچ دستش و گرفتم و با ترس گفتم:کجا میری؟!مگه نگفتی پیشم می مونی؟!
لبخندی زد و گفت: می مونم بابا. می مونم... اینجا که نمی تونم بخوابم میرم تو هال بخوابم........
لب و لوچه ام آویزون شد...
خب اگه این پاشه بره توهال که ممکنه خواهر جنی نصف شب بیاد و منو نفله کنه!
اونجوری که دیگه بود و نبودش فرقی به حالم نمی کنه!
مظلوم گفتم:نرو تو هال.همین جا بمون. توروخدا...من می ترسم!
لبخندش پررنگ تر شد...دوباره لبه تخت نشست و گفت: باشه... من همین جا می مونم... تو بخواب!!
مچش و ول کردم...لبخند مهربونی بهش زدم...لبخندم و با لبخند جواب داد...
چشمام وبستم و سعی کردم بخوابم.... خیلی تلاش کردم ولی خوابم نبرد!؟
همش فکر می کردم که خواهر جنی تو اتاقمه....
درسته مسعود پیشم بود ولی بازم می ترسیدم..
پاهام از پتو بیرون بود...
همش حس می کردم ممکنه پاهام توسط یکی کشیده بشه و بلا سرم بیاد ونفله بشم
!!واسه همینم پاهام و توشکمم جمع کردم و پتو رو دور خودم پیچیدم.
.ولی هنوزم می ترسیدم....دستم و سمتی که احتمال می دادم دست مسعود اونجا باشه دراز
@kadbanoiranii