کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت375 رسانه تبلیغی ما باشید🎀 به کدبانوها فوروارد کن 😊 لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join @kadbanoiranii https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال @kadbanoiranii حرام…
#پارت376
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ادامه رمان گل یاس
#پارت376
دستم نوازش وار روی کمرش بالا و پایین میشه!!
گریه هاش کم کم به هق هق های ریز و سکسکه تبدیل میشه و سرشو بیشتر میون سینه ام فرو میبره و صورتشو به پیراهنم میماله .
و من حس درموندگی میکنم از حجم غصه تلنبار شده و محبوس در سینه ی این دختر...
دختری که با اوج هرموسیقی غماشو به باد میسپره و بیخیالی طی میکنه و میرقصه...
دختری که دلش به همین شرطا و دلخوشیای کوچیک و بزرگ خوشه و من میخواستم با قصاوت این دلخوشی رو ازش سلب کنم.
چونمو روی سرش میزارم و عطر موهاشو با یک دم عمیق به ریه میفرستم...
سرمست میشم از حس ناب این لحظه ...
سرچشمه این احساس رو کشف نکردم ولی تابه حال نبوده بویی که تا این اندازه به مشامم خوش بیاد و حس خوب بهم القا کنه...
آه سردش به جونم رسوخ میکنه و وقتی ادامه میده تمام وجودم گوش میشه تا بی انصافیای روزگار رو در حق این دختر بشنوه...
_ شنیدی میگن باد آورده رو باد میبره؟
به خدا قسم با پای خودش اومد!
شاید اگه ادعای عاشقی نداشت شاید اگه شب و روز از شیفتگی و علاقش به من نمی گفت و یه ازدواج صفر تا صد سنتی داشتیم...
اونقدر ناجور از رفتنش لال نمیشدم... ضربه نمیخوردم!
اخ از بغض صداش....
دل این دختر هزاران تیکه بودو من خبر نداشتم!
سر بالا میاره و با نگاه مظلومش ادامه میده:
_داشتم آتیش میگرفتم از مرور اون همه نغمه های عاشقونه که توی گوشم میخوند و یه آن با پوزخندش زیر پامو خالی کرد و رفت...
نیشخند تلخی میزنه...
از مرور خاطرات درعذابه :
_رفتو پشت سرشم نگاه نکرد!
درعجبم نیلوفر چجور سرپاشد.
چجور این حجم از بی انصافی از پا درم نیاورد...!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت376
دستم نوازش وار روی کمرش بالا و پایین میشه!!
گریه هاش کم کم به هق هق های ریز و سکسکه تبدیل میشه و سرشو بیشتر میون سینه ام فرو میبره و صورتشو به پیراهنم میماله .
و من حس درموندگی میکنم از حجم غصه تلنبار شده و محبوس در سینه ی این دختر...
دختری که با اوج هرموسیقی غماشو به باد میسپره و بیخیالی طی میکنه و میرقصه...
دختری که دلش به همین شرطا و دلخوشیای کوچیک و بزرگ خوشه و من میخواستم با قصاوت این دلخوشی رو ازش سلب کنم.
چونمو روی سرش میزارم و عطر موهاشو با یک دم عمیق به ریه میفرستم...
سرمست میشم از حس ناب این لحظه ...
سرچشمه این احساس رو کشف نکردم ولی تابه حال نبوده بویی که تا این اندازه به مشامم خوش بیاد و حس خوب بهم القا کنه...
آه سردش به جونم رسوخ میکنه و وقتی ادامه میده تمام وجودم گوش میشه تا بی انصافیای روزگار رو در حق این دختر بشنوه...
_ شنیدی میگن باد آورده رو باد میبره؟
به خدا قسم با پای خودش اومد!
شاید اگه ادعای عاشقی نداشت شاید اگه شب و روز از شیفتگی و علاقش به من نمی گفت و یه ازدواج صفر تا صد سنتی داشتیم...
اونقدر ناجور از رفتنش لال نمیشدم... ضربه نمیخوردم!
اخ از بغض صداش....
دل این دختر هزاران تیکه بودو من خبر نداشتم!
سر بالا میاره و با نگاه مظلومش ادامه میده:
_داشتم آتیش میگرفتم از مرور اون همه نغمه های عاشقونه که توی گوشم میخوند و یه آن با پوزخندش زیر پامو خالی کرد و رفت...
نیشخند تلخی میزنه...
از مرور خاطرات درعذابه :
_رفتو پشت سرشم نگاه نکرد!
درعجبم نیلوفر چجور سرپاشد.
چجور این حجم از بی انصافی از پا درم نیاورد...!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت376
و زل زدم به سقف... یهو یاد اون صحنه ای افتادم که جنی اون برادره رو بست به سقف و آتیشش زد...
ترس ورم داشت و نگاهم و از سقف دزدیدم...
با ترس و لرز به پنجره خیره شدم...
یهوحس کردم یکی پشت پنجره اس...جیغ خفیفی کشیدم و رفتم زیر پتو!!
خدا ازت نگذره مسعود که من و به این روز انداختی زیر پتو بودم وچشمام وهم بسته بودم از توی آشپزخونه صدای تق توروق میومد..
.این وسایل خونه ام وقت گیر آوردن، واسه من قلنج می شکونن!!
یاد صدای ترق توروق استخوونای بردار افتادم وقتی اون آدم زشتا داشتن می خوردنشون...
قلبم تند تند می زد... به سختی نفس می کشیدم... زیر پتو هم هوا کم بود داشتم خفه می شدم!!
سرم و از پتو بیرون آوردم و یهو...
تصویر خواهر جنی و روی دیوار روبروم دیدم...
چنان جیغی کشیدم که اون سرش ناپیدا!!!پتو رو از روی خودم کنار زدم و با نهایت سرعتی که در توانم بود از اتاق خارج شدم..
.دستام از ترس می لرزیدن.. قلبم تالاپ تولوپ می خورد به قفسه سینه ام...
از اتاق بیرون اومدم و داشتم به سمت در می رفتم که یهو پام گیرکردبه پایه مبل و افتادم زمین...
حس کردم صدای جیغ وداد از تو اتاقم میاد!
!داشتم سکته می کردم...با ترس از جام بلند شم و به سمت در دویدم...
همش سرم و به عقب می چرخوندم تا یه وقت خواهر جنی دنبالم نکرده باشه!!
یه بار دیگه هم روی سرامیک لیز خوردم و افتادم زمین..
. یهو صدای ترق توروق از آشپزخونه اومد، صدای جیغام که من حس می کردم از اتاق میاد، داشت زهر ترکم می کرد.
..اشک تو چشمام جمع شده بود...
خدایا من و از دست این خواهرجنی نجات بده!!
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...درو باز کردم و به حالت دو خودم و رسوندم دم در خونه مسعود... دستم گذاشتم روی زنگ و پشت سرهم زنگ زدم...
اشک از چشمام جاری شده بود. با ترس و لرز به در باز خونه خودم نگاه می کردم و هر لحظه اطمینان می دادم که سروکله جنی پیدا بشه...
مسعود هنوز در و باز نکرده بود...کدوم گوری هستی دراکولا؟!درو باز کن دیگه...
با مشت به در می کوبیدم..داشتم از ترس سکته می کردم!!
@kadbanoiranii
و زل زدم به سقف... یهو یاد اون صحنه ای افتادم که جنی اون برادره رو بست به سقف و آتیشش زد...
ترس ورم داشت و نگاهم و از سقف دزدیدم...
با ترس و لرز به پنجره خیره شدم...
یهوحس کردم یکی پشت پنجره اس...جیغ خفیفی کشیدم و رفتم زیر پتو!!
خدا ازت نگذره مسعود که من و به این روز انداختی زیر پتو بودم وچشمام وهم بسته بودم از توی آشپزخونه صدای تق توروق میومد..
.این وسایل خونه ام وقت گیر آوردن، واسه من قلنج می شکونن!!
یاد صدای ترق توروق استخوونای بردار افتادم وقتی اون آدم زشتا داشتن می خوردنشون...
قلبم تند تند می زد... به سختی نفس می کشیدم... زیر پتو هم هوا کم بود داشتم خفه می شدم!!
سرم و از پتو بیرون آوردم و یهو...
تصویر خواهر جنی و روی دیوار روبروم دیدم...
چنان جیغی کشیدم که اون سرش ناپیدا!!!پتو رو از روی خودم کنار زدم و با نهایت سرعتی که در توانم بود از اتاق خارج شدم..
.دستام از ترس می لرزیدن.. قلبم تالاپ تولوپ می خورد به قفسه سینه ام...
از اتاق بیرون اومدم و داشتم به سمت در می رفتم که یهو پام گیرکردبه پایه مبل و افتادم زمین...
حس کردم صدای جیغ وداد از تو اتاقم میاد!
!داشتم سکته می کردم...با ترس از جام بلند شم و به سمت در دویدم...
همش سرم و به عقب می چرخوندم تا یه وقت خواهر جنی دنبالم نکرده باشه!!
یه بار دیگه هم روی سرامیک لیز خوردم و افتادم زمین..
. یهو صدای ترق توروق از آشپزخونه اومد، صدای جیغام که من حس می کردم از اتاق میاد، داشت زهر ترکم می کرد.
..اشک تو چشمام جمع شده بود...
خدایا من و از دست این خواهرجنی نجات بده!!
از جام بلند شدم و به سمت در رفتم...درو باز کردم و به حالت دو خودم و رسوندم دم در خونه مسعود... دستم گذاشتم روی زنگ و پشت سرهم زنگ زدم...
اشک از چشمام جاری شده بود. با ترس و لرز به در باز خونه خودم نگاه می کردم و هر لحظه اطمینان می دادم که سروکله جنی پیدا بشه...
مسعود هنوز در و باز نکرده بود...کدوم گوری هستی دراکولا؟!درو باز کن دیگه...
با مشت به در می کوبیدم..داشتم از ترس سکته می کردم!!
@kadbanoiranii