#پارت369
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت369
گارسون بعد از یادداشت سفارشات میره.
چشم میگردونم واطراف رو آنالیز میکنم.
فضای رستوران دکور سنتی، ایرانیِ ساده ای داره که روی دیوار ها، تصاویر متعددی از مکان های دیدنی ایران مثل سی و سه پل، برج میلاد، پل خواجو، جاذبه های گردشگری کیش و... نصب شده.
میز و صندلی ها چوبی و روی هر میز یک گلدان فیروزهای پر از گل رز آبیه...
در کل دکوراسیون مناسبی داره و دقیقا حال و هوای رستوران های ایرانو به آدم القا میکنه.
گوشیمو از جیبم درمیارم تا چند تایی عکس بگیرم و این حال خوبمو ثبت کنم.
دوربین سلفی رو برای یک عکس دونفره تنظیم میکنم و دستمو تا جایی که امکان داره بالا میبرم تا ویوی بهتری داشته باشم و هومان هم کامل در عکس بیفته.
_هومان..... هومانی....... اینجا رو ببین!
چشم از صفحه ی گوشیش میگیره و نگاهشو بالا میاره که فرصتو از دست نمیدم و یه لبخند دندون نما میزنم و با فشردن دکمه ی کم کردن صدا، عکسو ميندازم.
باذوق گوشیو پایین میارم و روی چهره ی هومان زوم میکنم اما کیفیتش خوب نیست و با زوم کردن تار میشه!
لبم برمیگرده و با ناراحتی میگم :
_ خوب نشد!
گوشی هومان روی میز فکری به سرم میندازه!
با دوربین آیفون سیزده عکس انداختن خیلی باید محشر باشه!
دست دراز میکنم و همونطور که گوشیشو به سمت خودم سُر میدم، میگم :
_ هومان با اجازه..... با گوشی تو میندازم بعد میفرستم برای خودم....
دست به سینه میشه و جوری نگاهم میکنه که یعنی چقد تو رو داری.
ریز ریز میخندم و گوشیشو روشن میکنم و آیکون دوربین گوشه ی صفحه قفلشو لمس میکنم.
دوربین سلفیش باز میشه و با دیدن خودم چشمام برق میزنه!
_ چه خوبه این....
اول یه عکس از خودم ميندازم و طبق عادت کمی صورتمو کج میکنم تا چال لپم بیشتر داخل عکس جلوه کنه و بعد دوربینو بالا میبرم و رو به هومان که اخم کرده، میگم :
_ با دوربینم پدر کشتگی داری؟! بخند دیگه.....
اخمش کمی باز میشه اما از اون لبخندای معروفش نمیزنه.
دستاشو قلاب میکنه و روی میز میزاره و میگه :
_ حوصله برای بچه بازیای تو ندارم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
گارسون بعد از یادداشت سفارشات میره.
چشم میگردونم واطراف رو آنالیز میکنم.
فضای رستوران دکور سنتی، ایرانیِ ساده ای داره که روی دیوار ها، تصاویر متعددی از مکان های دیدنی ایران مثل سی و سه پل، برج میلاد، پل خواجو، جاذبه های گردشگری کیش و... نصب شده.
میز و صندلی ها چوبی و روی هر میز یک گلدان فیروزهای پر از گل رز آبیه...
در کل دکوراسیون مناسبی داره و دقیقا حال و هوای رستوران های ایرانو به آدم القا میکنه.
گوشیمو از جیبم درمیارم تا چند تایی عکس بگیرم و این حال خوبمو ثبت کنم.
دوربین سلفی رو برای یک عکس دونفره تنظیم میکنم و دستمو تا جایی که امکان داره بالا میبرم تا ویوی بهتری داشته باشم و هومان هم کامل در عکس بیفته.
_هومان..... هومانی....... اینجا رو ببین!
چشم از صفحه ی گوشیش میگیره و نگاهشو بالا میاره که فرصتو از دست نمیدم و یه لبخند دندون نما میزنم و با فشردن دکمه ی کم کردن صدا، عکسو ميندازم.
باذوق گوشیو پایین میارم و روی چهره ی هومان زوم میکنم اما کیفیتش خوب نیست و با زوم کردن تار میشه!
لبم برمیگرده و با ناراحتی میگم :
_ خوب نشد!
گوشی هومان روی میز فکری به سرم میندازه!
با دوربین آیفون سیزده عکس انداختن خیلی باید محشر باشه!
دست دراز میکنم و همونطور که گوشیشو به سمت خودم سُر میدم، میگم :
_ هومان با اجازه..... با گوشی تو میندازم بعد میفرستم برای خودم....
دست به سینه میشه و جوری نگاهم میکنه که یعنی چقد تو رو داری.
ریز ریز میخندم و گوشیشو روشن میکنم و آیکون دوربین گوشه ی صفحه قفلشو لمس میکنم.
دوربین سلفیش باز میشه و با دیدن خودم چشمام برق میزنه!
_ چه خوبه این....
اول یه عکس از خودم ميندازم و طبق عادت کمی صورتمو کج میکنم تا چال لپم بیشتر داخل عکس جلوه کنه و بعد دوربینو بالا میبرم و رو به هومان که اخم کرده، میگم :
_ با دوربینم پدر کشتگی داری؟! بخند دیگه.....
اخمش کمی باز میشه اما از اون لبخندای معروفش نمیزنه.
دستاشو قلاب میکنه و روی میز میزاره و میگه :
_ حوصله برای بچه بازیای تو ندارم!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت369
همین جوری خون بود که از قلب برادر می زد بیرون!!
این صحنه رو که دیدم تخمه از دستم افتاد...
بعد یهو خواهر دستش و از قلب برادر بیرون آورد و برادر نقش زمین شد... مرد؟!برادر مرد؟!واقعا؟!!!
به اینجاش که رسید، هر چی جیغ بودکه نزده بودم و جمع کردم و چنان جیغی زدم که کل خونه لرزید!!!
و نگاهم از تلویزیون گرفتم و دوختم به صورت مسعود... نوری که از تلویزیون میومد، باعث شد تا بتونم چشمای گردشده اش و ببینم..
.با تعجب گفت:چته تو؟امگه چی شده که تو اینجوری جیغ میزنی؟!!!
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:هیچی.... چی قرار بود بشه؟!
هیچی نیس!! و خیلی خونسرد روم و ازش گرفتم و چشم دوختم به صفحه تلویزیون....
خیلی هم شیک و مجلسی!!
یهو خواهر جنی عین دود شد و رفت هوا!! این روح بود؟
روح بود؟!ای وای...روح بود بعد زد اون برادره رو کشت؟!
مگه نمیگن روحا نمی تونن به دنیای زنده ها بیان؟!
پس این خواهرچجوری تونست اون برادره رو نفله کنه؟
مرده شور تون و ببرن با این فیلم ساختنتون!!
همون طور که به تلویزیون خیره شده بودم، دستم و دراز کردم و یه مشت دیگه تخمه برداشتم و مشغول خوردن شدم..
خانم که غیب شده بود، توی یه خیابون ظاهر شد... همین جوری ماشین رد میکرد خیلی با کلاس و با کلی ناز و عشوه از وسط خیابون رد شد...
البته تو اون بینم چند تا ماشین از روش رد شدن ولی خب روحه دیگه چیزیش نمیشه!!
خلاصه این خواهر خیابون و رد کرد و به سمت یه خونه رفت... به خونه بزرگ و
متروکه...همین که این خواهر جنی رفت سمت در، یهو در باز شد و یه صدایی اومد که گفت:
- بیا تو!!
@kadbanoiranii
همین جوری خون بود که از قلب برادر می زد بیرون!!
این صحنه رو که دیدم تخمه از دستم افتاد...
بعد یهو خواهر دستش و از قلب برادر بیرون آورد و برادر نقش زمین شد... مرد؟!برادر مرد؟!واقعا؟!!!
به اینجاش که رسید، هر چی جیغ بودکه نزده بودم و جمع کردم و چنان جیغی زدم که کل خونه لرزید!!!
و نگاهم از تلویزیون گرفتم و دوختم به صورت مسعود... نوری که از تلویزیون میومد، باعث شد تا بتونم چشمای گردشده اش و ببینم..
.با تعجب گفت:چته تو؟امگه چی شده که تو اینجوری جیغ میزنی؟!!!
لبخند مصنوعی زدم و گفتم:هیچی.... چی قرار بود بشه؟!
هیچی نیس!! و خیلی خونسرد روم و ازش گرفتم و چشم دوختم به صفحه تلویزیون....
خیلی هم شیک و مجلسی!!
یهو خواهر جنی عین دود شد و رفت هوا!! این روح بود؟
روح بود؟!ای وای...روح بود بعد زد اون برادره رو کشت؟!
مگه نمیگن روحا نمی تونن به دنیای زنده ها بیان؟!
پس این خواهرچجوری تونست اون برادره رو نفله کنه؟
مرده شور تون و ببرن با این فیلم ساختنتون!!
همون طور که به تلویزیون خیره شده بودم، دستم و دراز کردم و یه مشت دیگه تخمه برداشتم و مشغول خوردن شدم..
خانم که غیب شده بود، توی یه خیابون ظاهر شد... همین جوری ماشین رد میکرد خیلی با کلاس و با کلی ناز و عشوه از وسط خیابون رد شد...
البته تو اون بینم چند تا ماشین از روش رد شدن ولی خب روحه دیگه چیزیش نمیشه!!
خلاصه این خواهر خیابون و رد کرد و به سمت یه خونه رفت... به خونه بزرگ و
متروکه...همین که این خواهر جنی رفت سمت در، یهو در باز شد و یه صدایی اومد که گفت:
- بیا تو!!
@kadbanoiranii