کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت353 رسانه تبلیغی ما باشید🎀 به کدبانوها فوروارد کن 😊 لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join @kadbanoiranii https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پارت354
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پارت354
خودشو جلو میکشه و صورتم رو قاب میگیره.
یه جوری با اون چشمای اشکی و درشتش نگاهم میکنه که انگار به واقعی بودنم شک داره.
دکمه ی آف مغزمو میزنم و واسه اینکه مطمئنش کنم دستمو بالا میارم و روی دستای تبدارش میزارم...
_ هومان...
تحت تاثیره صدای گرفته و لحن پر تمنا و چشمان افسونگرش، ناخودآگاه جوابش رو این چنین میدم :
_ جان...
خودم حیرت میکنم از بیان این کلمه اما نيلوفر لبخند عمیقی میزنه و باز خودش رو در آغوشم پنهان میکنه...
سینه ام از داغی سرش آتیش میگیره...
_ هومان نرو از اینجا.... باشه؟؟
کنارم بمون!
وقتی تو بری اونا میان...
تنهام نذار....
کم مونده دوباره بزنه زیر گریه ...
کمی از خودم فاصله اش میدم :
_من اینجام....
جایی نمیرم....
پاشو برو صورتتو آب بزن تبت بیاد پایین...
ترسید!
حلقه ی دستش دور تن برهنه ام تنگتر شد و تند تند گفت :
_نه... نه... من خوبم....
بغل تو باشم خوبم!
نکن نيلوفر!
با روح و روان من بازی نکن!
تو تب داری و فکر میکنی هنوز در عالم خواب و رویایی...
من بیدارم!
من هشیارم و وای از اون قسمت روشن وجودم که هربار تن تو چفت بغلم میشه، قدرت میگیره!
بوی یاس موهاتم که....
خشمگین از دست خودم، عمیق نفس میکشم تا آتیشم بخوابه و وجودم رو خاکستر نکنه!
اما نيلوفر قصد بیخیال شدن نداره!
سرشو بالا میگیره و مردمک های لرزونش روی اجزای صورتم میچرخه:
_هومان! اگه من چشمامو ببندم نمیری؟
واهمه از رفتن من نمیزاره که بخوابه!
روی تخت میخوابونمش...
تیشرت من زیادی براش بزرگه!
نگاهمو کنترل میکنم تا سمت شونه ی برهنه اش کشیده نشه!
لحافو روی پاهاش میکشم و خودمم دراز میکشم.
ساعدمو میچسبه و پیشونیشو به بازوم تکیه میده و استرسش فروکش میکنه و راحت میخوابه...!
من اما تا سپیده ی صبح، پلک روی هم نمیزارم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
خودشو جلو میکشه و صورتم رو قاب میگیره.
یه جوری با اون چشمای اشکی و درشتش نگاهم میکنه که انگار به واقعی بودنم شک داره.
دکمه ی آف مغزمو میزنم و واسه اینکه مطمئنش کنم دستمو بالا میارم و روی دستای تبدارش میزارم...
_ هومان...
تحت تاثیره صدای گرفته و لحن پر تمنا و چشمان افسونگرش، ناخودآگاه جوابش رو این چنین میدم :
_ جان...
خودم حیرت میکنم از بیان این کلمه اما نيلوفر لبخند عمیقی میزنه و باز خودش رو در آغوشم پنهان میکنه...
سینه ام از داغی سرش آتیش میگیره...
_ هومان نرو از اینجا.... باشه؟؟
کنارم بمون!
وقتی تو بری اونا میان...
تنهام نذار....
کم مونده دوباره بزنه زیر گریه ...
کمی از خودم فاصله اش میدم :
_من اینجام....
جایی نمیرم....
پاشو برو صورتتو آب بزن تبت بیاد پایین...
ترسید!
حلقه ی دستش دور تن برهنه ام تنگتر شد و تند تند گفت :
_نه... نه... من خوبم....
بغل تو باشم خوبم!
نکن نيلوفر!
با روح و روان من بازی نکن!
تو تب داری و فکر میکنی هنوز در عالم خواب و رویایی...
من بیدارم!
من هشیارم و وای از اون قسمت روشن وجودم که هربار تن تو چفت بغلم میشه، قدرت میگیره!
بوی یاس موهاتم که....
خشمگین از دست خودم، عمیق نفس میکشم تا آتیشم بخوابه و وجودم رو خاکستر نکنه!
اما نيلوفر قصد بیخیال شدن نداره!
سرشو بالا میگیره و مردمک های لرزونش روی اجزای صورتم میچرخه:
_هومان! اگه من چشمامو ببندم نمیری؟
واهمه از رفتن من نمیزاره که بخوابه!
روی تخت میخوابونمش...
تیشرت من زیادی براش بزرگه!
نگاهمو کنترل میکنم تا سمت شونه ی برهنه اش کشیده نشه!
لحافو روی پاهاش میکشم و خودمم دراز میکشم.
ساعدمو میچسبه و پیشونیشو به بازوم تکیه میده و استرسش فروکش میکنه و راحت میخوابه...!
من اما تا سپیده ی صبح، پلک روی هم نمیزارم ...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت354
- از فرداشب شروع می کنیم...
- باشه.....(خمیازه ای کشیدم و ادامه دادم:) من دیگه برم...
با تعجب گفت: کجا؟؟ (و به جیگرا اشاره کرد و ادامه داد: تو که هیچی نخوردی!!
- نمی خورم اشتها ندارم! الانم خیلی خسته ام...
دارم میمیرم از خستگی!! دوباره شیطون شد و گفت: ای بابا! تو چرا همش خسته ای و خوابت میاد؟؟
یه بار گفتم دوباره هم بهت میگم..دیگه کم کم باید به این وضع عادت کنی.... چون حالا حالاها باید آشپزی کنی کوزت جون!!!
اخمی کردم و گفتم: به من نگو کوزت جونا!در ضمن امشب یه دستی به سر و گوش این بازار شامت بکش تا وقتی منه بیچاره میام واست غذا درست کنم جا واسه تکون خوردن داشته باشم!!
پوزخندی زد و گفت:همچین میگی میام واست غذا درست کنم که آدم فکر می کنه می خوای قورمه سبزی بپزی
! ته تهش تلاشت و بکنی می تونی یه نیمروی آبکی بد مزه شور درست کنی دیگه...
اخمم و غليظ تر کردم و عصبی گفتم:از کجا می دونی نمی خوام قورمه سبزی درست کنم؟؟
چشای مسعود شده بود قد دوتاسکه ۵۰ تومنی..
. با تعجب گفت: جونه من با این دست پخت تو حلقت
می خوای قورمه سبزیم درست کنی؟؟
بابا اعتماد به سقفت من و کشته!!
- معلومه که درست می کنم... حالا ببین!!
مسعود لبخند شیطونی زد و شونه ای بالا انداخت... گفت: می بینیم !!
پشت چشمی واسش نازک کردم و گفتم: قورمه سبزی درست کردن من شرط داره!!
خونسرد گفت:چه شرطی؟؟
- باید خونه ات و تمیز کنی!!
لبخندی روی لبش نشست و گفت: باشه... پس من خونم و تمیز می کنم به شرط اینکه تو قورمه
سبزی بپزی...باشه؟؟
سری تکون دادم و گفتم:باشه...
@kadbanoiranii
- از فرداشب شروع می کنیم...
- باشه.....(خمیازه ای کشیدم و ادامه دادم:) من دیگه برم...
با تعجب گفت: کجا؟؟ (و به جیگرا اشاره کرد و ادامه داد: تو که هیچی نخوردی!!
- نمی خورم اشتها ندارم! الانم خیلی خسته ام...
دارم میمیرم از خستگی!! دوباره شیطون شد و گفت: ای بابا! تو چرا همش خسته ای و خوابت میاد؟؟
یه بار گفتم دوباره هم بهت میگم..دیگه کم کم باید به این وضع عادت کنی.... چون حالا حالاها باید آشپزی کنی کوزت جون!!!
اخمی کردم و گفتم: به من نگو کوزت جونا!در ضمن امشب یه دستی به سر و گوش این بازار شامت بکش تا وقتی منه بیچاره میام واست غذا درست کنم جا واسه تکون خوردن داشته باشم!!
پوزخندی زد و گفت:همچین میگی میام واست غذا درست کنم که آدم فکر می کنه می خوای قورمه سبزی بپزی
! ته تهش تلاشت و بکنی می تونی یه نیمروی آبکی بد مزه شور درست کنی دیگه...
اخمم و غليظ تر کردم و عصبی گفتم:از کجا می دونی نمی خوام قورمه سبزی درست کنم؟؟
چشای مسعود شده بود قد دوتاسکه ۵۰ تومنی..
. با تعجب گفت: جونه من با این دست پخت تو حلقت
می خوای قورمه سبزیم درست کنی؟؟
بابا اعتماد به سقفت من و کشته!!
- معلومه که درست می کنم... حالا ببین!!
مسعود لبخند شیطونی زد و شونه ای بالا انداخت... گفت: می بینیم !!
پشت چشمی واسش نازک کردم و گفتم: قورمه سبزی درست کردن من شرط داره!!
خونسرد گفت:چه شرطی؟؟
- باید خونه ات و تمیز کنی!!
لبخندی روی لبش نشست و گفت: باشه... پس من خونم و تمیز می کنم به شرط اینکه تو قورمه
سبزی بپزی...باشه؟؟
سری تکون دادم و گفتم:باشه...
@kadbanoiranii