کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت354


خودشو جلو میکشه و صورتم رو قاب میگیره.

یه جوری با اون چشمای اشکی و درشتش نگاهم میکنه که انگار به واقعی بودنم شک داره.
دکمه ی آف مغزمو میزنم و واسه اینکه مطمئنش کنم دستمو بالا میارم و روی دستای تبدارش میزارم...


_ هومان...

تحت تاثیره صدای گرفته و لحن پر تمنا و چشمان افسونگرش، ناخودآگاه جوابش رو این چنین میدم :


_ جان...


خودم حیرت میکنم از بیان این کلمه اما نيلوفر لبخند عمیقی میزنه و باز خودش رو در آغوشم پنهان میکنه...
سینه ام از داغی سرش آتیش میگیره...


_ هومان نرو از اینجا.... باشه؟؟
کنارم بمون!
وقتی تو بری اونا میان...
تنهام نذار....

کم مونده دوباره بزنه زیر گریه ...
کمی از خودم فاصله اش میدم :


_من اینجام....
جایی نمیرم....
پاشو برو صورتتو آب بزن تبت بیاد پایین...


ترسید!
حلقه ی دستش دور تن برهنه ام تنگتر شد و تند تند گفت :

_نه... نه... من خوبم....
بغل تو باشم خوبم!


نکن نيلوفر!
با روح و روان من بازی نکن!
تو تب داری و فکر میکنی هنوز در عالم خواب و رویایی...
من بیدارم!
من هشیارم و وای از اون قسمت روشن وجودم که هربار تن تو چفت بغلم میشه، قدرت میگیره!

بوی یاس موهاتم که....

خشمگین از دست خودم، عمیق نفس میکشم تا آتیشم بخوابه و وجودم رو خاکستر نکنه!
اما نيلوفر قصد بیخیال شدن نداره!
سرشو بالا میگیره و مردمک های لرزونش روی اجزای صورتم میچرخه:

_هومان! اگه من چشمامو ببندم نمیری؟


واهمه از رفتن من نمیزاره که بخوابه!

روی تخت میخوابونمش...
تیشرت من زیادی براش بزرگه!
نگاهمو کنترل میکنم تا سمت شونه ی برهنه اش کشیده نشه!
لحافو روی پاهاش میکشم و خودمم دراز میکشم.
ساعدمو می‌چسبه و پیشونیشو به بازوم تکیه میده و استرس‌ش فروکش میکنه و راحت می‌خوابه...!


من اما تا سپیده ی صبح، پلک روی هم نمیزارم ...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت354




- از فرداشب شروع می کنیم...

- باشه.....(خمیازه ای کشیدم و ادامه دادم:) من دیگه برم...

با تعجب گفت: کجا؟؟ (و به جیگرا اشاره کرد و ادامه داد: تو که هیچی نخوردی!!

- نمی خورم اشتها ندارم! الانم خیلی خسته ام...

دارم میمیرم از خستگی!! دوباره شیطون شد و گفت: ای بابا! تو چرا همش خسته ای و خوابت میاد؟؟

یه بار گفتم دوباره هم بهت میگم..دیگه کم کم باید به این وضع عادت کنی.... چون حالا حالاها باید آشپزی کنی کوزت جون!!!

اخمی کردم و گفتم: به من نگو کوزت جونا!در ضمن امشب یه دستی به سر و گوش این بازار شامت بکش تا وقتی منه بیچاره میام واست غذا درست کنم جا واسه تکون خوردن داشته باشم!!

پوزخندی زد و گفت:همچین میگی میام واست غذا درست کنم که آدم فکر می کنه می خوای قورمه سبزی بپزی

! ته تهش تلاشت و بکنی می تونی یه نیمروی آبکی بد مزه شور درست کنی دیگه...

اخمم و غليظ تر کردم و عصبی گفتم:از کجا می دونی نمی خوام قورمه سبزی درست کنم؟؟

چشای مسعود شده بود قد دوتاسکه ۵۰ تومنی..

. با تعجب گفت: جونه من با این دست پخت تو حلقت

می خوای قورمه سبزیم درست کنی؟؟

بابا اعتماد به سقفت من و کشته!!

- معلومه که درست می کنم... حالا ببین!!

مسعود لبخند شیطونی زد و شونه ای بالا انداخت... گفت: می بینیم !!

پشت چشمی واسش نازک کردم و گفتم: قورمه سبزی درست کردن من شرط داره!!

خونسرد گفت:چه شرطی؟؟

- باید خونه ات و تمیز کنی!!

لبخندی روی لبش نشست و گفت: باشه... پس من خونم و تمیز می کنم به شرط اینکه تو قورمه

سبزی بپزی...باشه؟؟

سری تکون دادم و گفتم:باشه...

@kadbanoiranii