کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت352

آغوش گرمش از یادم میبره که چقدر دیشب از سرما و ترس لرزیدم...
یادم میره تمام سختی‌هایی که کشیدم...
اصلا همه چیز فراموشم میشه و فقط عطر تن هومانو به خاطر می‌سپرم...

دستش نوازش وار روی موهای نمدارم کشیده میشه و قلبمو به بازی میگیره!

نفس عمیقی میون موهام میکشه و سرشو بلند میکنه.
شونه هامو میگیره و به آرومی از خودش فاصله میده ...

کف دستمو روی سینه اش میزارم و ضربان موزون و محکم قلبشو لمس میکنم!

از نگاه کردن بهش اجتناب میکنم و به سیبک برجسته ی گلوش چشم میدوزم و همراه با اشک هایی که میریزم، حرفای دلم رو میزنم :

_ معذرت میخوام هومان ....
هم برای اینکه واسه خاطر من مجبور شدی حاصل چند سال تلاشتو تقدیم اون پست فطرت کنی و هم.......
هم بخاطر اینکه دوباره بی اجازه بغلت کردم.....!


نمیتونم اعتراف کنم که داشتم جون میدادم برای بغلش!
که نیازمندش بودم و الان همون داراییم که دیگه چیزی از دنیا نمیخواد...

دستشو زیر چونه ام میزاره و وادارم میکنه سرمو بالا بگیرم ونگاهش کنم!

با شصتش ، کبودی گوشه ی لبمو لمس میکنه که دلم هُری میریزه و این ریزش، شیرین ترین تخریب دنیاست !

پشت چهار انگشتشو روی گونه ی آسیب دیده ام میکشه و بالاخره صدای بَم مردونه اش مهمون گوشم میشه :


_ دیگه بهش فکر نکن... تو تقصیری نداری... تصميمِ همون هومان احمق بود..!


گوشه ی لبش به پوزخند بالا میره و دستامو از سینه اش برمی‌داره و فشار خفیفی بهش وارد میکنه و بعد رهاشون میکنه .

از بغلم رد میشه و قبل از اینکه روی تخت بخوابه، پیرهنشو در میاره و من همون دَم فاتحه دلم رو میخونم!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت352




- خطش بزن!!

لبخندش پررنگ تر شد و شیطون گفت: خودکارمم رنگ نمیده!!

لبخند شیطونی زدم و گفتم: برو از سحرجون بگیر !! اون حتما بهت میده...

اسم سحر که اومد،اخمای مسعود رفت توهم... لبخند روی لبش محو شد و نگاهش و ازم گرفت

و دوخت به جیگرای توی سینی..

ای بابا!!حالا مگه من چی گفتم که این انقد دپ شد؟؟این مسعود دیوونه چرا هروقت اسم سحر و می شنوه میره تو هپروت؟؟؟ دیوونه اس بابا!!

نگاهم و دوختم به چشماش و زیر لب گفتم:جیگرا سرد شدن... نمی خوری؟؟


با این حرفم انگار به خودش اومد!!

بدون اینکه به من نگاه کنه آروم گفت: چرا
ولی حتی دستش و هم به سمت جیگرای توی سینی نبرد!!

با اخمای درهم رفته اش زل زد به چشمای من.
زیر لب گفت: تو از سحرچی می دونی؟؟

چی می دونی؟؟هان؟؟ هیچی نمی دونی...هیچی!!

و نگاهش و ازم گرفت... کلافه وعصبی از جاش بلندشد و به سمت نرده رفت...

به نرده تیکه داد و خيره شد به روبروش...

دستاش و توی جیب شوارش فرو کرد و نفس عمیقی کشید.

این چرا این شکلی شد؟؟ خب مگه من چی گفتم؟؟

یعنی انقد از سحر بدش میاد که با شنیدن اسمش اینجوری قاطی می کنه؟؟!!

آخه واسه چی ازش متنفره؟؟ این سوالات و سرم رژه می رفتن و حس فوضولیم و تحریک می کردن

ولی می دونستم که اگه از مسعود بپرسم چیزی بهم نمیگه و فقط خودم و ضایع می کنم!


اصلا بی خیال بابا...به من چه؟!

نگاهم و از مسعود گرفتم و دوختم به سیخ جیگر توی دستم...

@kadbanoiranii