کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت348

میبینمش!
با پنج شیش متر فاصله از من وایساده و حسام کنارشه و پنج تا مرد اسلحه به دست پشتشون با گارد محافظت...
ضعف میکنم برای اون طرز ایستادن پر غرورش و اخمای درهمش!
اومده!
برای نجات من اومده!

اون پیرمرد خرفتی که روبروشه همونیه که دیروز دستور داد کتکم بزنن!

با چشمای اشکی و ملتمس فقط به هومان خیره میشم و تلاش می‌کنم صداش کنم و این چسب لعنتی نمیزاره!

نگاهمون در هم گره میخوره...
چهره اش سخت میشه و چشم ازم میگیره و با همون صلابت رو به پیر مرد میگه :

_Tell them to open her mouths.
(بگو دهنشو باز کنن)

پیرمرد انگار دستش زیر سنگ هومانه که با اکراه به افرادش اشاره میکنه چسب رو از دهن من بکَنن.

به ضرب چسب رو از روی دهنم میکَنن که یک لایه از پوستم همراهش کَنده میشه و جیغی ناخواسته از حنجره ام خارج میشه!

می بینم که دست هومان کنار بدنش مشت میشه و و سیبک گلوش تکون میخوره!

میخوام به سمتش پرواز کنم و اونقد در آغوشش گریه کنم که تمام ترس و دردی که متحمل شدم، از دلم پر بکشه ولی... نامردا حتی بهم فرصت نمیدن یک قدم بهش نزدیک بشم... دوطرفم دوتا از آدمای اون پیرمرد قرار میگیرن، یکیشون بازوم رو میگیره و اون یکی یقه ی لباسم رو از پشت چنگ میزنه و لوله ی سرد تفنگشو روی شقیقه ام فشار میده!

آوایی سرکش از قلبم نام هومان رو هجی میکنه...

_ هو.... م... ما... ن.

دیگه رفتارهاشو از بر شدم و حالا که نفس عمیق میکشه و نگاهم نمیکنه یعنی میخواد خودشو کنترل کنه و با پوزخند تحقیر آمیزی به پیرمرد میگه :

_You can not be even taller than me with this medicine...
You bury this wish!
Hyena!
(تو حتی با داشتن این دارو هم نمیتونی از من بالاتر باشی
این آرزو رو به گور میبری!
کفتار!)


پیرمرد کچل انگار نه انگار که بهش توهین شده، با صدای بلند میخنده و با لهجه و دست و پا شکسته میگه :


_Do not waste time, doctor
Give the formula... Take your mistress....
(وقتو تلف نکن دکتر!
فرمول رو بده..... معشوقه ات رو بگیر...)


حیرت زده و با دهان باز به مکالمه اشون گوش میدم...
معشوقه؟!
اونا فکر میکنن من معشوقه ی هومانم؟!
برای همین منو دزدیدن تا از هومان باج بگیرن؟؟
راجب چه فرمول و دارویی حرف میزنن؟!
پلکی میزنم تا اشک جمع شده پشت پلکم فرو بریزه و راحت تر هومانو ببینم!

وسط یک سوله ی خیلی بزرگ خالی که یک سری آهن پاره و خرت و پرت یک سمتش ریخته، برای نجات جون من هومان داره معامله میکنه؟!

پیرمرد که کت و شلوار خاکستری در تن چاق و فربهش زار میزد، با ریشخند نگاهی به سر تا پای هومان میندازه :

_I know for that combination How many years have you spent!
It's good that I can handle it painlessly
This means Power...!
(خبر دارم که چند سال برای کشف ترکیب این دارو زمان صرف کردی و تلاش کردی....
خیلی خوبه که من بی زحمت به دستش میارم
و این یعنی قدرت!)


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت348




با تعجب بهش زل زده بودم...لبخندش و پررنگ تر کرد و شیطون گفت:چیه؟؟

به قیافه من نمی خوره از این حرفام بلد باشم؟!

سکوت کردم و چیزی نگفتم..

خنده ای کرد و گفت:انقد سرگرم حرف زدن شدیم که یادمون رفت جیگر بخوریم!!

بریم بزنیمشون بر بدن...

و چشمکی بهم زد و به سمت منقل رفت...

سیخای جیگرو روی منقل گذاشت و با بادبزن شروع کردبه باد زدنشون...

منم از نرده فاصله گرفتم و به سمت چهارپایه رفتم و روش نشستم... باد سردی وزید که باعث شد کت مسعود و بیشتر به خودم بپیچم....

دستام و توی جیب کت فرو کردم تا گرم بشم.


نگاهی به مسعود انداختم که یه تی شرت تنش بود...گفتم:نمیری یه چیزی بپوشی؟؟سردت
نیست؟؟

لبخند کم جونی زد و گفت:نه..هواخوبه!
!
و چشماش و دوخت به جیگرای روی منقل.

.باد بزن به دست روی منقل خم شده بود

و جیگرارو باد می زد... یه سمتشون که درست شد، سیخارو برعکس کرد...

تو طول این مدت هیچ حرفی نزدیم... یه سکوت طولانی بینمون حاکم بود...

تا اینکه بالاخره جیگرا درست شدن... مسعود همه سیخارو توی سینی گذاشت که کنار منقل بود...

یه سیخ جیگرو به سمتم گرفت و گفت: بزن تو رگ ببین آق مسعود چه جیگری کباب زده!!

جیگرو به دستم داد و بی هیچ حرفی از بالکن بیرون رفت!

وا!!!این چرا رفت بیرون؟؟

این همه جیگرو من می خوام کوفت کنم؟؟

تنهایی؟؟اصلا این مسعود خان
کدوم گوری رفت؟؟


@kadbamoiranii