#پارت335
****
با نور مستقیمی که به چشمام میخوره، بیدار میشم و کِش و قوسی به بدنم میدم و دست و پامو میکشم.
پلک هامو میمالم و پتو رو پس میزنم، اما یه دفعه با یادآوری دیشب، گردن می‌چرخونم و کنارمو نگاه میکنم.
با ندیدن هومان و دیدن ساعت که چند دقیقه مونده به دَه صبح رو نشون میده، چشمام گِرد میشه...چقد خوابیدم!
دیروز شنیدم که هومان به حسام میگفت ساعت 7 و نیم بیاد هتل...
پس حتما تا الان رفتند!
با کرختی دل از رختخواب میکَنم و به دستشویی میرم و بعد از رفع حاجت و آب زدن به دست و صورتم، بیرون میام.
شونه ای به موهای پریشونم میکشم و بالای سرم گوجه میکنم.
گوشیمو که دیشب به شارژ زدم، برمیدارم و با پیامکی از یک شماره ی ناشناس مواجه میشم!
( معلوم نیست کِی برگردم
از اتاق بیرون نیا)
یک بار دیگه شماره رو نگاه میکنم
هومان بهم پیام داده!
لبخند میزنم و شمارشو سیو میکنم و طبق عادتی که کنار اسم همه ی نزدیکانم یک ایموجی میزاشتم، کنار اسم هومان هم یه ایموجی اخمو و یه قلب سفید میزارم (🤍😠Hooman )
میخندم و در جواب پیامش تایپ میکنم
* چشم مراقب خودت باش*
سِند میکنم و گوشی رو کنار میزارم و به سمت به اصطلاح آشپزخونه میرم.
روی کانتر، پر شده از تنقلاتی مثل نوتلا و چیپس و کالباس و نون باگت فانتزی و مارمالادهای مختلف و یه کروسان که بدجوری چشمک میزنه!
چشمام برق میزنه ودستامو به هم میکوبم :
_چه صحنه ی زیبایی... به به!
صندلی پایه بلند رو عقب میکشم و روش میشینم و به هر خوراکی ای که هست ناخنک میزنم و یه ذره میخورم.
نوتلا رو برمیدارم و یه قاشق بزرگ ازش برمیدارم و میخوام به دهن بزارم که صدای در مانع میشه...
متعجب گوشامو تیز میکنم که دوباره صدای تق تق میاد.
یه کوچولو از شکلات رو میخورم و قاشق رو داخل شیشه میزارم و به سمت در میرم.
صدای برخورد صندل هام به پارکت، سکوت اتاق رو میشکنه.
از چشمی در بیرون رو نگاه میکنم که یه مرد کلاه دار با ماسک و دستکش و لباس فرم کارکنان هتل میبینم و چرخ دستیش نشون میده از نظافتچی هاست!
درو نیمه باز میکنم و در حالی که نمیدونم آیا به انگلیسی مسلط هست یا نه سلام میدم :
_Hello!
جوابمو میده و با اشاره به چرخ دستیش
میگه :
_Hi!
I came to clean..
(سلام
برای نظافت اومدم)
خوبه که انگلیسی متوجه میشه ولی الان چه وقت نظافته؟!
کاش حداقل زن بود!
ناچار از جلوی در کنار میرم و بهش اجازه ی ورود میدم اما...
همین که پاشو داخل میزاره، چرخدستی فلزی رو سمتی هُل میده و در کسری از ثانیه کُلت مشکی رنگی از پشت کمرش بیرون میکشه و به سمتم نشونه میگیره و...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
****
با نور مستقیمی که به چشمام میخوره، بیدار میشم و کِش و قوسی به بدنم میدم و دست و پامو میکشم.
پلک هامو میمالم و پتو رو پس میزنم، اما یه دفعه با یادآوری دیشب، گردن می‌چرخونم و کنارمو نگاه میکنم.
با ندیدن هومان و دیدن ساعت که چند دقیقه مونده به دَه صبح رو نشون میده، چشمام گِرد میشه...چقد خوابیدم!
دیروز شنیدم که هومان به حسام میگفت ساعت 7 و نیم بیاد هتل...
پس حتما تا الان رفتند!
با کرختی دل از رختخواب میکَنم و به دستشویی میرم و بعد از رفع حاجت و آب زدن به دست و صورتم، بیرون میام.
شونه ای به موهای پریشونم میکشم و بالای سرم گوجه میکنم.
گوشیمو که دیشب به شارژ زدم، برمیدارم و با پیامکی از یک شماره ی ناشناس مواجه میشم!
( معلوم نیست کِی برگردم
از اتاق بیرون نیا)
یک بار دیگه شماره رو نگاه میکنم
هومان بهم پیام داده!
لبخند میزنم و شمارشو سیو میکنم و طبق عادتی که کنار اسم همه ی نزدیکانم یک ایموجی میزاشتم، کنار اسم هومان هم یه ایموجی اخمو و یه قلب سفید میزارم (🤍😠Hooman )
میخندم و در جواب پیامش تایپ میکنم
* چشم مراقب خودت باش*
سِند میکنم و گوشی رو کنار میزارم و به سمت به اصطلاح آشپزخونه میرم.
روی کانتر، پر شده از تنقلاتی مثل نوتلا و چیپس و کالباس و نون باگت فانتزی و مارمالادهای مختلف و یه کروسان که بدجوری چشمک میزنه!
چشمام برق میزنه ودستامو به هم میکوبم :
_چه صحنه ی زیبایی... به به!
صندلی پایه بلند رو عقب میکشم و روش میشینم و به هر خوراکی ای که هست ناخنک میزنم و یه ذره میخورم.
نوتلا رو برمیدارم و یه قاشق بزرگ ازش برمیدارم و میخوام به دهن بزارم که صدای در مانع میشه...
متعجب گوشامو تیز میکنم که دوباره صدای تق تق میاد.
یه کوچولو از شکلات رو میخورم و قاشق رو داخل شیشه میزارم و به سمت در میرم.
صدای برخورد صندل هام به پارکت، سکوت اتاق رو میشکنه.
از چشمی در بیرون رو نگاه میکنم که یه مرد کلاه دار با ماسک و دستکش و لباس فرم کارکنان هتل میبینم و چرخ دستیش نشون میده از نظافتچی هاست!
درو نیمه باز میکنم و در حالی که نمیدونم آیا به انگلیسی مسلط هست یا نه سلام میدم :
_Hello!
جوابمو میده و با اشاره به چرخ دستیش
میگه :
_Hi!
I came to clean..
(سلام
برای نظافت اومدم)
خوبه که انگلیسی متوجه میشه ولی الان چه وقت نظافته؟!
کاش حداقل زن بود!
ناچار از جلوی در کنار میرم و بهش اجازه ی ورود میدم اما...
همین که پاشو داخل میزاره، چرخدستی فلزی رو سمتی هُل میده و در کسری از ثانیه کُلت مشکی رنگی از پشت کمرش بیرون میکشه و به سمتم نشونه میگیره و...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت335
با قیافه مچاله ام گفتم: خوردیش؟!
در حالیکه به سختی کرمای تو دهنش و قورت می داد و قیافه اش مچاله شده بود، سری به علامت
تایید تکون داد.
قورتشون داد و گفت: مزه اش خیلیم بد نیس...
فقط یه ذره شوره... یه ذره هم همچین مزه اش به ماکارونی نمی خوره
ولی در کل از تو بیشتر از این انتظار نمیره. در سطح منگولی تو این دست پخت عالی محسوب میشه!!
دو دقیقه مثل آدم رفتار کرده بود!! با خودم فکر می کردم که مثل این جنتل منا همه غذارو تا نهش می خوره و حتی به رومم نمیاره که بدمزه اس...
بعد از خوردنم بهم میگه فوق العاده بود لیدی!!
!
زرشک!!!!! توهمات فانتزیم بخوره
تو سرم...اصلا به قیافه مسعود می خوره که انقد با شخصیت
باشه ؟ !اونم با من؟!
اخمی کردم و گفتم: خب نخور... کی مبجورت کرده بخوری؟!
گفتم الان برمی گرده میگه نه بابا من می خوام تا تهش و بخورم و می خواستم شوخی کنم و خیلیم خوشمزه اس و
این حرفا ولی بر خلاف همه توهمات من، مسعود به سمت پارچ دست برد و یه لیوان آب برای خودش ریخت...
طبق عادت همیشگیش به نفس داد بالا و گذاشتش روی میز لبخند شیطونی زد و گفت:
فکر خوبیه!!ارزش خوردن نداره...بیخیال!!
و از روی صندلی بلند شد و از آشپزخونه بیرون رفت.
یعنی تو اون لحظه دلم می خواست میز ناهارخوری واز پهنا بکنم تو حلقش !!
پسره چلغوز بی ادب !!غذای من ارزش خوردن نداره؟!
تو غلط کردی با هفت جد و آبادت!!خودت گفتی بیا واسم غذا درست کن...
من که می خواستم بگم غذای دیروز کارمن نبوده ولی خوده بی شعورت نذاشتی!!
اخمی روی پیشونیم نشسته بود و به بشقاب پر از کرم روبروم خیره شده بودم!!
دراکولای بی رخت اگه نمی خوردی واسه چی این همه ماکارونی ریختی تو بشقابت؟
مرض داری؟!! خوشت میاد من وحرص بدی؟
!دارم برات مسعود خان!!!
@kadbanoiranii
با قیافه مچاله ام گفتم: خوردیش؟!
در حالیکه به سختی کرمای تو دهنش و قورت می داد و قیافه اش مچاله شده بود، سری به علامت
تایید تکون داد.
قورتشون داد و گفت: مزه اش خیلیم بد نیس...
فقط یه ذره شوره... یه ذره هم همچین مزه اش به ماکارونی نمی خوره
ولی در کل از تو بیشتر از این انتظار نمیره. در سطح منگولی تو این دست پخت عالی محسوب میشه!!
دو دقیقه مثل آدم رفتار کرده بود!! با خودم فکر می کردم که مثل این جنتل منا همه غذارو تا نهش می خوره و حتی به رومم نمیاره که بدمزه اس...
بعد از خوردنم بهم میگه فوق العاده بود لیدی!!
!
زرشک!!!!! توهمات فانتزیم بخوره
تو سرم...اصلا به قیافه مسعود می خوره که انقد با شخصیت
باشه ؟ !اونم با من؟!
اخمی کردم و گفتم: خب نخور... کی مبجورت کرده بخوری؟!
گفتم الان برمی گرده میگه نه بابا من می خوام تا تهش و بخورم و می خواستم شوخی کنم و خیلیم خوشمزه اس و
این حرفا ولی بر خلاف همه توهمات من، مسعود به سمت پارچ دست برد و یه لیوان آب برای خودش ریخت...
طبق عادت همیشگیش به نفس داد بالا و گذاشتش روی میز لبخند شیطونی زد و گفت:
فکر خوبیه!!ارزش خوردن نداره...بیخیال!!
و از روی صندلی بلند شد و از آشپزخونه بیرون رفت.
یعنی تو اون لحظه دلم می خواست میز ناهارخوری واز پهنا بکنم تو حلقش !!
پسره چلغوز بی ادب !!غذای من ارزش خوردن نداره؟!
تو غلط کردی با هفت جد و آبادت!!خودت گفتی بیا واسم غذا درست کن...
من که می خواستم بگم غذای دیروز کارمن نبوده ولی خوده بی شعورت نذاشتی!!
اخمی روی پیشونیم نشسته بود و به بشقاب پر از کرم روبروم خیره شده بودم!!
دراکولای بی رخت اگه نمی خوردی واسه چی این همه ماکارونی ریختی تو بشقابت؟
مرض داری؟!! خوشت میاد من وحرص بدی؟
!دارم برات مسعود خان!!!
@kadbanoiranii