کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت312 رمان پارادوکس و با ترس خودمو عقب کشیدم که مکث کرد . رنگ نگاهش ؛ رنگ غم گرفت اروم زمزمه کرد : _ازم میترسی ؟؟ در حالیکه صدام میلرزید دوباره پرسیدم : _اینجاا چیکار میکنی؟؟؟ فاصلمونو زیاد کرد و به تاج تخت تکیه داد .ازم دور شد ی ذره از استرسم کم شد…
#پارت313

رمان پارادوکس

_باشه همونی که تو میگی . نمیخوای بدونی خدا داره چجوری جبران زندگی از دست رفتتو ازم میگیره .
تردید همه وجودمو گرفت . یه حسی درونم رو قلقلک میداد که بمونم . در اتاق رو بستم و تکیه دادم بهش .
زانم رو خم کردمو کف پامو چسبوندم به دیوار. زل زدم بهش . اونم نگاهم کرد. امشب یه غم عجیبی تو چشماش بود . یه غمی که تا حالا ندیده بودم.
شایدم همین غم بود که مجبورش میکرد با یکی حرف بزنه . و گاهی هیچکس مثل دشمن ادم نمیتونه به حرف ادم گوش کنه .اروم گفتم .
_میشنوم .
زل زد به دیوار روبروش و شروع کرد به حرف زدن . اما انگار توی این دنیا نبود :
ی ادم مسخ شده

_چهار سال پیش وقتی که اگهی استخدام منشی زدم برای شرکت، مثل تمام شرکتهای دیگه مراجعه کننده های زیادی میومدن اما کسی که به دردم بخوره پیدا نشد .تا اینکه یه روز درست زمانی که از پیدا کردن منشی ناامید شده بودم. و داشتم رزومه های بقیه اعضای شرکتو میخوندم که در اتاقم به صدا دراومد:
_بفرمایید
دستگیره پایین رفت و در با تقی باز شد .سرم تو برگه ها بود که با شنیدن صدای نازکی که سلام کرد سرمو بالا اوردم . نگاهم به دختر ظریفی افتاد که چشمای آبیش و لبای سرخ عنابیش که توی اون پوست سفید مثل برفش حسابی خودنمایی میکرد .اروم گفتم:
_بفرمایید امرتون؟
در حالیکه حسابی سرخ و سفید شد گفت :

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پارت313


ساعت نزدیک به یک بعد از ظهره !

طبق چیزی که هومان داخل ماشین، وقتی به فرودگاه میومدیم گفت پروازمون تقریبا نُه ساعت تا هامبورگ طول میکشه.

مهماندار با کترینگ مخصوص فرست کلاسو برای پذیرایی ویژه ازمون میاد.
در این جایگاه فقط چهار، پنج نفر حضور داشتند که از سر وشکلشون مشخص بود سرمایه دار و کله گنده هستن...

منوی کاملی از غذاهای گرم و سرد، نوشیدنی های مختلف و دسرهای خوش رنگ و لعاب...

به تبعیت از هومان یک گلس موهیتو و استیک با سس ورچستر و یک بشقاب سالاد ذرت انتخاب کردم.

در کمتر از یک ربع میز سرو پر شد و مشغول خوردن شدیم.
کیفیت غذاش عالی بود و اینجا میشد تفاوت فاصله ی طبقاتی رو به وضوح دید!
غذاهای معمولیِ هواپیما رو به زور میشه قورت داد!

بعد از تموم کردن غذام چاقو چنگال رو داخل بشقاب میزارم و زیر چشمی به هومان نگاه میکنم.

نیمی از استیکش رو خورده و کنار کشیده و با نوشیدنی‌ش مشغوله.

کمی از آب معدنیم داخل لیوان یک بار مصرف می‌ریزم و جرعه جرعه مینوشم و از هومان می پرسم :

_برسیم اونجا میریم هتل؟

نیم نگاهی سمتم انداخت و جواب داد :

_آره...

_ یعنی اتاق رزرو کردی؟

_آره...

_دوتا اتاق؟


_آره

انگار قرص آره خورده و بدون اینکه نگاهم کنه این جوابو میده...

کمی روی صندلی جابه جا میشم و یک دستمو پشت قوس کمر خشک شده ام میزارم و ماساژ میدم و سوال بعدیم رو می پرسم :

_ اتاقامون کنار همِ ؟

با حالت ریشخند و لبخند یک طرفه نگاهم می‌کنه :

_نخیر... تو دوتا طبقه ی متفاوت!


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت313





خنده ای کرد و من واز آغوشش بیرون آورد...

شیطون گفت: من که سرم با آقامون شلوغ بود ولی به توام که بدنگذشته...

به در خونه مسعود اشاره کرد و ادامه داد:) همسایه نصيبت شده عین گل!

پوزخندی زدم و گفتم: مسعود عین گله؟ ابر و بابا...

و دستم و گذاشتم پشتش و پرتش کردم تو خونه!!

و در خونه رو بستم...

آرزو اخمی کرد و گفت:هوی !!! چه خبرته بزمجه ؟

مثل آدم تعارف کن خودم میام تو دیگه...

چرا وحشی بازی در میاری؟!

خندیدم و به سمت مبل رفتم و نشستم.ارغوانم اومد کنار من نشست.

با لبخندی روی لبم گفتم:چه خبر ؟!!قضیه ازدواجتون به کجا رسید؟؟

خیلی سریع و با ذوق گفت:هفته دیگه عروسیمونه!!

این و که گفت رفتم تو شوک!عروسیشونه؟!هفته دیگه؟!

با دهن باز و چشمای گرد شده زل زده بودم بهش...

خندید و گفت: چته تو؟!چرا رفتی تو هپروت؟!

دهنم وبستم و اخمی کردم. گفتم:دیوونه ای به خدا!مرض داری چرت و پرت میگی آدم واسكل میکنی؟!

- چرت و پرت چیه شیدا؟!دارم عروس میشم بزمجه !!

پوزخندی زدم و گفتم:زرشک!!

لبخندی زد و گفت:باور نمی کنی زنگ بزن از امیر بپرس.

این چی میگه؟!نکنه راستی راستی داره شوور میکنه؟! آخه به این زودی؟ پس خواستگاری
چی؟!عقد؟!

آرزو لپم و کشید و گفت: باورنکردی نه؟!

@kadbanoiranii