کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت267 رمان پارادوکس _هیچی خبر خاصی نبود. کار و کار و کار. اخرا هم که کارمون تموم شد یه چند جای دیدنی شهرو دیدیم. _ همین؟ از جام بلند شدمو مشغول در اوردن لباسام شدم. تو همون حال گفتم: _ اره خوب. توقع داشتی چیکار کنم؟ سرشو به حالت تاسف تکون داد و گفت:…
#پارت268
رمان پارادوکس
تو اتاقم داشتم یه سری پوشه های که لیست
اسامی جنسای جدید بود و چک میکردم که
صدای جیغ و داد ملیکا و پگاه اومد. باخنده
سرمو تکون دادم. همیشه قبل رسیدن به اتاقم
سرو صداشون میومد. مثل همیشه بدون اینکه
در بزنن با همدیگه وارد اتاق شدن و بحث میکردن:
_همین که گفتم پگاه. بابا اوندفعه هم حرف تو
شد. خوب یه بار بزار چیزی که من میخوام بشه.
پگاه گفت:
_ اخه چیزی که میگی باحال نیست. خودت حال
داری روز تعطیل پنج صبح پاشی بری کوه؟؟؟
ملیکا قری به گردنش داد و گفت:
_ پس چی؟ اتفاقا خیلیم حال دارم. هر هفته هم
میرم خیلیم خوبه. تو تنبلی دلیل نمیشه بقیه هم باشن.
_ نه نه نه. یه جای دیگه. یه برنامه دیگه. من نمیتونم...
همینجوری صداشون میرفت بالا که بلند گفتم:
_ دخترااااااا.
ساکتشدن و چرخیدن سمتم. با دیدنم لبخند
مسخره ای زدن و گفتن:
_ سلام.
پوشه دستمو بالا اوردمو گفتم:
_علیک سلام.چخبرتونه؟ باز چشم اقای شایگانو دور دیدین؟؟؟
ملیکا گفت:
_ نه بابا. تو اتاقشه. چیکار اون داریم ما.
_ میگید چتونه یا نه؟؟؟
یهو دوتایی همزمان شروع کردن به حرف زدن.
گیج زل زدم بهشون و وقتی دیدم هیچی
نمیفهمم با جیغ گفتم:
_ بسهههههههه.
یهو هردوشون ساکت شدن. عصبانی گفتم:
_ چی دارین میگین؟ مثل ادم حرف بزنید من بفهمم. ملیکا اول تو بگو.
نفسشو داد بیرون و اروم گفت:
_ماهی یه بار جمعه ها قرار میزاریم بریم بیرون.
دفعه قبل پگاه تعیین کرد کجا بریم. اینبار نوبت
منه. داره میزنه زیرش.
پگاه دستشو به کمرش زد و حق به جانب گفت:
_دلیلشم بگو خانوم. اخه ادم عاقل تو سرمای
زمستون اونم ۵ صبح روز تعطیل میره کووووه؟
آمین خر تو این هوا یخ میزنه. این چی میگه
اخه؟؟
_مگه میخوای لخت بری؟ بعدشم اونجا کلبه
داریم. گرم. خیلیم با صفاست.
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
تو اتاقم داشتم یه سری پوشه های که لیست
اسامی جنسای جدید بود و چک میکردم که
صدای جیغ و داد ملیکا و پگاه اومد. باخنده
سرمو تکون دادم. همیشه قبل رسیدن به اتاقم
سرو صداشون میومد. مثل همیشه بدون اینکه
در بزنن با همدیگه وارد اتاق شدن و بحث میکردن:
_همین که گفتم پگاه. بابا اوندفعه هم حرف تو
شد. خوب یه بار بزار چیزی که من میخوام بشه.
پگاه گفت:
_ اخه چیزی که میگی باحال نیست. خودت حال
داری روز تعطیل پنج صبح پاشی بری کوه؟؟؟
ملیکا قری به گردنش داد و گفت:
_ پس چی؟ اتفاقا خیلیم حال دارم. هر هفته هم
میرم خیلیم خوبه. تو تنبلی دلیل نمیشه بقیه هم باشن.
_ نه نه نه. یه جای دیگه. یه برنامه دیگه. من نمیتونم...
همینجوری صداشون میرفت بالا که بلند گفتم:
_ دخترااااااا.
ساکتشدن و چرخیدن سمتم. با دیدنم لبخند
مسخره ای زدن و گفتن:
_ سلام.
پوشه دستمو بالا اوردمو گفتم:
_علیک سلام.چخبرتونه؟ باز چشم اقای شایگانو دور دیدین؟؟؟
ملیکا گفت:
_ نه بابا. تو اتاقشه. چیکار اون داریم ما.
_ میگید چتونه یا نه؟؟؟
یهو دوتایی همزمان شروع کردن به حرف زدن.
گیج زل زدم بهشون و وقتی دیدم هیچی
نمیفهمم با جیغ گفتم:
_ بسهههههههه.
یهو هردوشون ساکت شدن. عصبانی گفتم:
_ چی دارین میگین؟ مثل ادم حرف بزنید من بفهمم. ملیکا اول تو بگو.
نفسشو داد بیرون و اروم گفت:
_ماهی یه بار جمعه ها قرار میزاریم بریم بیرون.
دفعه قبل پگاه تعیین کرد کجا بریم. اینبار نوبت
منه. داره میزنه زیرش.
پگاه دستشو به کمرش زد و حق به جانب گفت:
_دلیلشم بگو خانوم. اخه ادم عاقل تو سرمای
زمستون اونم ۵ صبح روز تعطیل میره کووووه؟
آمین خر تو این هوا یخ میزنه. این چی میگه
اخه؟؟
_مگه میخوای لخت بری؟ بعدشم اونجا کلبه
داریم. گرم. خیلیم با صفاست.
@kadbanoiranii
#پارت268
الیزابت رفت و ایلیا رو به عمو گفت :
_آقا محمد! نیلو با ما نمیاد....
چشم غره ای سمت من میره و ادامه میده :
_گویا الکی این همه راه رو اومدیم!
شرمنده ازشون چشم گرفتم و صدای جدی عمو رو شنیدم :
_یعنی چی که نمیاد؟
نيلو..... برای چی میخوای بمونی؟؟
خدا رو شکر کاملا خوب شدی و دیگه دلیلی برای موندن نیست....
دنبال جوابی بودم که مثل همیشه ایلیا به دادم رسید :
_میخواد در یک دوره ی زبان فارسی شرکت کنه و با جو و نحوه ی تدریس ادبیات در آمریکا، آشنا بشه!
این بهانه با وجود علاقه ای که من به ادبیات داشتم و رشته ی تحصیلیم، فوق قانع کننده بود!
سر خودم رو کلاه گذاشتم که این دروغ برای یک کار انسان دوستانه گفته شده و اشکالی نداره...!
با شوق به ایلیای عزیزم نگاه کردم و با چشمام ازش تشکر کردم.
لبخند کمرنگی زد.
میدونم که اصلا راضی نبود ولی طبق معمول بهم اعتماد کرد.
اخم های عمو درهمه و مشخصه در کلنجار با خودشه!
برای خالی نبودن عریضه و عادی تر جلوه کردنِ ماجرا میگم :
_عمو من میخواستم بهتون اطلاع بدم که دیرتر بیاید تا من این دوره رو خیلی به نظرم جالب و جذابه، شرکت کنم اما شما کارهای سفرتون رو انجام داده بودید و گفتم میاید و هم من می بینمتون و هم شما دیداری با پسرتون تازه میکنید.
البته که اینجور که معلومه، چشم دیدن هومان رو نداره....
مکث میکنه.
نگاهی به ایلیا میندازه و همونطور که از جا بلند میشه میگه :
_خیلی خب بلند شو وسیله هاتو جمع کن میبرمت هتل و تا زمانی که این دوره ای که میگی بگذرونی اونجا بمون..... اینجوری خیال منم راحت تره !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
الیزابت رفت و ایلیا رو به عمو گفت :
_آقا محمد! نیلو با ما نمیاد....
چشم غره ای سمت من میره و ادامه میده :
_گویا الکی این همه راه رو اومدیم!
شرمنده ازشون چشم گرفتم و صدای جدی عمو رو شنیدم :
_یعنی چی که نمیاد؟
نيلو..... برای چی میخوای بمونی؟؟
خدا رو شکر کاملا خوب شدی و دیگه دلیلی برای موندن نیست....
دنبال جوابی بودم که مثل همیشه ایلیا به دادم رسید :
_میخواد در یک دوره ی زبان فارسی شرکت کنه و با جو و نحوه ی تدریس ادبیات در آمریکا، آشنا بشه!
این بهانه با وجود علاقه ای که من به ادبیات داشتم و رشته ی تحصیلیم، فوق قانع کننده بود!
سر خودم رو کلاه گذاشتم که این دروغ برای یک کار انسان دوستانه گفته شده و اشکالی نداره...!
با شوق به ایلیای عزیزم نگاه کردم و با چشمام ازش تشکر کردم.
لبخند کمرنگی زد.
میدونم که اصلا راضی نبود ولی طبق معمول بهم اعتماد کرد.
اخم های عمو درهمه و مشخصه در کلنجار با خودشه!
برای خالی نبودن عریضه و عادی تر جلوه کردنِ ماجرا میگم :
_عمو من میخواستم بهتون اطلاع بدم که دیرتر بیاید تا من این دوره رو خیلی به نظرم جالب و جذابه، شرکت کنم اما شما کارهای سفرتون رو انجام داده بودید و گفتم میاید و هم من می بینمتون و هم شما دیداری با پسرتون تازه میکنید.
البته که اینجور که معلومه، چشم دیدن هومان رو نداره....
مکث میکنه.
نگاهی به ایلیا میندازه و همونطور که از جا بلند میشه میگه :
_خیلی خب بلند شو وسیله هاتو جمع کن میبرمت هتل و تا زمانی که این دوره ای که میگی بگذرونی اونجا بمون..... اینجوری خیال منم راحت تره !
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪