کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت267 رمان پارادوکس _هیچی خبر خاصی نبود. کار و کار و کار. اخرا هم که کارمون تموم شد یه چند جای دیدنی شهرو دیدیم. _ همین؟ از جام بلند شدمو مشغول در اوردن لباسام شدم. تو همون حال گفتم: _ اره خوب. توقع داشتی چیکار کنم؟ سرشو به حالت تاسف تکون داد و گفت:…
#پارت268
رمان پارادوکس


تو اتاقم داشتم یه سری پوشه های که لیست

اسامی جنسای جدید بود و چک میکردم که

صدای جیغ و داد ملیکا و پگاه اومد. باخنده

سرمو تکون دادم. همیشه قبل رسیدن به اتاقم

سرو صداشون میومد. مثل همیشه بدون اینکه

در بزنن با همدیگه وارد اتاق شدن و بحث میکردن:

_همین که گفتم پگاه. بابا اوندفعه هم حرف تو

شد. خوب یه بار بزار چیزی که من میخوام بشه.

پگاه گفت:

_ اخه چیزی که میگی باحال نیست. خودت حال

داری روز تعطیل پنج صبح پاشی بری کوه؟؟؟

ملیکا قری به گردنش داد و گفت:

_ پس چی؟ اتفاقا خیلیم حال دارم. هر هفته هم

میرم خیلیم خوبه. تو تنبلی دلیل نمیشه بقیه هم باشن.

_ نه نه نه. یه جای دیگه. یه برنامه دیگه. من نمیتونم...

همینجوری صداشون میرفت بالا که بلند گفتم:
_ دخترااااااا.

ساکت‌شدن و چرخیدن سمتم. با دیدنم لبخند

مسخره ای زدن و گفتن:

_ سلام.

پوشه دستمو بالا اوردمو گفتم:

_علیک سلام.چخبرتونه؟ باز چشم اقای شایگانو دور دیدین؟؟؟

ملیکا گفت:
_ نه بابا. تو اتاقشه. چیکار اون داریم ما.

_ میگید چتونه یا نه؟؟؟

یهو دوتایی همزمان شروع کردن به حرف زدن.

گیج زل زدم بهشون و وقتی دیدم هیچی

نمیفهمم با جیغ گفتم:

_ بسهههههههه.

یهو هردوشون ساکت شدن. عصبانی گفتم:

_ چی دارین میگین؟ مثل ادم حرف بزنید من بفهمم. ملیکا اول تو بگو.

نفسشو داد بیرون و اروم گفت:

_ماهی یه بار جمعه ها قرار میزاریم بریم بیرون‌.

دفعه قبل پگاه تعیین کرد کجا بریم. اینبار نوبت

منه. داره میزنه زیرش.

پگاه دستشو به کمرش زد و حق به جانب گفت:

_دلیلشم بگو خانوم. اخه ادم عاقل تو سرمای

زمستون اونم ۵ صبح روز تعطیل میره کووووه؟

آمین خر تو این هوا یخ میزنه. این چی میگه
اخه؟؟

_مگه میخوای لخت بری؟ بعدشم اونجا کلبه

داریم. گرم. خیلیم با صفاست.

@kadbanoiranii
#پارت268

الیزابت رفت و ایلیا رو به عمو گفت :

_آقا محمد! نیلو با ما نمیاد....

چشم غره ای سمت من میره و ادامه میده :

_گویا الکی این همه راه رو اومدیم!

شرمنده ازشون چشم گرفتم و صدای جدی عمو رو شنیدم :

_یعنی چی که نمیاد؟
نيلو..... برای چی میخوای بمونی؟؟
خدا رو شکر کاملا خوب شدی و دیگه دلیلی برای موندن نیست....

دنبال جوابی بودم که مثل همیشه ایلیا به دادم رسید :

_میخواد در یک دوره ی زبان فارسی شرکت کنه و با جو و نحوه ی تدریس ادبیات در آمریکا، آشنا بشه!

این بهانه با وجود علاقه ای که من به ادبیات داشتم و رشته ی تحصیلیم، فوق قانع کننده بود!
سر خودم رو کلاه گذاشتم که این دروغ برای یک کار انسان دوستانه گفته شده و اشکالی نداره...!

با شوق به ایلیای عزیزم نگاه کردم و با چشمام ازش تشکر کردم.
لبخند کمرنگی زد.
میدونم که اصلا راضی نبود ولی طبق معمول بهم اعتماد کرد.

اخم های عمو درهمه و مشخصه در کلنجار با خودشه!
برای خالی نبودن عریضه و عادی تر جلوه کردنِ ماجرا میگم :

_عمو من میخواستم بهتون اطلاع بدم که دیرتر بیاید تا من این دوره رو خیلی به نظرم جالب و جذابه، شرکت کنم اما شما کارهای سفرتون رو انجام داده بودید و گفتم میاید و هم من می بینمتون و هم شما دیداری با پسرتون تازه میکنید.


البته که اینجور که معلومه، چشم دیدن هومان رو نداره....

مکث میکنه.
نگاهی به ایلیا میندازه و همونطور که از جا بلند میشه میگه :

_خیلی خب بلند شو وسیله هاتو جمع کن میبرمت هتل و تا زمانی که این دوره ای که میگی بگذرونی اونجا بمون..... اینجوری خیال منم راحت تره !

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪