کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت265 رمان پارادوکس به زور از خودم جداش کردم و گفتم: _وای پری له شدم. ارومعزیزم. نیم ساعت میشه رسیدم. _چرا خبر ندادی؟ _دیگه یهویی شد. خبر هم میدادم میخواستی چیکار کنی مثلا؟؟؟ با صدای سرفه ی حامی سرمو برگردوندم سمتش. به کل فراموشش کرده بودم. پروانه…
#پارت266
رمان پارادوکس
درحالیکه ریز ریز میخندید گفت:
_ قربونت برم که دلم برای اینجور حرف زدناتم
تنگ شده بود. بیا بریم تو. بیا بریم که باید برام
تعریف کنی. همه چیو. مو به مو. چیکارا کردین؟
کجاها رفتین؟ خوشگل مشگل چیزی تور کردی
یا باز بی عرضه بازی در اوردی؟؟
همونجوری که دستمو میکشید داشت حرف میزد
و جواب من فقط لبخند غمگین روی لبم بود.
چی باید میگفتم؟؟؟ کل ماجراهارو؟ یا از حامی
براش میگفتم؟؟؟ سکوت.. سکوت بهترین راه در
مقابل اینهمه هیجان بود. وارد خونه که شدیم
تازه یادم اومد که من چقدر دلتنگ بودم.
چشامو بستم و با تمام وجودم عطر اتاقمونو به
ریه هام کشیدم. هیچ جا خونه ی ادم نمیشد.
فشار دستم که زیاد شد چشم باز کردم که نگام
به صورت پر از لبخند پروانه گره خورد.
_ دلت تنگ شده بود نه؟؟؟
_خیلی...
نزدیکتر شد و گفت:
_ منم خیلی. اینجا بدون تو دلگیره..
لبخند مهربونی زدم و گفتم:
_ قربونت بشم که یهو احساساتت فوران میکنه.
خندید. اروم و قشنگ. زل زده بودم بهش که یهو یاد مامان افتادم. پرسیدم:
_ از فاطمه جون چخبر؟
دستشو به سرش زد و با لحن خنده داری گفت:
_ اخ اخ به کل یادم رفته بود. یعنی آمین خونت
حلاله. دختر تو نباید یه زنگ به این مامان
فاطمه ی اخمو بزنی؟ شانس بیاری که بری
دیدنش و نکشتت. ارزو هم پدرشو در اورد.
خجالت زده از بی فکریم گفتم:
_ بخدا نمیشد. اصلا وقت نداشتم.
_ بهونه خوبی نیست آمین مگه یه تلفن چقدر میخواست وقتتو بگیره؟؟
سرمو انداختم پایین:
_حق باتوعه. کوتاهی کردم.
_حالا نمیخواد مظلوم شی. اینبار با بزرگواری
تمام پادرمیونی میکنم که کتکت نزنه.
درحالیکه سعی میکردم خندمو کنترل کنم گفتم:
_خیلی بیشعوری.
_ به تو رفتم. خوب چخبر. خارجی شدی تحویل نمیگیری. تعریف کن ببینم.
لبخندی زدم و گفتم:
_ چی بگم.
_ چیکارا کردین کجاها رفتین.. همه رو بگو.
@kadbanoiranii
رمان پارادوکس
درحالیکه ریز ریز میخندید گفت:
_ قربونت برم که دلم برای اینجور حرف زدناتم
تنگ شده بود. بیا بریم تو. بیا بریم که باید برام
تعریف کنی. همه چیو. مو به مو. چیکارا کردین؟
کجاها رفتین؟ خوشگل مشگل چیزی تور کردی
یا باز بی عرضه بازی در اوردی؟؟
همونجوری که دستمو میکشید داشت حرف میزد
و جواب من فقط لبخند غمگین روی لبم بود.
چی باید میگفتم؟؟؟ کل ماجراهارو؟ یا از حامی
براش میگفتم؟؟؟ سکوت.. سکوت بهترین راه در
مقابل اینهمه هیجان بود. وارد خونه که شدیم
تازه یادم اومد که من چقدر دلتنگ بودم.
چشامو بستم و با تمام وجودم عطر اتاقمونو به
ریه هام کشیدم. هیچ جا خونه ی ادم نمیشد.
فشار دستم که زیاد شد چشم باز کردم که نگام
به صورت پر از لبخند پروانه گره خورد.
_ دلت تنگ شده بود نه؟؟؟
_خیلی...
نزدیکتر شد و گفت:
_ منم خیلی. اینجا بدون تو دلگیره..
لبخند مهربونی زدم و گفتم:
_ قربونت بشم که یهو احساساتت فوران میکنه.
خندید. اروم و قشنگ. زل زده بودم بهش که یهو یاد مامان افتادم. پرسیدم:
_ از فاطمه جون چخبر؟
دستشو به سرش زد و با لحن خنده داری گفت:
_ اخ اخ به کل یادم رفته بود. یعنی آمین خونت
حلاله. دختر تو نباید یه زنگ به این مامان
فاطمه ی اخمو بزنی؟ شانس بیاری که بری
دیدنش و نکشتت. ارزو هم پدرشو در اورد.
خجالت زده از بی فکریم گفتم:
_ بخدا نمیشد. اصلا وقت نداشتم.
_ بهونه خوبی نیست آمین مگه یه تلفن چقدر میخواست وقتتو بگیره؟؟
سرمو انداختم پایین:
_حق باتوعه. کوتاهی کردم.
_حالا نمیخواد مظلوم شی. اینبار با بزرگواری
تمام پادرمیونی میکنم که کتکت نزنه.
درحالیکه سعی میکردم خندمو کنترل کنم گفتم:
_خیلی بیشعوری.
_ به تو رفتم. خوب چخبر. خارجی شدی تحویل نمیگیری. تعریف کن ببینم.
لبخندی زدم و گفتم:
_ چی بگم.
_ چیکارا کردین کجاها رفتین.. همه رو بگو.
@kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس.
#پارت266
لب و لوچه ام آویزون میشه :
_بدجنس نشو! جریان رو به تو گفتم که کمکم کنی...
روی تخت میشینه و جوراب هاشو در میاره :
_من از جریان چیزی نفهمیدم و اصلا قانع نشدم پس کمکی از دستم بر نمیاد!
باورم نمیشه ایلیا داره این حرفو میزنه!
اونی که تحت هر شرایطی پشتمو می گرفت.
انگار علاوه بر من، اون هم تغییر کرده!
_یک بار دیگه بهم اعتماد کن...... لطفا ایلیا
لحنم مثل وقتایی بود که ترفند شیره مالیدن به سرش رو اجرا میکردم و همیشه جواب میداد.
پیرهن چهارخونه ی سرمه ایش رو از تن در میاره و مچاله میکنه و به سمتم پرتاب میکنه که می خندم و رو هوا می گیرمش.
با همون شلوار جین و زیر پیرهنی دراز میکشه و ساعدشو حائل چشماش میکنه و میگه :
_فعلا میخوام بخوام...
یه رخت آویز از کمد برمیدارم و پیراهنشو آویزون میکنم :
_باشه بخواب اما من میدونم که کمکم میکنی!
_زیاد مطمئن نباش عزیزدلم...
_مطمئنم...
یه دفعه ای نیم خیز میشه که خنده کنان فرار میکنم و از اتاق بیرون میام و اجاره میدم خستگی سفر رو از تن به در کنه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت266
لب و لوچه ام آویزون میشه :
_بدجنس نشو! جریان رو به تو گفتم که کمکم کنی...
روی تخت میشینه و جوراب هاشو در میاره :
_من از جریان چیزی نفهمیدم و اصلا قانع نشدم پس کمکی از دستم بر نمیاد!
باورم نمیشه ایلیا داره این حرفو میزنه!
اونی که تحت هر شرایطی پشتمو می گرفت.
انگار علاوه بر من، اون هم تغییر کرده!
_یک بار دیگه بهم اعتماد کن...... لطفا ایلیا
لحنم مثل وقتایی بود که ترفند شیره مالیدن به سرش رو اجرا میکردم و همیشه جواب میداد.
پیرهن چهارخونه ی سرمه ایش رو از تن در میاره و مچاله میکنه و به سمتم پرتاب میکنه که می خندم و رو هوا می گیرمش.
با همون شلوار جین و زیر پیرهنی دراز میکشه و ساعدشو حائل چشماش میکنه و میگه :
_فعلا میخوام بخوام...
یه رخت آویز از کمد برمیدارم و پیراهنشو آویزون میکنم :
_باشه بخواب اما من میدونم که کمکم میکنی!
_زیاد مطمئن نباش عزیزدلم...
_مطمئنم...
یه دفعه ای نیم خیز میشه که خنده کنان فرار میکنم و از اتاق بیرون میام و اجاره میدم خستگی سفر رو از تن به در کنه.
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت266
پر بغض گفت:مگه بهم قول ندادی روی حرفم نه نیاری؟!
اشک تو چشمام حلقه زده بود...
راست می گفت. من بهش قول دادم که روحرفش نه نیارم ولی...
ولی آخه چجوری می تونم تنهایی اینجا بمونم؟!چجوری دوریشون و تحمل کنم؟
!چجوری تو این شراطی سخت تنهاشون بذارم؟!من عاشق تک تک اعضای این خونواده ام... جونم به
جونشون بسته اس... نمی تونم تنهاشون بذارم...
اونم تو همچین شرایطی!!نمی تونم...
اشک از چشمام جاری شد. با صدایی که ناراحتی و غم توش موج می زد،
گفتم:مامان من عاشق توام... عاشق بابا.....اشکان... سارا!!چجوری تنهاتون بذارم وقتی دلم پیش شماس؟!
من نمی تونم بدون شما زندگی کنم..
.اذیتم نکن مامان... بذار منم باهاتون بیام... همه سختیارو به جون می خرم ولی تورو به خدا من و تنهانذار !! |
اشک صورتم و خیس کرده بود... مامان من و تو آغوشش کشید... شونه هاش می لرزیدن
.داشت گریه می کرد.
با دستش سرم و نوازش کرد..
.ناراحت گفت:مامان قربون اون دلت بشه که انقد مهربونه...
فکر می کنی واسم آسونه که جیگر گوشه ام و بذارم اینجاو برم؟
نه... آسون نیس... اصلا آسون نیس !!
ولی قربون اون اشکات بشم، اینجوری واست بهتره...
اینجوری واسه منم بهتره... نمی تونم... به خدا تاب ندارم زجرکشیدن تنها دخترم و ببینم و دم نزنم!!جون مامان
نگو نه... نه نیار روحرفم عزیز دلم...
به هق هق افتاده بودم...محکم تربغلش کردم و اشک ریختم...
خدایا من نمی تونم...نمی تونم این خونواده رو تنها بذارم...دلم واسه آغوش مامانم تنگ میشه...
واسه مهربونیای بابا...واسه شیطونیای اشکان..واسه لبخندای سارا....دلم واسه همشون تنگ میشه..
. من بدون اونا نمی تونم زندگی کنم..
.دلم می خواست محکم بگم نه وخودم و خلاص کنم ولی نتونستم...
دلم نمیومد مامانم و بیشتر از این برنجونم.
..مامان حالش بده...نمی خوام حالش و بدتر کنم...
تک تک حرفاش و قبول دارم...
اونم مادره و به فکر بچه هاشه... می دونم...ولی آخه چجوری دوریشون و تحمل کنم؟
!خدایا توبهم بگو چیکار کنم ؟!!!
چرا مامانم باید همچین چیزی و ازم بخواد؟
چرا باید ازم قول بگیره که برای یه مدت طولانی ازشون دور باشم؟
می دونم به خاطر خودمه ولی من طاقت تنهایی ندارم!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
پر بغض گفت:مگه بهم قول ندادی روی حرفم نه نیاری؟!
اشک تو چشمام حلقه زده بود...
راست می گفت. من بهش قول دادم که روحرفش نه نیارم ولی...
ولی آخه چجوری می تونم تنهایی اینجا بمونم؟!چجوری دوریشون و تحمل کنم؟
!چجوری تو این شراطی سخت تنهاشون بذارم؟!من عاشق تک تک اعضای این خونواده ام... جونم به
جونشون بسته اس... نمی تونم تنهاشون بذارم...
اونم تو همچین شرایطی!!نمی تونم...
اشک از چشمام جاری شد. با صدایی که ناراحتی و غم توش موج می زد،
گفتم:مامان من عاشق توام... عاشق بابا.....اشکان... سارا!!چجوری تنهاتون بذارم وقتی دلم پیش شماس؟!
من نمی تونم بدون شما زندگی کنم..
.اذیتم نکن مامان... بذار منم باهاتون بیام... همه سختیارو به جون می خرم ولی تورو به خدا من و تنهانذار !! |
اشک صورتم و خیس کرده بود... مامان من و تو آغوشش کشید... شونه هاش می لرزیدن
.داشت گریه می کرد.
با دستش سرم و نوازش کرد..
.ناراحت گفت:مامان قربون اون دلت بشه که انقد مهربونه...
فکر می کنی واسم آسونه که جیگر گوشه ام و بذارم اینجاو برم؟
نه... آسون نیس... اصلا آسون نیس !!
ولی قربون اون اشکات بشم، اینجوری واست بهتره...
اینجوری واسه منم بهتره... نمی تونم... به خدا تاب ندارم زجرکشیدن تنها دخترم و ببینم و دم نزنم!!جون مامان
نگو نه... نه نیار روحرفم عزیز دلم...
به هق هق افتاده بودم...محکم تربغلش کردم و اشک ریختم...
خدایا من نمی تونم...نمی تونم این خونواده رو تنها بذارم...دلم واسه آغوش مامانم تنگ میشه...
واسه مهربونیای بابا...واسه شیطونیای اشکان..واسه لبخندای سارا....دلم واسه همشون تنگ میشه..
. من بدون اونا نمی تونم زندگی کنم..
.دلم می خواست محکم بگم نه وخودم و خلاص کنم ولی نتونستم...
دلم نمیومد مامانم و بیشتر از این برنجونم.
..مامان حالش بده...نمی خوام حالش و بدتر کنم...
تک تک حرفاش و قبول دارم...
اونم مادره و به فکر بچه هاشه... می دونم...ولی آخه چجوری دوریشون و تحمل کنم؟
!خدایا توبهم بگو چیکار کنم ؟!!!
چرا مامانم باید همچین چیزی و ازم بخواد؟
چرا باید ازم قول بگیره که برای یه مدت طولانی ازشون دور باشم؟
می دونم به خاطر خودمه ولی من طاقت تنهایی ندارم!!
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر