کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت264 رمان پارادوکس چشم از چشمام برنمیداشت. انقدر بهش نزدیک شده بودم که هرم نفساشو رو صورتم حس میکردم.وقتی دیدم تو شوکه پوزخندی زدم و ازش فاصله گرفتم‌. خود به خود دستاش از دورم باز شد. بازم اخم کرد و بی توجه به من چمدونمو تو همون ماشینی که موقع…
#پارت265
رمان پارادوکس


به زور از خودم جداش کردم و گفتم:

_وای پری له شدم. اروم‌عزیزم. نیم ساعت میشه رسیدم.

_چرا خبر ندادی؟
_دیگه یهویی شد. خبر هم میدادم میخواستی چیکار کنی مثلا؟؟؟

با صدای سرفه ی حامی سرمو برگردوندم سمتش.

به کل فراموشش کرده بودم.

پروانه سرجاش ایستاد و با لحن مودبی گفت:

_سلام‌.

حامی دستشو جلوی سینش برد و اروم گفت:

_سلام خانوم.

و بعد رو به من گفت:

_اینم چمدونتون خانوم سپهری. با اجازه من مرخص شم.

اومدم بگم بسلامت که پروانه پرید وسط و با لحن پر عشوه ای گفت:

_ممنونم از شما. کجا حالا؟ تشریف داشتید.

بفرمایید داخل چایی در خدمت باشیم.

و بعد نیششو باز کرد. اروم نیشگونی از پهلوش

گرفتم که خودشو جمع و جور کنه ولی بدتر جیغ زد و ابرومون رفت.

حامی در حالیکه خندش گرفته بود اما سعی

میکرد خودشو کنترل کنه اروم گفت:

_ممنون خانوم. انشالا دفعه بعد. الان تازه از راه رسیدیم خسته ایم‌.

پروانه درحالیکه چپ چپ نگام میکرد گفت:

_به هر حال ما خوشحال میشدیم.

_ لطف دارید. با اجازه.

و بعد سوار ماشینش شد و حرکت کرد. درست

پشت سر پروانه که به مسیر رفت حامی خیره

شده بود ایستادم و محکم زدم تو سرش:

_ خاک تو سر بی ابروت کنن پری‌
همونجوری که پشت سرشو ماساژ میداد گفت:

_الهی دستت بشکنه که نیومده داری ناقصم میکنی. چه مرگته؟

_حقته. این اویزون بازیا چی بود از خودت نشون دادی؟؟

نیششو باز کرد و گفت:

_ خوب بود بنظرت؟ فهمید بهش نخ دادم یا نه؟؟؟

سرمو با تاسف تکون دادم و گفتم:

_بخدا تو ادم نمیشی. نمیشی..

@kadbanoiranii
#پارت265

تایید کردم و به طراحیِ میز عسلی چشم دوختم :

_ایلیا من.....
بهش مدیونم!
دوباره راه رفتنو...... حرف زدن و..... یک بار نجات جونمو.....

و در دلم اضافه میکنم ( هرچند که خودش، منو تا دم مرگ برد اما خودش هم نجاتم داد و این از هومان بعید بود !)

سکوت میکنه و به فکر فرو میره...
حالا اگر من بودم، هزار تا سوال مختلف پشت هم ردیف میکردم تا تَه تویه ی ماجرا رو در بیارم!

بلند میشه و چند قدم راه میره.
به طرفم می چرخه و با لحن سرزنشگر میگه :

_نمی فهممت نیلو
دیگه از کارات سر در نمیارم
تو خانواده ی خودتو که منتظرتن میخوای رها کنی و اینجا بمونی که چی بشه؟!
اوکی پسرعموت کمک کرده، دستش درد نکنه اما نیاز نیست تو براش جبران کنی... ما ازش تشکر می کنیم و هزینه هاییم که برای جراحیت کرده بر میگردونیم.! یکم به فکر پدر و ماد......

اجازه نمیدم ادامه بده...
به اندازه ی کافی دلتنگی پیرم رو درآورده بود و خدا میدونه که چه حالی داشتم!


_فقط یک مدت کوتاه!


دست به سینه ایستاد و چند ثانیه بهم خیره شد و بعد چشماشو بست و پوفی کشید :

_کجا یکم استراحت کنم؟!

بلند میشم و به سمت اتاق ها همراهیش میکنم و در همون حال میگم :


_این یعنی موافقت؟

_نخیر... این یعنی زنگ بزن به عمه و آقا مجتبی ازشون اجازه بگیر که بیشتر بمونی، اگه اوکی دادن، که هیچ اگه نه، باهم بر میگردیم...

معترض صداش میزنم :

_ایلیا!

در اتاق رو باز میکنه و داخل میره

_چیه؟!
نکنه فکر کردی اینم مثل جریان شمال رفتنه که بپیچونمش!
اونا الان منتظرتن...


یادش بخیر اون سفر چقد چسبید!
با اکیپ دوستان ایلیا رفتیم و ایلیا برای راضی کردن مامان و بابام چقد باهاشون حرف زد!
چرا واقعا میخوام اینجا بمونم و خانوادم رو چشم انتظار بزارم؟!
این سوالیه که بارها ازخودم می پرسم و جوابی براش ندارم فقط انگار کسی در وجودم، استخاره می‌گرفت و نتیجه ی خوب میومد.


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت265




- مگه قرار نبود روی حرفم نه نیاری ؟!!به خاطر خودت میگم...

قربونت بشم دختر گلم، که تو با ما بیای هیچ فایده ای نداره.

فقط وفقط حال خودت بدتر میشه و داغون میشی!امن نمی تونم زجرکشیدن

تو رو بینم!!بی انصاف نباش شیدا... فقط به خودت فکر نکن...

اشک چشمام و کنار زدم و گفتم: بی انصاف نیستم مامان ولی باور کنین دوری از شما واسم سخته...

- می دونم عزیزم ولی اگه با ما بیای بیشتر سختی میکشی...

اگه اینجا بمونی داغون شدن داداشت و نمی بینی...

شیمی دارمانی شدن سارا رو نمی بینی... گریه های من نمی بینی...

غم وغصه رو تو چشمای بابات نمی بینی می فهمی چی می گم شیدا؟!

اگه تو با ما بیای فقط و فقط زجر میکشی...

.ما که برای خوش گذرونی نمیریم

! قراره روزای سختی و تو غربت داشته باشیم....

.من نمی خوام دخترم سختی بکشه..

.اگه اینجا بمونی از هر لحاظ واست بهتره.هم شرایط روحیت بهتر میشه و هم می تونی درست و بخونی و لیسانست و بگیری...

وسط حرفش پریدم:

- می فهمی چی میگی مامان؟!گور بابای درس و دانشگاه و کوفت و زهرمار من نخوام

لیسانس بگیرم باید کی و ببینم؟

!شما برام مهمین مامان... من نمی خوام خونواده ام و فدای درسم کنم...

تازه مگه قرار نیس همه چی و بفروشین و برین؟ اخب اگه این خونه رو بفروشین من کجا باید بمونم؟!!!

با چشمای پر از اشکش بهم خیره شد و مهربون گفت: فکر اونجاشم کردم... باخاله ات حرف می زنم تا بری پیش اونا...

محکم و قاطع گفتم: نه!!من نمیرم خونه خاله
!
دوست ندارم برم پیش خاله اینا... خوشم نمیاد سربار کسی باشم.

نه این که از خاله اینا خوشم نیادا!!نه..

.اتفاقا خیلیم دوسش دارم. فقط نمی خوام برم با یه سری آدم زندگی کنم و سر بارشون بشم.

مامان اخمی کرد و گفت: یعنی چی؟

پس می خوای کجا بمونی؟! دستش و گرفتم توی دستام و به چشماش خیره شدم..

آروم گفتم: من می خوام با شما بیام مامان.......

هرجا که برین منم باهاتون میام!!مامان من بدون شما اینجا نمی مونم....


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر