کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت221 رمان پارادوکس تکیه دادم به دیوار و سرمو چسبوندم بهش، خسته بودم. هم روحی هم جسمی. انگار با دیدن حالم دلش سوخت. نزدیکم اومد و با مهربونی که تو صداش بود گفت: _ بخدا کاریت ندارم. درکم کن. باید همه چیو اماده کنم. تو دست من امانتی. سکوت کردم. بی…
#پارت222
رمان پارادوکس

نمیدونم چقدر تو اون حالت رو تخت نشسته بودم که تقی به در اتاقم خورد.

بی حال از جام پاشدمو سمت در رفتم.

دستگیره رو فشار دادمو در با صدای ارومی باز شد.

سرمو که بلند کردم نگاهم به چشماش گره خورد:

_ سلام.

سرمو انداختم پایینو بی میل جواب دادم:
_ سلام.

_ وسایلتو جمع کردی؟؟؟

با اخم زل زدم تو چشماشو با نفرت گفتم:

_ اره.
لبخند محوی رو لبش شکل گرفت.

در حالیکه معلوم بود سعی میکنه خندشو کنترل کنه گفت:

_ چه توپتم پره. برو کنار برم چمدونتو بیارم.

دوباره خوی وحشی گریم فوران کرد. با حرص گفتم:

_ خودم میتونم بیارمش. فلج نیستم.
پوفی کشید و گفت:

_ چقدر لجبازی..
_ به تو مربوط نیست. حالام برو خودم میام.

ریلکس و اروم بی توجه به رفتار تند من گفت

_ جلوی در اسانسور منتظرتم.

اومدم مخالفت کنم که صبر نکرد و رفت.

منم برگشتم تو اتاق و چمدون برداشتم و از اتاقم خارج شدم.

🍃 @kadbanoiranii
#پارت222


وای از وقتایی که این شکلی روی آدم زوم میکنه.
جوری که اگر خطاکارم نباشی به خودت شک میکنی!


_نیم ساعت دستشویی بودی؟!
بعدم مگه اتاقی که انتخاب کردی سرویس نداره؟؟

از حربه ی (بهترین دفاع حمله اس) استفاده میکنم و طلبکارانه میگم :

_ کنترل تایم دستشویی رفتن بقیه ام جدیدا به لیست کارهات اضافه شده؟!!
دلم خواست از سرویس پایین استفاده کنم....

هیکل درشتشو دور میزنم و همونطوری که به سوی اتاق میرم جوری که بشنوه غر غر میکنم :

_حتما باید بهت بگم داشت می ریخت نتونستم بیام بالا و همون پایین کارمو انجام دادم... ای بابا....

دیگه نمی مونم تا چیزی بگه و بازجوییشو ادامه بده و خودمو سریع تو اتاقم ميندازم و درو می بندم.

این شَبَه کِی از اون ساختمون اومد اینجا که من ندیدمش؟!

متفکر روی تخت می شینم و با یادآوری گوشیم که با خودم به شرکت نبرده بودم و نمیدونم کجا گذاشتمش، نگاهی به اطرافم ميندازم.
روی عسلی و میز آرایش و زیر بالش ها...
ولی پیداش نمیکنم.

کمی فکر میکنم تا آخرین جایی که دستم بوده به یاد بیارم و وقتی یادم میاد بشکنی در هوا میزنم و سریع اتاقو ترک میکنم.

آخرین بار صبح وقتی در سالن منتظر هومان بودم، دستم بود.

وقتی از اتاق بیرون میرم، هومان همچنان در سالنه اما این بار ، با وضعیتی متفاوت...

روی مبل دونفره ی چرم نشسته و دستهاشو به دوطرف باز کرده و سرشو به پشتی مبل تکیه داده.
انگاری خوابش برده.... چشم های بسته و ریتم نفس های منظمش که از بالا و پایین رفتن سینه اش قابل تشخیصه اینو نشون میده....

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت222




لبخندی زدم و گفتم: پس دوسش داری! مهسا لبخندی زد و چیزی نگفت.

آرزو جیغی زد و به سمت مهسا رفت.

همه کسایی که توی کافی شاپ بودن، به ما نگاه می کردن.

مهسا رو بغل کرد و گونه اش و بوسید و زیر گوشش گفت:مبارکه عروس خانوم!

منم رفتم سمت مهسا رو بغلش کردم.

مهسا خندید و چیزی نگفت. پس یعنی راضی بود دیگه!!!

من و آرزو سر جامون نشستیم و آرزو سفارش شیرینی داد

. منم گوشیم و از توی کیفم بیرون آوردم و خواستم به آرش بزنگم که مهسا گفت:به کی زنگ می زنی؟!

لبخند شیطونی زدم و گفتم: به آقاتون

مهسا لبخندی زد و گفت: نمی خواد زنگ بزنی؟

فکر کردم پشیمون شده!!!

اخمام رفت تو هم و با ناراحتی گفتم:چرا؟!

صدای آرش از پشت سرم اومد:

- چون خودش اینجاست.

با خوشحالی از جام بلندشدم و روبروی آرش ایستادم.

لبخندی زدم و گفتم:دیدی بالاخره دامادت کردم؟

آرش لبخندی زد و گفت:دستت طلا!!

اشاره ای به صندلی کردم و گفتم: بشين آقا داماد!



رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر