کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#150 نگاهی به ساعت کردم سه نصف شب بود ولی من هنوز بیدار بودم روی تخت دراز کشیده بودم همش فکر شاهین مهشید که توی یه اتاق یه تخت خوابیدن عذابم میداد اگه اون روز مهشید رو دعوت نمیکردم هیچ وقت شاهین مهشید رو نمیدید همش تقصیر خودمه ..... دو هفته از مراسم…
#پارت151
دستمو کشید گفت
-بشین
-به توچه دستمو ول کن ببینم
اینبار به دستم فشاری اورد دستمو به سمت پایین کشید مه خیلی محکم روی مبل نشستم
-دفعه اخرت باشه اینجوری بامن صحبت میکنی ها
-میدونی چیه اصلا به تو ربطی نداره من با کی چی جوری صحبت میکنم اگه از طرز صحبتم خوشت نمیاد برو یه جا دیگه
-قبلا اینجوری صحبت نمیکردی چی شده بعد از رفتن شاهین انقدر عوض شدی
برو بابای نثارش کردم
که گفت
-ببینم چی فکر کردی که بامن اینجوری حرف میزنی؛خودتو خیلی دسته بالا گرفتیا
اصلا به حرفاش گوش نمیکردم ؛حرصش رو دراورده بودم
-خیلی بچه پرویی ها بدبخت دوست پسرات
-من دوست پسر ندارم
تک خنده ای کرد گفت
-کم خالی ببند
'-برا چی باید خالی ببندم مگه من مثل بعضی ام که باهزار نفر رابطه داشتم انوخت توی یه روز با دونفر قرار بزارم
-تیکه میندازی
-نه حقیتو گفتم
-ولی جان فرهاد تاحالا با چند نفر بودی
-هیشکی هیشکی هیشکی
-شادی
باصدای به طرفش برگشتم که دیدم با اخم داره نگاهم میکنه
از جام بلندشدمو به طرفش رفتم
-بله
-اون پسره چرا اومد پیش تو
شونه ای بالا انداختمو گفتم
-نمیدونم
-برو بشین زیاد دم پرش نشو
چشمی گفتمو دوباره سرجام.نشستم
که فرهاد گفت
-چی گفت بهت
برگشتم سمتشو لبخندی بهش زدمو گفتم
-گفت محلت ندم تا بزاری بره چون دوست نداره؛باهات حرف بزنم
تک خنده ای کرد هیچی گفت
-چرا انقدر ضایع عاشق شدی
با گفتن حرفش چشمام از تعجب دوتا شد سریع گفتم
-عاشق
-اوهوم عاشق ؛عاشق. اقاشاهین
لعنتی اون از کجا فهمیده
-از من به تو نصیحت فراموشش کن اون الان مال یکی دیگه اس من نمیدونم اون چیکار کرده که باعث شده تورو عاشق خودت کنه؛مثل من منم عاشق یکی ام ؛ ولی میدونم هرگز بهش نمیرسم؛ اگه میدونستم.عاشق شدی همون روز اول بهت میگفت که شاهین توی یه نگاه یه دل نه صد دل عاشق دوستت شده
فراموشش کن اون دیگه برنمیگرده
ِ
دوباره بغضم.توی گلوم گیر کرده بود
با هزار بدبختی تونستم بگم
-الکی براخودت حرف نزن من عاشق هیشکی نشدم
-کسی رو که دوسال تموم عاشقه رو نمیتونی بپچونیی
-ببینم توچرا نمیری به طرف بگی دوسش داری میخوای مثل من شی اره ؛یه عمر خودتو سرزنش کنی که چرا نگفتی ؛ برو بهش بگو که دوسش داری حتی اگه پست هم زد؛ولی تااخر عمر خوشحالی که بهش گفتی.برو هرچی زودتر بهش بگو تا پشیمون نشی
-دوست دارم
-افرین به همین راحتی
-ولی من الان........
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
دستمو کشید گفت
-بشین
-به توچه دستمو ول کن ببینم
اینبار به دستم فشاری اورد دستمو به سمت پایین کشید مه خیلی محکم روی مبل نشستم
-دفعه اخرت باشه اینجوری بامن صحبت میکنی ها
-میدونی چیه اصلا به تو ربطی نداره من با کی چی جوری صحبت میکنم اگه از طرز صحبتم خوشت نمیاد برو یه جا دیگه
-قبلا اینجوری صحبت نمیکردی چی شده بعد از رفتن شاهین انقدر عوض شدی
برو بابای نثارش کردم
که گفت
-ببینم چی فکر کردی که بامن اینجوری حرف میزنی؛خودتو خیلی دسته بالا گرفتیا
اصلا به حرفاش گوش نمیکردم ؛حرصش رو دراورده بودم
-خیلی بچه پرویی ها بدبخت دوست پسرات
-من دوست پسر ندارم
تک خنده ای کرد گفت
-کم خالی ببند
'-برا چی باید خالی ببندم مگه من مثل بعضی ام که باهزار نفر رابطه داشتم انوخت توی یه روز با دونفر قرار بزارم
-تیکه میندازی
-نه حقیتو گفتم
-ولی جان فرهاد تاحالا با چند نفر بودی
-هیشکی هیشکی هیشکی
-شادی
باصدای به طرفش برگشتم که دیدم با اخم داره نگاهم میکنه
از جام بلندشدمو به طرفش رفتم
-بله
-اون پسره چرا اومد پیش تو
شونه ای بالا انداختمو گفتم
-نمیدونم
-برو بشین زیاد دم پرش نشو
چشمی گفتمو دوباره سرجام.نشستم
که فرهاد گفت
-چی گفت بهت
برگشتم سمتشو لبخندی بهش زدمو گفتم
-گفت محلت ندم تا بزاری بره چون دوست نداره؛باهات حرف بزنم
تک خنده ای کرد هیچی گفت
-چرا انقدر ضایع عاشق شدی
با گفتن حرفش چشمام از تعجب دوتا شد سریع گفتم
-عاشق
-اوهوم عاشق ؛عاشق. اقاشاهین
لعنتی اون از کجا فهمیده
-از من به تو نصیحت فراموشش کن اون الان مال یکی دیگه اس من نمیدونم اون چیکار کرده که باعث شده تورو عاشق خودت کنه؛مثل من منم عاشق یکی ام ؛ ولی میدونم هرگز بهش نمیرسم؛ اگه میدونستم.عاشق شدی همون روز اول بهت میگفت که شاهین توی یه نگاه یه دل نه صد دل عاشق دوستت شده
فراموشش کن اون دیگه برنمیگرده
ِ
دوباره بغضم.توی گلوم گیر کرده بود
با هزار بدبختی تونستم بگم
-الکی براخودت حرف نزن من عاشق هیشکی نشدم
-کسی رو که دوسال تموم عاشقه رو نمیتونی بپچونیی
-ببینم توچرا نمیری به طرف بگی دوسش داری میخوای مثل من شی اره ؛یه عمر خودتو سرزنش کنی که چرا نگفتی ؛ برو بهش بگو که دوسش داری حتی اگه پست هم زد؛ولی تااخر عمر خوشحالی که بهش گفتی.برو هرچی زودتر بهش بگو تا پشیمون نشی
-دوست دارم
-افرین به همین راحتی
-ولی من الان........
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت150 رمان پارادوکس محکم منو تو بغلش کشید و گفت: _ باشه حتما بخور. مواظب خودتم باش. بوسه ای نرم رو گونش زدمو گفتم: _ توام همینطور. حواست به مامان هم باشه. _ هست. رسیدی زنگ بزن. _باشه. کاری نداری؟ _ خدا به همرات. با بی میلی تمام سمت ماشینش رفتمو سوار…
#پارت151
رمان پارادوکس
_ نچ نچ نچ. چه دختر کوچولوی بی ادبی. مامان جونت بهت ادب یاد نداده؟
یهو به سمت جلو یورش بردمو گفتم:
_ مواظب حرفاییکه از دهنت در میاد باش. هرچیزیو میتونم تحمل کنم الان توهین به خانوادمو. الانم لطف کن ساکت شو بزار دوتامون ارامش اعصاب بگیریم.
بی حرف دست برد جلو و ضبط ماشینو روشن کرد و چند لحظه بعد موزیک لایتی پخش شد. دیشب دیر خوابیده بودم. چشام میسوخت. رو هم گذاشتمشون تا شاید یکم اروم بگیره، اما نفهمیدم که چیشد چشمام سنگین شد و خوابم برد
****
_ خانوم سپهری؟؟ چشاتو باز کن.
صدای اشنایی زیر گوشم داشت صدام میزد اما انقدر خوابم میومد که حال جواب دادن نداشتم.
_ خانوم سپهری؟ آمین؟ آمین بیدار شو رسیدیم فرودگاه.
کلمه ی فرودگاه انگار جرقه شد تو سرمو چشامو باز کردم. نگاهم به صورتش گره خورد. اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:
_ از من فاصله بگیر.
چند قدم عقب تر رفت و گفت:
_ پاشو رسیدیم. دیر میشه.
از ماشین اومدم پایین و چمدونمم دستم گرفتم. تو همون حال گفتم:
_ من دختر خالت نیستم که به اسم کوچیک صدام میکنی. فهمیدی؟
اومد سمتمو بی توجه به حرفم دستشو سمت چمدونم دراز کرد:
_ بدش من.
_ لازم نکرده خودم میارمش.
کلافه پوفی کشید و گفت:
_ خیلی لجبازی.
_ به خودم مربوطه.
و بعد بی توجه بهش به سمت ورودی فرودگاه حرکت کردمو اونم پشتم اومد.
🍃 @kadbanoiranii
رمان پارادوکس
_ نچ نچ نچ. چه دختر کوچولوی بی ادبی. مامان جونت بهت ادب یاد نداده؟
یهو به سمت جلو یورش بردمو گفتم:
_ مواظب حرفاییکه از دهنت در میاد باش. هرچیزیو میتونم تحمل کنم الان توهین به خانوادمو. الانم لطف کن ساکت شو بزار دوتامون ارامش اعصاب بگیریم.
بی حرف دست برد جلو و ضبط ماشینو روشن کرد و چند لحظه بعد موزیک لایتی پخش شد. دیشب دیر خوابیده بودم. چشام میسوخت. رو هم گذاشتمشون تا شاید یکم اروم بگیره، اما نفهمیدم که چیشد چشمام سنگین شد و خوابم برد
****
_ خانوم سپهری؟؟ چشاتو باز کن.
صدای اشنایی زیر گوشم داشت صدام میزد اما انقدر خوابم میومد که حال جواب دادن نداشتم.
_ خانوم سپهری؟ آمین؟ آمین بیدار شو رسیدیم فرودگاه.
کلمه ی فرودگاه انگار جرقه شد تو سرمو چشامو باز کردم. نگاهم به صورتش گره خورد. اخمامو کشیدم تو هم و گفتم:
_ از من فاصله بگیر.
چند قدم عقب تر رفت و گفت:
_ پاشو رسیدیم. دیر میشه.
از ماشین اومدم پایین و چمدونمم دستم گرفتم. تو همون حال گفتم:
_ من دختر خالت نیستم که به اسم کوچیک صدام میکنی. فهمیدی؟
اومد سمتمو بی توجه به حرفم دستشو سمت چمدونم دراز کرد:
_ بدش من.
_ لازم نکرده خودم میارمش.
کلافه پوفی کشید و گفت:
_ خیلی لجبازی.
_ به خودم مربوطه.
و بعد بی توجه بهش به سمت ورودی فرودگاه حرکت کردمو اونم پشتم اومد.
🍃 @kadbanoiranii
ادامه رمان گل یاس
#پارت151
دختر بی هیچ حرفی عقب گرد میکنه و پله ها رو دوتا یکی بالا میره.
هومان کتش رو در میاره و روی ساعدش میندازه.
چند قدم بهم نزدیک میشه و میگه :
_حرفتو بزن!
حتما موضوع خیلی مهمیه که تا الان کشیک وایسادی برای اومدن من!
بوی سرد و تلخ ادکلنش به مشامم میرسه.
چهره ام در هم میره و چینی به بینیم ميفته.
نمیخوام حالا که به کمک و همکاریش احتیاج دارم، بهونه دستش بدم، پس از در صلح وارد میشم و به آرومی میگم :
_من نمیخوام تا بهبودی کامل، خانواده ام در جریان جراحی قرار بگیرن...
لطفا چیزی بهشون نگو و اینکه....
منتظر نگاهم میکنه و من مردد گفتارم رو کامل میکنم :
_رضایت نامه ی عملمو.... تو امضا کن.
_من؟!
من بابای توام، داداشتم یا شوهرت؟!
چیکارتم که رضایت بدم واسه جراحیت!
پوزخندی میزنه و با لحنی که قصد تمسخرم رو داره ادامه میده :
_خیلی موضوع با اهمیتی بود....
شب خوش....
بهم پشت میکنه و قصد رفتن داره که سریع به حرف میام و مانع میشم :
_من میدونم که تو اگه بخوای میتونی اینکارو بکنی!
امروز متوجه شدم که چقد پارتی داری...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت151
دختر بی هیچ حرفی عقب گرد میکنه و پله ها رو دوتا یکی بالا میره.
هومان کتش رو در میاره و روی ساعدش میندازه.
چند قدم بهم نزدیک میشه و میگه :
_حرفتو بزن!
حتما موضوع خیلی مهمیه که تا الان کشیک وایسادی برای اومدن من!
بوی سرد و تلخ ادکلنش به مشامم میرسه.
چهره ام در هم میره و چینی به بینیم ميفته.
نمیخوام حالا که به کمک و همکاریش احتیاج دارم، بهونه دستش بدم، پس از در صلح وارد میشم و به آرومی میگم :
_من نمیخوام تا بهبودی کامل، خانواده ام در جریان جراحی قرار بگیرن...
لطفا چیزی بهشون نگو و اینکه....
منتظر نگاهم میکنه و من مردد گفتارم رو کامل میکنم :
_رضایت نامه ی عملمو.... تو امضا کن.
_من؟!
من بابای توام، داداشتم یا شوهرت؟!
چیکارتم که رضایت بدم واسه جراحیت!
پوزخندی میزنه و با لحنی که قصد تمسخرم رو داره ادامه میده :
_خیلی موضوع با اهمیتی بود....
شب خوش....
بهم پشت میکنه و قصد رفتن داره که سریع به حرف میام و مانع میشم :
_من میدونم که تو اگه بخوای میتونی اینکارو بکنی!
امروز متوجه شدم که چقد پارتی داری...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت151
به علامت نه سری تکون دادم و برای رد گم کنی گفتم:نه بابا!
اون دیوونه برای چی باید به من زنگ بزنه؟!خیلی خوشم میاد ازش؟
مامان اخمی کرد و گفت: صدبار بهت گفتم در مورد آرش اینجوری حرف نزن.
همون طور که به سمت در می رفتم،
گفتم:شمام من و کشتی با این خواهر زاده چلغوزت!خداحافظ.
و دیگه به مامان مهلت حرف زدن ندادم و از خونه خارج شدم.
کتونیم و پوشیدم و به سمت درحیاط رفتم.
درو باز کردم و از خونه خارج شدم.
همین که من در و بستم، ارزو ام رسید. به سمت ماشینش رفتم و سوار شدم.
&&&&
شیده به حالت دو اومد سمتش خودش و انداخت تو بغل ارزو و های های زد زیر گریه.
من و آرزو از تعجب چشمامون شده بود قده دو تا سکه ۲۰۰ تومنی اوا!ا
ین دختره چشه؟ آرزو سر شیده رو نوازش کرد و مهربون گفت: چی شده شیده؟!
شیده باصدای تو دماغیش گفت:بدبخت شدم آرزو
- چی شده عزیزم؟!
- شهاب..
و دوباره زد زیر گریه. به سمتش رفتم و گفتم:شهاب چی؟
مرده؟ آرزو لبش و به دندون گرفت و با چشم و ابرو بهم فهموند که چرت نگو!
شیده همون طور که تو بغل آرزو اشک می ریخت، گفت: کاش مرده بود.
کاش مرده بود شیدا!!
آرزو بامهربونی گفت:چی شده شیده جون؟
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر
به علامت نه سری تکون دادم و برای رد گم کنی گفتم:نه بابا!
اون دیوونه برای چی باید به من زنگ بزنه؟!خیلی خوشم میاد ازش؟
مامان اخمی کرد و گفت: صدبار بهت گفتم در مورد آرش اینجوری حرف نزن.
همون طور که به سمت در می رفتم،
گفتم:شمام من و کشتی با این خواهر زاده چلغوزت!خداحافظ.
و دیگه به مامان مهلت حرف زدن ندادم و از خونه خارج شدم.
کتونیم و پوشیدم و به سمت درحیاط رفتم.
درو باز کردم و از خونه خارج شدم.
همین که من در و بستم، ارزو ام رسید. به سمت ماشینش رفتم و سوار شدم.
&&&&
شیده به حالت دو اومد سمتش خودش و انداخت تو بغل ارزو و های های زد زیر گریه.
من و آرزو از تعجب چشمامون شده بود قده دو تا سکه ۲۰۰ تومنی اوا!ا
ین دختره چشه؟ آرزو سر شیده رو نوازش کرد و مهربون گفت: چی شده شیده؟!
شیده باصدای تو دماغیش گفت:بدبخت شدم آرزو
- چی شده عزیزم؟!
- شهاب..
و دوباره زد زیر گریه. به سمتش رفتم و گفتم:شهاب چی؟
مرده؟ آرزو لبش و به دندون گرفت و با چشم و ابرو بهم فهموند که چرت نگو!
شیده همون طور که تو بغل آرزو اشک می ریخت، گفت: کاش مرده بود.
کاش مرده بود شیدا!!
آرزو بامهربونی گفت:چی شده شیده جون؟
رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر