کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت30 غذامم تموم شدُ به سمت ظرف شویی رفتمُ ظرفمو شستم دستامو پاک کردمُ به طرف سالن رفتم همین که خواستم رومبل بشینم صدای زنگ تلفن بلند شد رفتم به سمت تلفن رفتم گوشی رو برداشتمو گفتم بله سلام منزل اقای محمدی بله بفرمایید هه توی شادیی شما؟ شاهینم …
#پارت31
ای کاش میتونستم جلوش وایستم

ولی میدونم نمیتونم همش امید الکی به خودم میدم اگه بابام

پشتم بود شاهین هیچ کاری نمیتونست باهام کنه


ولی نیست شاهین هم مثل باباس اخلاق رفتاراش


یادمه موقعی که خواستن برن خارج انگاردنیارو بهم دادن


ولی الان دوباره یاد اذیت کردناش افتادم
فردا پادشاه عذابم میاد

توی همین حال هوا بودم که صدای بابا اومد

-شادی شادی

-بیا تلفن رو بگیر بزار سرجاش فردا هم نمیخواد بری مدرسه شاهین ساعت 9


میاد باید بریم فرودگاه دنبالش


-میشه من نیام



-تو زبون خوش سرت نمیشه حتما باید با کتک حرف حالیت بشه فردا میای


همین که گفتم رفت به سمت اتاقش در محکم بست...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت30 رمان پارادوکس سکوت کردم. حرف زدن برام سخت بود. دوباره گفت: _ عزیزم قرار نیست اینجا اذیت بشی. ما میخوایم فقط صحبت کنیم. حالا اگه برای تو سخته اول من حرف میزنم. اسمم حدیثه.31 سالمه و دو ساله که متاهلم. روانشناسی خوندم. اینا چیزای پایه بود. حالا توام…
#پارت31
رمان پارادوکس

متفکر چونشو با دستاش گرفت و گفت:
_ خوب چرا همچین حرفی زد؟
چشامو دور تا دور اتاق گردوندم تا جلوی ریزشه قطره های اشکمو بگیرم. تو همون حال گفتم:
_ نمیدونم.. واقعا نمیدونم. این همون چرایی شده که یه مدته افتاده به جونم و هر جور فکر میکنم به جواب نمیرسم.
_ از قبل نمیشناختیش؟ مثلا شاید کینه ای ازت داشته خواسته انتقام بگیره.
خواستم جواب بدم که صدای در اومد. با بفرمایید خانوم دکتر، در باز شد و منشی با لیوان اب وارد شد.
_ خانوم دکتر ببخشید که دیر کردم یه کار مهم پیش اومد.
_ مشکلی نیست عزیزم.
لیوان اب و رومیز گزاشت و بعد خارج شد.
_ خوب بگو.
لیوان ابو تو دستام گرفتمو گفتم:
_ نه اصلا نمیشناختمش. حتی یک بار هم ندیده بودمش.
_ ولی اونجور که مامانت گفت انگار خیلی چیزا ازت میدونست انقدری که از طریق شغلت تورو گیر انداخت.
جرعه ای از اب و نوشیدم و گفتم:
_ نمیدونم. واقعا نمیدونم. ولی خسته شدم. یه مدته همش تو ترس و اضطرابم. خستم کلافم. دلم میخواد راحت بخوابم بدون اینکه ترس از کابوس داشته باشم.
دستاشو رو دستای سردم گزاشت. سرمو بلند کردمو زل زدم تو چشماش. با بغض گفتم:
_ من همه چیمو از دست دادم. خوشبختیمو، ارزوهای دخترونمو، ازدواجمو، آبرو و کارمو.. همه چی رفت ولی میخوام ارامشمو برگردونم..
فشاری به دستای ظریفم اورد و گفت:
_ باهم درستش میکنیم. به شرطی که تو بخوای.. برای شروع اول باید کاری کنیم که تو فراموش نه، ولی کمتر به اون اتفاق فکر کنی.. مثلا الان بگردی دنبال کار.. یه کاری تمام وقتتو پر کنه و نزاره به هیچی فکر کنی. اصولا مشغول شدن به یه کار خوب، تورو از بقیه چیزا دور میکنه.. خودت چیزی مدنظرت هست؟
سرمو انداختم پایین و اروم گفتم:
_ یکم ارایشگری بلدم. میخوام برم تو یه ارایشگاه کار کنم
_ خوب اینکه خیلی عالیه. میشه یه پوئن مثبت برای تو. تو محلتون جاییو میشناسی برای کار؟
_ از اونجایی که زندگی میکنم میخوام برم.
متعجب نگام کردو گفت:
_ چرا؟
با نگاه غمگینی زل زدم بهشو گفتم:
_ چون همه ی اون محله فهمیدن و اونجا دیگه جای زندگی نیست..
سکوت کرد. چند لحظه بعد با صدای ارومی گفت:
_ چجوری فهمیدن؟
_ اینکه چجوری فهمیدن مهم نیست. مهم اینه که فهمیدن. و من دیگه نمیتونم تو اون محله زندگی کنم.
_ عزیزم میفهمم که چی میگی اما بی گدار به اب زدن هم اشتباهه. تو تا کار پیدا نکنی باید اونجا زندگی کنی. یا میتونی بری یه مدت با مادرت باشی تا جایی که میخوای و پیدا کنی.
یه لحظه مکث کرد و پرسید:
_ راستی خیلی عجیبه. تو چرا از خانوادت جدا زندگی میکنی؟

@kadbanoiranii
#پارت31


**


به تزئینات نگاه م
یکنم و لبخندی از سر رضایت به لب میارم :

_ساناز عالی شده مگه نه؟


ساناز چرخی میزنه و میگه :


_آره خدایی تو تایم کمی که داشتیم، همه چیزو به نحو احسن انجام دادیم.


همه جا با بادکنک و ریسمان آذین بسته شده.

دو روز پیش بود که تصمیم گرفتم ساشا رو برای تولدش سورپرایزش کنم، برای همین با خواهرش ساناز هماهنگ کردم و همه چیزو آماده کردم.

همیشه برای ایلیا و مامان و بابا و دایی منصور تولد می گرفتم و حالا ساشا هم به این لیست افراد مهم اضافه شده بود.


کلید ویلای لواسان عمو محمد که بهترین عموم بود، رو گرفتم و هرکسی که به ذهنم رسید دعوت کردم.
از ساناز هم خواستم هرکس صلاح میدونه دعوت کنه.


ایلیا برای جشن کلی کمکم کرد و من تونستم تو این دوروز دلتنگی های چند ماه رو تا حدی برطرف کنم، اونقد از گردنش آویزون شدم که آرتروز گرفت.


همه چیز بر وفق مرادم پیش میرفت،
حالم خوب بود.

خوش حال و راضی...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت31




به دلیل حسنه شدن روابط هم به اشکان زنگیدم و

گفتم که نمیخواد بیاد دنبالم.
* * * * * * * * * *
ساعت


۵:۱۵ بود و داشتیم با ارزو از پارکینگ میومدیم بیرون که

دوباره این بوزینه رو دیدیم ابا امیر وایساده بود کنار ماشین پنچر شده اش و داشت با عصبانیت یه چیزایی می گفت

!غلط نکنم داشت به من فحش میداد.از این فکر ریز ریز خندیدم.

این ارزو بی شعور هم که کلا پتروس فداکاره،

بدون اجازه من با دیدن قیافه پکر اون دو تا، کنارشون ترمز کرد.

با یه لبخند مهربون سلام کرد و گفت: آقای ادیب..... آقای خالقی... تشریف بیارید من می
رسونمتون!

ایش... همینمم مونده که با این بوزینه تویه ماشین باشم.رو به آرزو بانیش باز گفتم: آرزو جون


آقایون خودشون تشریف می برن، بهتره زودتر راه بیفتیم،هوا تاریک میشه ها!

مسعود دهن کجی بهم کرد.

آرزو نگاه عاقل اندر سفیهی بهم انداخت که یعنی تویکی خفه شو.

امیر ، خیلی جدی گفت: خانوم شمس راست میگن، ما مزاحم شما نمیشم. ممنون

آرزو لبخند مهربونی زد و گفت: آقا امیر این چه حرفیه؟

مزاحم چیه؟ شما مراحمید.. یعنی من اونقدر سعادت ندارم که یه بار شما رو با این رخشم برسونم؟

اوهو...این چه مهربون شد یهو؟

پس چرا وقتی با من حرف میزنه عین سگ میمونه؟

امیرکه کلی باحرفای آرزو خرکیف شده بود، بانیش بازگفت:نه بابا اختیار دارین.

مسعود که اعصابش خیلی خورد بود،

اخم غلیظی کرد و گفت: شما بفرمایید خانوم همتی.

مثل اینکه دوستتون هم خیلی مایل نیستن. ما خودمون یه جوری میریم.

آرزو با خنده گفت: آقای ادیب هیچ می دونستید که اخم بهتون اصلا نمیاد؟!


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر