کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت1
باصدای چرخش کلید فهمیدم
اومد.زودپاشدم خودمو به در رسوندم.همین که درو باز کرد گفتم
-سلام خسته نباشی اقا
یه نیم نگاهی بهم کردو در بست رفت,مثل همیشه...
بابام بود ولی حق گفتن بابا رو بهش ندارم یادمه یه بار توی8 سالگی بهش گفتم بابا چنان کتکم زد که 4روز توی بیمارستان بستری بود.همیشه بهم میگف تو بزرگترین اشتباهمی,اخه مگه من به خواست خودم اومدم.
-شادی......شادی.....
صدای بابام بود که داشت صدام میکرد زودجواب دادم گفتم:-بله.خيلي سرد جوابمو داد:- میز ناهار رو بچین.صدام کن
-چشم
رفت سمت اتاقش
هه انگار نه انگار دخترشم.......ِِِِِِ
میزناهار رو چیدم رفت سمت اتاقش که صداش کنم وقتی که رسیدم به در چندتا ضربه زدم در رو باز کردم دیدم پشت کامپیوتر نشسته یه عینک هم به چشماش زده,ولی جذاب بود خیلیهم جذاب بود,با اون هیکل ورزشی اش اصلا بهش نمی اومد که40 سالش باشه, دوستام همیشه میگفتن تو خیلی شبیه باباتی یه نگاه به خودم توی اینه اتاق کردم یه نگاه هم به اون .راست میگفتن شبیه اش بودم
یه ان باصداش به خودم اومدم
-چیکار داشتی که مزاحمم شدی
دوباره تیکه بهم می انداخت کار این بشر تیکه انداختن بود.
به ارومی گفتم:- اومدم برا ناهار صداتون کنم
گفت :-خیلی خوب از اتاقم برو ببین
با این حرفش در اتاق رو به ارومی بستم اجازه دادم قطره اشک سمجم بریزه
به سمت میز ناهار خوری رفتم...
رفتم نشستم تا بیاد بالاخره اقا بعد از 20 دقیقه اومد همین که من دید من پشت میزم گفت:-توچرا نشستی
-خب میخوام ناهار بخورم
-مگه بهت نگفتم دوست ندارم جلو چشمم باشی حالا میخوای باهام ناهار بخوری
با این حرفش قلبم شکست مگه چیکار کردم که اینطوری باهام رفتار میکنه اشکام همینجوری ازچشمام پایین میومد به چشمامش نگاه کردمو گفتم -مگه من چیکارکردم که اینطوری باهام رفتار میکنه من بچه اتم دخترتم چرا مثل باباهای دیگه دوسم نداری,تقصیر من چی بوده بابا تروخدا اینجوری باهام رفتار نکن'بلافاصله بعد از حرفم یه طرف صورتم سوخت.
باصداش به خودم لرزیدم :-مگه من بهت نگفتم بهم نگو بابا تو بچه ,دختر من نیستی فقط اشتباه منی فهمیدی؟
سرم انداختم
باصداش دوباره بخودم اومدم
-نشنیدم چی گفتی؟
به ارومی گفتم چشم
گفت-حالا برو گمشو اتاقت
با زدن این حرف بدو بدو رفتم سمت اتاقم در اتاقمو بازکردمو خودمو انداختم تو تختم فقط گریه میکردم.....


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
#پارت1
رمان پارادوکس

_ خاله خاله...
باصدای بچگونه ی نازش سرمو بلند کردمو زل زدم تو چشمای معصومش. اون موهای طلایی رنگش که خرگوشی بسته بودن و چشمای درشتش حسابی خوردنیش کرده بود. زانو زدم جلوش تا هم قدش بشم. بوسه ای نرم رو لپای تپلش زدم و گفتم:
_ جان خاله
لباشو غنچه کرد و با حالت نازی گفت:
_ حوصلم سل لفته..
دلم میخواست محکم بچلونمش. نشوندمش رو زانومو در حالیکه نوازشش میکردم گفتم:
_ خاله فدای آرزو کوچولوش بشه. چرا نرفتی با بقیه ی بچه هابازی کنی؟
با ناز موهای توصورتشو کنار زدو گفت:
_ اخه دلم میخواست با تو بازی تونم. نداتون گلنازم با خودم اوردم.
نگاهم به عروسک پارچه ای تو بغلش افتاد که خودم براش درست کرده بودم.
_ چشم. اتفاقا منم خیلی دلم برای بازی کردن با تو تنگ شده بود.
با ذوق بچگونه ای دستاشو بهم کوبید و گفت:
_ خاله ژونم.
_ جونم.
_ بیا خاله بازی کنیم. من مامان گلناز بشم تو باباییش بشو. باشه؟
با تعجب گفتم :
_ عزیز دلم من که نمیتونم باباییش بشم. من خالش میشم تو مامانش بشو.
مظلوم نگام کرد و بعد سرشو انداخت پایین. ساکت شده بود. دستم زیر چونه ی کوچولوش بردم و اروم صداش زدم:
_ آرزو خانوم؟
سرشو بلند کرد و یه قطره اشک از چشمش چکید. انگار قلبم فشرده شد. با بهت پرسیدم :
_ چرا گریه میکنی فدات بشم من.
با بغضی که تو صداش بود گفت:
_ اگه تو بابای گلناز نشی منم نمیتونم مامانش بشم. اونوقت اونم مثل من بابا و مامان نداره.

درحالیکه از شوک حرفش ماتم برده بود زل زدم بهش... باورم نمیشد همچین حرفیو از زبون یه بچه ی چهار ساله بشنوم. با تمام محبتای ما باز هم کمبود پدر و مادرشو حس میکرد. لبخند تلخی رو لبام نشست. مگه میشد حس نکنن؟ یه عمر مثل اینا زندگی کردم. لحظه به لحظشونو درک میکردم. با لمس دستم توسط دستای کوچولوش به خودم اومدمو محکم تر بغلم گرفتمش:
_ خاله جون میخوای یه رازیو بهت بگم؟
دستشو به چشمای اشکیش کشید و گفت:
_ آله خاله. بگو خول میدم به کسی نگم.
سرمو بردم زیر گوشش و طوریکه مثلا کسی نشنوه گفتم:
_ میدونی تو و دوستات چرا بابا و مامان ندارین؟
اروم تر از من گفت:
_ نه خاله.
یه حالت مرموزی به خودم گرفتمو گفتم:
_ منم مثل شمام. اخه میدونی چیه؟ خدا جون دیده ما خیلی بچه های خوب و مهربونی هستیم گفته به جای اینکه مثل بقیه ی بچه ها بهشون یه بابا و مامان بدم ، چند تا مامان و بابا بدم و اینجا کنار دوستاشون شاد زندگی کنن. به نظرت اینجوری قشنگ تر نیست؟
تو پیش دوستات زندگی میکنی تنها نیستی و کلی مامان داری که همه عاشقتن. من که وقتی بچه بودم ازین کار خدا خیلی خوشم اومد. نظر تو چیه؟
دستشو به لپای تپلش زد و با حالت متفکری گفت:
_ اووومممم. وای آله خاله جون راست میگی. من اینجولی فکل نکلده بودم.
از شکل حرف زدنش خندم گرفت اما جلوی خودمو گرفتم. از تو کیفم یه شکلات در اوردمو دادم دستش :
_ این شکلاتم فرشته مهربون داد تا بدمش به ارزو کوچولوی خودم و بهش بگم که یادش نره تا همیشه بخنده.
با ذوق شکلاتو از دستم گرفت و دوید سمت بقیه ی بچه ها. با لبخند نگاش میکردم که با صدای فاطمه جون از جان بلند شدم. مهربون گفت:
_ همیشه خوب بلدی ارومشون کنی.
گرد خاک نشسته رو مانتومو تکون دادم و گفتم:
_ شاید چون خودمم یکی از همینام.

@kadbanoiranii
.#پارت1 رمان دانشگاه پرماجرا


به نام یگانه بهانه هستی

پاشو شیدا.. بلند شو ببینم.....

چقدر می خوابی دختر؟! پاشو!...دیرشده! این دیگه کیه کله ی صبحى؟؟؟.....

انگار فکرم و بلند گفتم چون یارو با یه صدای مسخره و در حالیکه ادای دخترای لوس و در

میاورد گفت: ارزو هستم.از آشناییتون خوش بختم وشما؟؟

!!(و بعدش دوباره صداش جدی شد و عصبی گفت:) پاشو ببینم... تومن و نمیشناسی؟!!!!!

!جلسه معارفه راه انداخته واسه من... پاشو...دیر شده

دهه... یه امروز و میخواستیم کلاسارو

بپیچونیم و نریما...این خانوم اومده مارو باخودش ببره...

چشمام و باز کردم و روی تخت نشستم کلافه گفتم:

اه... آرزو...من حوصله دانشگاه ندارم!بیخیال شو.

- یعنی چی حوصله دانشگاه نداری؟!
This media is not supported in your browser
VIEW IN TELEGRAM
#کیک_تیرامیسو
#پارت1


رسانه تبلیغاتی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر