#پارت468
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
🔴 #ادامه رمان گل یاس
#پارت468
حاضر و آماده، باهم به حیاط میریم...
هومان با همون شلوار اسلش ورزشیش اومده و فقط تیشرتشو با یه هودی پاییزه مشکی، عوض کرده...
لامذهب در هر حالت و استایلی، قابلیت بازی کردن با قلب آدم رو داره!
الکس با دو به طرف هومان میاد و میخواد سوئیچ رو به هومان بده که از دستش میقاپم و با لبخند دندون نمایی میگم :
_ بدون ماشین بریم!....
پیاده قدم زدن علاوه بر اینکه کِیف میده واسه سلامتیمونم خوبه...
سرخوشانه میخندم و منتظر موافقت یا مخالفتش نمی مونم و دستشو میگیرم و با خودم همراهش میکنم.
بدون هیچ حرفی انگشتامو بین انگشتاش، چفت میکنه و شونه به شونه هم از درب حیاط خارج میشیم و راه خیابون رو پیش میگیرم...
نیمی از راه در سکوت طی میشه و هردومون در فکر و خیالات خودمون پیچ و تاب میخوریم..!
همین که لب باز میکنم تا واسه شروع صحبت پیش قدم بشم، هومان گلویی صاف میکنه و میگه :
_ کجا دوست داری بریم؟؟
شونه ای بالا میندازم و تا نوک زبونم میاد که بگم ( هر جایی در کنار تو خوبه) اما در جا قورتش میدم... :
_ فرقی نمیکنه، همینجوری راه بریم...
سر تکون میده و فشاری به دستم وارد میکنه...
با لبخندی شیطانی نگاهش میکنم و یکم ازش جلو میزنم و به طرفش میچرخم :
_ بدوئیم؟؟
ابرو بالا ميده و جدی و قاطع (نه) میگه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت468
حاضر و آماده، باهم به حیاط میریم...
هومان با همون شلوار اسلش ورزشیش اومده و فقط تیشرتشو با یه هودی پاییزه مشکی، عوض کرده...
لامذهب در هر حالت و استایلی، قابلیت بازی کردن با قلب آدم رو داره!
الکس با دو به طرف هومان میاد و میخواد سوئیچ رو به هومان بده که از دستش میقاپم و با لبخند دندون نمایی میگم :
_ بدون ماشین بریم!....
پیاده قدم زدن علاوه بر اینکه کِیف میده واسه سلامتیمونم خوبه...
سرخوشانه میخندم و منتظر موافقت یا مخالفتش نمی مونم و دستشو میگیرم و با خودم همراهش میکنم.
بدون هیچ حرفی انگشتامو بین انگشتاش، چفت میکنه و شونه به شونه هم از درب حیاط خارج میشیم و راه خیابون رو پیش میگیرم...
نیمی از راه در سکوت طی میشه و هردومون در فکر و خیالات خودمون پیچ و تاب میخوریم..!
همین که لب باز میکنم تا واسه شروع صحبت پیش قدم بشم، هومان گلویی صاف میکنه و میگه :
_ کجا دوست داری بریم؟؟
شونه ای بالا میندازم و تا نوک زبونم میاد که بگم ( هر جایی در کنار تو خوبه) اما در جا قورتش میدم... :
_ فرقی نمیکنه، همینجوری راه بریم...
سر تکون میده و فشاری به دستم وارد میکنه...
با لبخندی شیطانی نگاهش میکنم و یکم ازش جلو میزنم و به طرفش میچرخم :
_ بدوئیم؟؟
ابرو بالا ميده و جدی و قاطع (نه) میگه
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت468
یه لحظه انگار برق اشک و تو چشماش دیدم!! مسعود؟؟اشک؟؟گریه؟
! واسم قابل هضم نبود. مسعود شادوخندون و حاضر جوابی که من می شناختم داره گریه می کنه؟؟
آخه چرا؟؟ متعجب گفتم:داری گریه می کنی مسعود؟؟
دستی به چشماش کشید...بینیش و بالا کشید و پر بغض گفت: من عاشق یه بی لیاقت
بودم...عاشق کسی که عشق و محبت سرش نمی شد...
من تمام دنیام و ریختم به پاش ولی اون بدون هیچ احساسی رفت و من و تنها گذاشت..
.چقد التماسش کردم.... چقد به پاش افتادم... پیشش گریه کردم شیدا
!!من پیش اون گریه کردم.... بهش گفتم اگه تو بری من میمیرم....
ولی اون رفت!!رفت و حتی پشت سرشم نگاه نکرد....
باورت میشه شیدا؟؟ من... مسعود.. غرورم و شکستم و به پاش افتادم!
من به پاش افتادم ولی اون چیکار کرد؟؟
رفت... رفتنش داغونم کرد...بعداز رفتنش دیگه هیچ وقت طعم خوشبختی و نچشیدم.
همیشه تنها بودم... با یه عشق قدیمی توی قلبم...
عشقی که یاد و خاطره اش عذابم میداد...
عشقی که من یاد یه بی لیاقت بی وفا می انداخت...
عشقی که فکر کردن بهش یه بغض کهنه رو تو گلوم زنده می کرد..
.بغض کهنه ای که هیچ وقت شکسته نمی شد...
حداقل اگه طرفم ارزشش و داشت یا عشقی که تو قلبم لونه کرده بود،
یه عشق واقعی بود دلم نمی سوخت.....دلم از این می سوزه که طرفم یه بی لیاقت بود و احساسی که من اسمش و عشق گذاشته بودم،
یه احساس بچگانه و پوچ سهم من از اون به اصطلاح عشق فقط تنهایی و بی کسی بود..
.فقط تنهایی... من خیلی تنها بودم....
خیلی... یه عالمه حرف نگفته تو دلم داشتم...
حرفایی که دلم می خواست با صدای بلند فریادشون بزنم تا همه عالم و آدم از دردم با خبر شن اما.
... اما نمی تونستم...مجبور بودم سکوت کنم و همه چیزو بریزم تو خودم..
. تمام غم و غصه هام و می ریختم تو قلبم و سکوت می کردم...
یه سکوت پر از بغض... پر از حرف پر از بی کسی و تنهایی...
زیر لب ادامه داد:
- بعضی حرفارو نمیشه گفت...
باید خورد...ولی بعضی حرفا رو نه میشه گفت... نه میشه خورد...میمونه سر دل!میشه دلتنگی!
میشه بغض! میشه سکوت
میشه همون وقتی که خودتم
نمیدونی چه مرگتها! |
چشماش پر از اشک شده بود.. قطره اشکی از چشماش جاری شد و روی گونه اش سر خورد...
خیلی سریع دستی به گونه و چشماش کشید و اشکاش و پاک کرد... کلافه از جاش بلند شدو روش وازم
@kadbanoiranii
یه لحظه انگار برق اشک و تو چشماش دیدم!! مسعود؟؟اشک؟؟گریه؟
! واسم قابل هضم نبود. مسعود شادوخندون و حاضر جوابی که من می شناختم داره گریه می کنه؟؟
آخه چرا؟؟ متعجب گفتم:داری گریه می کنی مسعود؟؟
دستی به چشماش کشید...بینیش و بالا کشید و پر بغض گفت: من عاشق یه بی لیاقت
بودم...عاشق کسی که عشق و محبت سرش نمی شد...
من تمام دنیام و ریختم به پاش ولی اون بدون هیچ احساسی رفت و من و تنها گذاشت..
.چقد التماسش کردم.... چقد به پاش افتادم... پیشش گریه کردم شیدا
!!من پیش اون گریه کردم.... بهش گفتم اگه تو بری من میمیرم....
ولی اون رفت!!رفت و حتی پشت سرشم نگاه نکرد....
باورت میشه شیدا؟؟ من... مسعود.. غرورم و شکستم و به پاش افتادم!
من به پاش افتادم ولی اون چیکار کرد؟؟
رفت... رفتنش داغونم کرد...بعداز رفتنش دیگه هیچ وقت طعم خوشبختی و نچشیدم.
همیشه تنها بودم... با یه عشق قدیمی توی قلبم...
عشقی که یاد و خاطره اش عذابم میداد...
عشقی که من یاد یه بی لیاقت بی وفا می انداخت...
عشقی که فکر کردن بهش یه بغض کهنه رو تو گلوم زنده می کرد..
.بغض کهنه ای که هیچ وقت شکسته نمی شد...
حداقل اگه طرفم ارزشش و داشت یا عشقی که تو قلبم لونه کرده بود،
یه عشق واقعی بود دلم نمی سوخت.....دلم از این می سوزه که طرفم یه بی لیاقت بود و احساسی که من اسمش و عشق گذاشته بودم،
یه احساس بچگانه و پوچ سهم من از اون به اصطلاح عشق فقط تنهایی و بی کسی بود..
.فقط تنهایی... من خیلی تنها بودم....
خیلی... یه عالمه حرف نگفته تو دلم داشتم...
حرفایی که دلم می خواست با صدای بلند فریادشون بزنم تا همه عالم و آدم از دردم با خبر شن اما.
... اما نمی تونستم...مجبور بودم سکوت کنم و همه چیزو بریزم تو خودم..
. تمام غم و غصه هام و می ریختم تو قلبم و سکوت می کردم...
یه سکوت پر از بغض... پر از حرف پر از بی کسی و تنهایی...
زیر لب ادامه داد:
- بعضی حرفارو نمیشه گفت...
باید خورد...ولی بعضی حرفا رو نه میشه گفت... نه میشه خورد...میمونه سر دل!میشه دلتنگی!
میشه بغض! میشه سکوت
میشه همون وقتی که خودتم
نمیدونی چه مرگتها! |
چشماش پر از اشک شده بود.. قطره اشکی از چشماش جاری شد و روی گونه اش سر خورد...
خیلی سریع دستی به گونه و چشماش کشید و اشکاش و پاک کرد... کلافه از جاش بلند شدو روش وازم
@kadbanoiranii