کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.85K subscribers
23.1K photos
29.3K videos
95 files
43.6K links
Download Telegram
#پارت426


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت426

چرخید و نیم نگاه کوتاهی بهم انداخت و با حرکت سر، اشاره زد که وقت رفتنه...

به سمتش میرم و دست توی دست دراز شده اش میزارم و غرق حس خوب میشم...
مثل تمام امروز...!

قطعا من خوشبخت ترین عاشق دنیام که میتونم با کسی که دوستش دارم وقت بگذرونم...

نمیخوام فکر کنم که اگر هومان بفهمه چه احساسی نسبت بهش پیدا کردم، چه اتفاقی میفته و چجوری منو از خودش دور میکنه!

همین که در دل خودم عاشقی کنم و هومان در تمام رویاهای دخترانم نقش اصلی رو ایفا کنه، برام کفایت میکنه!


................ *.............. *................


پرده رو کنار میزنم و از پنجره ی کوچیکِ کلبه، به هومان که بغل آتیش نشسته و با یه تیکه چوب روی زمین خط میکشه نگاه میکنم...

شامو که خوردیم از کلبه بیرون رفت و آتیش درست کرد و تا الان همونجا مونده و معلومه که بدجوری تو فکره...
کاش میدونستم چی تو سرش میگذره و به چه چیزایی فکر میکنه!

حیف که خوندن ذهن هومان، قدرت ماورایی میخواد و حتی از نگاهشم نمیشه چیزی فهمید!

آه سردی میکشم و لبه های شال بافتم رو به هم نزدیک میکنم و دور خودم می پیچمش...
پرده رو رها میکنم و به گیتار کنار شومینه چشم میدوزم!

چقد دلم میخواد هومانو موقع نواختن ساز ببینم!
میتونم تصور کنم که یک تصویر رویایی از خودش به نمایش بزاره و با صداش جادو کنه...

شاید اگر ازش بخوام، دست رد به سینم نزنه و قبول کنه که بخونه...!

با این فکر فوراً گیتارو برمیدارم و از کلبه خارج میشم...

صدای جیر جیر درو میشنوه و نگاه از زمین میگیره و به طرف من برمیگرده ...

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت426




امیر به سمتمون اومد و لبخند شیطونی زد...رو به من گفت: چراهی امشب اشک خانوم من و در میاری؟!!

لبخندی زدم و گفتم:من اشک خانومت و در میارم یا اون اشک من و؟!

امیر خندید. نگاهش از من گرفت و دوخت به چشمای اشکی آرزو..

.لبخند مهربونی زدو گفت: چرا گریه می کنی خانومی؟

بس نیس این همه چشمای خوشگلت و اشکی کردی؟!

آرزو دستی به چشماش کشیدو اشکاش و پاک کرد...

لبخند مهربونی به امیر زدو چیزی نگفت...

مسعود رو به من گفت:بریم شیدا؟!

امیر با تعجب گفت: کجا؟!بیاین بریم بالا یه چیزی بخورین بعد برین.

مسعود خندید و در حالیکه امیرو بغل کرده بود، گفت:

بیخیال داداش!!شب اول عروسی بیایم تو خونتون بگیم چی؟

!باشه یه موقع دیگه جلوی امیر لبخند می زد و می خندید ولی وقتی با من تنها می شد،

اون روی سگش بالا میومد!!!همش اخم کرده بود و کلافه و عصبانی بود.

امیر لبخندی زد و گفت: مرسی مسعود...امروز خیلی زحمتت دادم.

مسعود لبخندی زد و گفت:اختيارداری داش امیر !!وظیفه بود.

آرزو رو کرد به من و گفت: شیدایی امروز خیلی زحمت کشیدی... مرسی خواهری!!


بغلش کردم و گونه اش و بوسیدم..

.لبخندی زدم و گفتم: این حرفا چیه دیوونه؟

!وظیفه ام بود. امیر سوئیچ ماشین عروس و به سمت مسعود گرفت و گفت: مسعود بیا سوئیچ ماشینت و ببر باماشین خودت برگرد خونه...

دستت درد نکنه داداش...لطف کردی! مسعود با دست سوئیچ و پس زدو گفت: نمی خواد بابا...

امیر چرا توامشب انقد تعارفی شدی؟

!بابا منما... مسعود... من و تو که باهم این حرفارو نداریم.

تا هر وقت که دلتون خواست ماشین پیشتون بمونه...

منم تازه دارم با سلطان رفیق میشم.


@kadbanoiranii