کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29.2K videos
95 files
43.5K links
Download Telegram
#پارت423


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت423

نرم نرمک خورشید، قصدِ ترک آسمون میکنه و هاله ی نارنجی رنگی دورشو فرا میگیره...

باد ملایمی می وزه که بلافاصله هومان به سمتم میچرخه؛ سرما به بدنم رخنه میکنه و لباس های خیسم مزید بر علت میشه که به خودم بلرزم و لرزش شونه هام از چشم هومان دور نمی مونه.

از تخته سنگ پایین میپره و دستاشو برای گرفتن من از هم فاصله میده و میگه :

_ بیا بریم تا قندیل نبستی!


همونطور که دست روی شونه هاش میزارم و با گرفتن کمرم کمکم میکنه که پایین بیام، میگم :

_ آخه هومان کدوم آدم عاقلی تو این هوا میاد آب تنی؟!!....

مابین این سوز و هوای خنکِ اول پاییز، به نگاه گرمش مهمونم میکنه و با لحن عجیبی میگه :

_ خب منم عاقل نیستم!....


هومان و اعتراف به دیوانگی؟!
هرچند که این روزا پایه ی تموم دیوونگی های من شده بود اما فکر نمیکردم یک روز چنین جمله ای از هومانِ خودخواه و با ابهت بشنوم...

لبخند میزنم و بازوشو دو دستی میگیرم :

_ پسرعموی خودمی!!

به نگاه خندونش چشمک میزنم و همراه هم با قدمای بلند و پاهایی که دیگه از شدت سرمای آب کرخت و بی حس شدن، از رودخونه بیرون میایم.

آب موهامو میگیرم و یک طرفه روی شونم میریزم و دستامو بغل میکنم و به هومان که بند کمر شلوارشو سِفت میکنه میگم :

_کوله و کفشامون موند کنار رودخونه...

موهاشو با یه دست رو به بالا حالت میده :

_میدونم...
برو زیر اون درخت بشین، تا برم بیارمشون...


رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت423




و نبینم...مسئولیت مراقبت از من و در نبود خونواده ام قبول کرده

، داره تو پایان نامه ام کمم می کنه، اون شب که با اشکان حرف زدم و دپ شدم کلی مسخره بازی در آورد تا بخندم و

حالم عوض بشه،

اون شب که ترسیده بودم از پیشم نرفت و کنارم موند...

وقتی از خواب پریدم، بغلم کرد... تو آغوشش آروم گرفتم..

.باهام حرف زد و دلداریم داد...

نمی تونم بی انصاف باشم و این خوبیاش و نبینم!!

اون این همه کار واسم کرد ولی من چه کاری واسش کردم؟

زرت وزرت بهش فحش می دادم و اخم و تخم می کردم.

امشبم شستمش و پهنش کردم جلوی آفتاب

!اون الان به خاطر حرفای من ناراحته... پس باید ازش معذرت خواهی کنم...

آرزو و امير داشتن سوار ماشینشون می شدن تا راه بیفتن و ماشینای دیگه هم پشت سرشون
بیان...

نگاه عصبی و کلافه مسعود روی امیر و آرزو ثابت بود...

خیره شدم به نیم رخش...با لحن
مهربونی گفتم مسعود من... من از تو...


بدون اینکه نگاهم کنه، کلافه پرید وسط حرفم:هیچی نگو!!هیچی

آرزو وامیر سوار شدن و حرکت کردن ماشینای جلویی هم راه افتادن و مسعود استارت زد.

پشت سر ماشینای دیگه از تالار خارج شدیم... همه ماشینا فلاشر می زدن و صدای آهنگشون تا ته زیاد شده بود...

همه شاد بودن وجیغ و داد می کردن ولی من و مسعود با اخمایی درهم زل زده
بودیم به روبرومون...

من می خواستم ازش معذرت خواهی کنم ولی خودش نذاشت...

حتی نذاشت حرفم تموم بشه

!!الحق که همون مسعود بی ریخت شکموی شلخته خودشیفته بی ادب سابقي!!

! اصلا تقصیر منه خره که دلم به حالت سوخت و خواستم ازت معذرت بخوام!!!


مسعود دستش و به سمت ضبط دراز کردو روشنش کرد...

دونه دونه آهنگارو رد کرد تا اینکه به یه آهنگ شاد رسید.

تنها صدایی که سکوت ماشین ومی شکست، صدای آهنگ بود:

خوب من ، می خوامت ، آرزومه بیام تو خوابت عزیزم بخندی ، بشم محو صورت ماهت


@kadbanoiranii