#پارت422
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
ادامه رمان گل یاس
#پارت422
میگه و دستمو بین دستای گرمش میگیره و سمت آبشار راه میفته و نمیفهمه با لبخند اطمینان بخش و حس حمایتی که بهم میده، چه تب و تابی در قلبم به راه میندازه!
قدم زدن در آب پرخروش!
تجربه ی جالبیه...
هرچقد به آبشار نزدیک تر میشیم آب بالا تر میاد و هومان بیشتر هوای منو داره!
قطرات آب به صورتم میپاشه و از خنکاش به نفس نفس میفتم و به دیوونگیمون می خندم... :
_ هومان جفتمون مریض میشیم... ببین کِی گفتم!
از یک تخته سنگ بالا میره و روش می ایسته و منو هم بالا میکشه...
حالا دقیقا زیر آبشاریم و خیسه آب، رخ به رخ هم ایستادیم...
لباس هام به تنم چسبیده و از موهام آب میچکه...
موهای هومانم خیس شده و روی پیشونیشو پوشونده....
قطره های آب روی تن بی لباسش راه گرفته و زیر انعکاس باریکه های نورِ بی جونِ خورشید میدرخشه!
چتری های خیسمو بالا میدم و پنجه لابه لای موهام میکشم و نگاه هومان با حرکت دست های من، روی موهام میلغزه...
خیره خیره نگاهم میکنه و خیلی ناگهانی دستاش روی پهلوهام میشینه و منو به سمت خودش میکشه...
تنمو چفتِ تنش میکنه و سرشو بین موهام فرو میبره..!
نفسم تو اعماق وجودم محبوس میشه و احساس می کنم روحم از زمین جدا میشه...
چند ثانیه زیر بارشِ آبشار در همون حالت میمونیم و بالاخره هومان سنجاق بینمون رو باز میکنه و ازم فاصله میگیره...
بهم پشت میکنه و سرشو بالا میگیره و اجازه میده آبِ زلال روی صورتش بباره...
لبخند حسرت باری میزنم و تو دلم میگم
( تو دیگه چرا این حالو داری هومان؟!
این منم که دارم تو آتیش خواستنت میسوزم و هیچ آبی، قلب گُر گرفتمو سرد نمیکنه و باید خاکستر شدنشو به تماشا بشینم...)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت422
میگه و دستمو بین دستای گرمش میگیره و سمت آبشار راه میفته و نمیفهمه با لبخند اطمینان بخش و حس حمایتی که بهم میده، چه تب و تابی در قلبم به راه میندازه!
قدم زدن در آب پرخروش!
تجربه ی جالبیه...
هرچقد به آبشار نزدیک تر میشیم آب بالا تر میاد و هومان بیشتر هوای منو داره!
قطرات آب به صورتم میپاشه و از خنکاش به نفس نفس میفتم و به دیوونگیمون می خندم... :
_ هومان جفتمون مریض میشیم... ببین کِی گفتم!
از یک تخته سنگ بالا میره و روش می ایسته و منو هم بالا میکشه...
حالا دقیقا زیر آبشاریم و خیسه آب، رخ به رخ هم ایستادیم...
لباس هام به تنم چسبیده و از موهام آب میچکه...
موهای هومانم خیس شده و روی پیشونیشو پوشونده....
قطره های آب روی تن بی لباسش راه گرفته و زیر انعکاس باریکه های نورِ بی جونِ خورشید میدرخشه!
چتری های خیسمو بالا میدم و پنجه لابه لای موهام میکشم و نگاه هومان با حرکت دست های من، روی موهام میلغزه...
خیره خیره نگاهم میکنه و خیلی ناگهانی دستاش روی پهلوهام میشینه و منو به سمت خودش میکشه...
تنمو چفتِ تنش میکنه و سرشو بین موهام فرو میبره..!
نفسم تو اعماق وجودم محبوس میشه و احساس می کنم روحم از زمین جدا میشه...
چند ثانیه زیر بارشِ آبشار در همون حالت میمونیم و بالاخره هومان سنجاق بینمون رو باز میکنه و ازم فاصله میگیره...
بهم پشت میکنه و سرشو بالا میگیره و اجازه میده آبِ زلال روی صورتش بباره...
لبخند حسرت باری میزنم و تو دلم میگم
( تو دیگه چرا این حالو داری هومان؟!
این منم که دارم تو آتیش خواستنت میسوزم و هیچ آبی، قلب گُر گرفتمو سرد نمیکنه و باید خاکستر شدنشو به تماشا بشینم...)
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت422
و بی توجه به نگاه های عصبی آرتان و چشمای گرد شده وفکای به زمین چسبیده سعیدو رفیقای آرتان
، از کنارشون گذشتم و به سمت ماشین مسعود رفتم.
کلافه و عصبی پاهام و به زمین می کوبیدم...
آرتان خیلی بی شعوره...هی هیچی بهش نمی گم هی پررو تر میشه!!
اون از اون نگاه های هیزش، اون از بغل کردنش،
اون از ماچش، اینم از همین چند دقیقه پیش که چسبیده بود بهم و ولم نمی کرد!
هر چی مراعات می کنم انگار نه انگار
!!نمی دونم چرا جلوی آرتان، از مسعود طرفداری کردم و پشتش وایسادم..
شاید به خاطر اینکه از دست آرتان عصبانی بودم و دلم می خواست بچزونمش
یا شایدم به خاطر اینکه دیگه مثل سابق از مسعود متنفر نیستم!
نه اینکه ازش خوشم بیاد...نه!! فقط ازش متنفرم نیستم..
.. از اون شبی که پیشم موند تا نترسم تنفرم نسبت بهش از بین رفت...
وقتی اشکام و پاک کرد و در آغوشم گرفت،
یادم رفت که همون مسعود گودزیلاس.
. وقتی کنارم موندو دستم و گرفت تو دستش و بیدار موند
، حسم بهش تغییر کرد...
احساسم نسبت بهش تغییر کرده...
نمی دونم... واقعا دیگه ازش متنفر نیستم؟!
اون چی؟!هنوز ازم متنفره؟!
اگه ازم متنفره پس چرا امشب سرم غیرتی شد؟!!
مسعودی که حتی کوچکترین اهمیتی به من نمی داد، چرا باید امشب به خاطر حرکات آرتان عصبانی بشه؟!
به خاطر مسئولیتی که داییش انداخته گردنش؟ به خاطر حس مسئولیت سرم غیرتی شد؟ نمی دونم....
به ماشین آرزو رسیده بودم...
مسعود پشت فرمون نشسته بود و کلافه و عصبی زل زده بود به یه نقطه مبهم....
تو فکر بود....اونقد که متوجه اومدن من نشد!!
به سمت در شاگرد رفتم و بازش کردم...
صدای باز شدن در باعث شد که مسعود به خودش بیاد..
.نگاه گذرایی به من انداخت و اخم غلیظی روی پیشونیش نشست...
سریع نگاهش و ازم
دزدید...
سوار ماشین شدم و درو بستم...
کیفم و گذاشتم روی پام و زل زدم به قیافه اخمو و عصبانی
مسعود...
عذاب وجدان داشتم. پکر بودن الان مسعود به خاطر حرفای چندساعت پیشه منه.
دلم نمی خواست مسعود، شب عروسی رفیقش انقد ناراحت و پکر باشه...
مسعود باید همیشه خندون و شاد و شیطون باشه.....
دراکولا دختر باز ، همیشه باید مغرور و خودشیفته باشه نه اینجوری ناراحت و اخمو....
درسته خیلی ازش خوشم نمیاد ولی ازش بدمم نمیاد......
نامردیه اگه بخوام خوبیاش
@kadbanoiranii
و بی توجه به نگاه های عصبی آرتان و چشمای گرد شده وفکای به زمین چسبیده سعیدو رفیقای آرتان
، از کنارشون گذشتم و به سمت ماشین مسعود رفتم.
کلافه و عصبی پاهام و به زمین می کوبیدم...
آرتان خیلی بی شعوره...هی هیچی بهش نمی گم هی پررو تر میشه!!
اون از اون نگاه های هیزش، اون از بغل کردنش،
اون از ماچش، اینم از همین چند دقیقه پیش که چسبیده بود بهم و ولم نمی کرد!
هر چی مراعات می کنم انگار نه انگار
!!نمی دونم چرا جلوی آرتان، از مسعود طرفداری کردم و پشتش وایسادم..
شاید به خاطر اینکه از دست آرتان عصبانی بودم و دلم می خواست بچزونمش
یا شایدم به خاطر اینکه دیگه مثل سابق از مسعود متنفر نیستم!
نه اینکه ازش خوشم بیاد...نه!! فقط ازش متنفرم نیستم..
.. از اون شبی که پیشم موند تا نترسم تنفرم نسبت بهش از بین رفت...
وقتی اشکام و پاک کرد و در آغوشم گرفت،
یادم رفت که همون مسعود گودزیلاس.
. وقتی کنارم موندو دستم و گرفت تو دستش و بیدار موند
، حسم بهش تغییر کرد...
احساسم نسبت بهش تغییر کرده...
نمی دونم... واقعا دیگه ازش متنفر نیستم؟!
اون چی؟!هنوز ازم متنفره؟!
اگه ازم متنفره پس چرا امشب سرم غیرتی شد؟!!
مسعودی که حتی کوچکترین اهمیتی به من نمی داد، چرا باید امشب به خاطر حرکات آرتان عصبانی بشه؟!
به خاطر مسئولیتی که داییش انداخته گردنش؟ به خاطر حس مسئولیت سرم غیرتی شد؟ نمی دونم....
به ماشین آرزو رسیده بودم...
مسعود پشت فرمون نشسته بود و کلافه و عصبی زل زده بود به یه نقطه مبهم....
تو فکر بود....اونقد که متوجه اومدن من نشد!!
به سمت در شاگرد رفتم و بازش کردم...
صدای باز شدن در باعث شد که مسعود به خودش بیاد..
.نگاه گذرایی به من انداخت و اخم غلیظی روی پیشونیش نشست...
سریع نگاهش و ازم
دزدید...
سوار ماشین شدم و درو بستم...
کیفم و گذاشتم روی پام و زل زدم به قیافه اخمو و عصبانی
مسعود...
عذاب وجدان داشتم. پکر بودن الان مسعود به خاطر حرفای چندساعت پیشه منه.
دلم نمی خواست مسعود، شب عروسی رفیقش انقد ناراحت و پکر باشه...
مسعود باید همیشه خندون و شاد و شیطون باشه.....
دراکولا دختر باز ، همیشه باید مغرور و خودشیفته باشه نه اینجوری ناراحت و اخمو....
درسته خیلی ازش خوشم نمیاد ولی ازش بدمم نمیاد......
نامردیه اگه بخوام خوبیاش
@kadbanoiranii