#پارت421
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت421
وحشت زده دستمو روی سینه برهنش میزارم و محکم بهش میچسبم و با لحنه مضطربی میگم :
_ چیکار میخوای بکنی هومان؟
توروخدا قبلش بگو من آمادگی داشته باشم!
تنها به یه لبخنده نیلوفرکُشی بسنده میکنه...
این همه نزدیکی داره منه بی جنبه رو از پا درمیاره!
تپش قلبشو با زیر دستم به خوبی حس میکنم...
دقیقا مثل من!
دیوانه وار...
کوبنده...
هومان یقینا امروز قصد ذوق مرگ کردن منو داره!
وگرنه منه دخترعمو رو چه به آغوش هومان...
اونم آغوشی که چند بار پذیرای نیلوفرِ درمونده و بیچاره بوده!
آغوشی که احتمالا افراد زیادی آرزوشو دارن، ولی امروز هم بی منت نصیب من شده....
قدم برمیداره و وارد رودخونه میشه ولی من هنوز مبهوت این همه محبت و لطافت تبلور شده از جانب هومانم!
به وسطای رودخونه که میرسه در دل خداخدا میکنم تا منو از آغوشش دور نکنه...
ولی حیف که عمر دلخوشیام کوتاه تر از حدتصور بود... به آرومی منو توی آب قرار میده.
لحظه ای از سرماش به خودم میلرزم...
ولی هنوز هم دستمو از روی شونه های هومان تکون نمیدم.
لجباز شدم!
چی میشد اگه وجب به وجب این آغوش، سهم من از نامردی های روزگار بود؟؟!
صداش رشته افکارمو پاره میکنه :
_ عمق اینجا زیاد نیست و آب تا زانومون بیشتربالا نمیاد...
اگر کارت با همین راه میفته انجام بده ؛ اگرم نه چند متر عقب تر، زیر آبشارِ چشمه عمیق تره!
برمیگردم و عقب رو نگاه میکنم و آبشار رو میبینم!
دلم میخواست بگم اگه باز برای اونجا رفتن در آغوشم میگیری با جون و دل پذیرای اومدنم! ولی به ناچار میگم :
_اونجا راحت تر میتونم موهامو بشورم ولی خب...
میون جمله ام میپره و دستامو از روی شونه ی پهنش برمیداره و میگه :
_نگران نباش...
نمیزارم غرق بشی...!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
وحشت زده دستمو روی سینه برهنش میزارم و محکم بهش میچسبم و با لحنه مضطربی میگم :
_ چیکار میخوای بکنی هومان؟
توروخدا قبلش بگو من آمادگی داشته باشم!
تنها به یه لبخنده نیلوفرکُشی بسنده میکنه...
این همه نزدیکی داره منه بی جنبه رو از پا درمیاره!
تپش قلبشو با زیر دستم به خوبی حس میکنم...
دقیقا مثل من!
دیوانه وار...
کوبنده...
هومان یقینا امروز قصد ذوق مرگ کردن منو داره!
وگرنه منه دخترعمو رو چه به آغوش هومان...
اونم آغوشی که چند بار پذیرای نیلوفرِ درمونده و بیچاره بوده!
آغوشی که احتمالا افراد زیادی آرزوشو دارن، ولی امروز هم بی منت نصیب من شده....
قدم برمیداره و وارد رودخونه میشه ولی من هنوز مبهوت این همه محبت و لطافت تبلور شده از جانب هومانم!
به وسطای رودخونه که میرسه در دل خداخدا میکنم تا منو از آغوشش دور نکنه...
ولی حیف که عمر دلخوشیام کوتاه تر از حدتصور بود... به آرومی منو توی آب قرار میده.
لحظه ای از سرماش به خودم میلرزم...
ولی هنوز هم دستمو از روی شونه های هومان تکون نمیدم.
لجباز شدم!
چی میشد اگه وجب به وجب این آغوش، سهم من از نامردی های روزگار بود؟؟!
صداش رشته افکارمو پاره میکنه :
_ عمق اینجا زیاد نیست و آب تا زانومون بیشتربالا نمیاد...
اگر کارت با همین راه میفته انجام بده ؛ اگرم نه چند متر عقب تر، زیر آبشارِ چشمه عمیق تره!
برمیگردم و عقب رو نگاه میکنم و آبشار رو میبینم!
دلم میخواست بگم اگه باز برای اونجا رفتن در آغوشم میگیری با جون و دل پذیرای اومدنم! ولی به ناچار میگم :
_اونجا راحت تر میتونم موهامو بشورم ولی خب...
میون جمله ام میپره و دستامو از روی شونه ی پهنش برمیداره و میگه :
_نگران نباش...
نمیزارم غرق بشی...!
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت421
با فکر کردن به این که آرتان بغلم کرده، قیافه ام مچاله شد.
بی شعور عوضی هیز محکم من و تو بغلش گرفته بود و ولم نمی کرد!
خب آقای بت من، من و نجات دادی دیگه بسه
!ولمون کن بذار بریم به کار و زندگیمون برسیم به سختی خودم و از بغلش بیرون کشیدم
ولی هنوزم دستاش دورم بود.... تو چشماش خیره شدم وگفتم:ببخشید...
چشماش خیره خیره نگاهم می کردن.... لبخند محوی زدو حلقه شل و شل ترشد
کاملا از آغوشش بیرون اومدم و با اخم غلیظی روی پیشونیم گفتم:مرسی...
خدایی این مرسی من از هزار تا فحشم بدتر بود..حقشه پسره چلغوز هیز!!
این همه به خاطر اینکه داداش ارزو، مراعات کردم ولی انگار نه انگار !!
!هر چی می گذره پررو ترو وقیح ترمیشه....
روم و ازش برگردوندم و نگاهم به نگاه عصبی مسعود گره خورد...
خیلی سریع نگاهش و ازم دزدید و زیر لب غرید:من میرم تو ماشین..
.(عصبی به آرتان اشاره کرد و ادامه داد:) کارت تموم شد بیا!!!
و رفت...
سعید و آرتان و رفیقاش متعجب زل زده بود بهم...خب چیه؟
مگه تقصیر من بود که آرتان من و گرفت و نذاشت بیفتم؟!!
کاش کمکم نمی کردو میذاشت بیفتم خبر مرگم،
مخم بخوره به زمین ضربه مغزی بشم بمیرم!!
!والا....اصلا خود آرتان چرا اینجوری نگاهم می کنه؟!
آرتان اخمی کردو به مسعود که حالا پشتش به ما بود و داشت به سمت ماشین می رفت، اشاره کرد و گفت:
این پسره کی بود؟!
عصبی گفتم:این پسره اسم داره آقا آرتان...
اسمشم مسعود!!خیلیم آقای محترم و با شخصیته...
پوزخندی زد و گفت:!؟!! اون وقت این آقای محترم و باشخصیت چه نسبتی با تو داره که انقد راحت باهات حرف می زنه؟!
اخمی کردم و عصبی تر از قبل گفتم:مسعود همسایه منه...در نبود خونوادمم مراقبمه...بابام من و سپرده دست اون....
گفتم در جریان باشین!با اجازه!!!
@kadbanoiranii
با فکر کردن به این که آرتان بغلم کرده، قیافه ام مچاله شد.
بی شعور عوضی هیز محکم من و تو بغلش گرفته بود و ولم نمی کرد!
خب آقای بت من، من و نجات دادی دیگه بسه
!ولمون کن بذار بریم به کار و زندگیمون برسیم به سختی خودم و از بغلش بیرون کشیدم
ولی هنوزم دستاش دورم بود.... تو چشماش خیره شدم وگفتم:ببخشید...
چشماش خیره خیره نگاهم می کردن.... لبخند محوی زدو حلقه شل و شل ترشد
کاملا از آغوشش بیرون اومدم و با اخم غلیظی روی پیشونیم گفتم:مرسی...
خدایی این مرسی من از هزار تا فحشم بدتر بود..حقشه پسره چلغوز هیز!!
این همه به خاطر اینکه داداش ارزو، مراعات کردم ولی انگار نه انگار !!
!هر چی می گذره پررو ترو وقیح ترمیشه....
روم و ازش برگردوندم و نگاهم به نگاه عصبی مسعود گره خورد...
خیلی سریع نگاهش و ازم دزدید و زیر لب غرید:من میرم تو ماشین..
.(عصبی به آرتان اشاره کرد و ادامه داد:) کارت تموم شد بیا!!!
و رفت...
سعید و آرتان و رفیقاش متعجب زل زده بود بهم...خب چیه؟
مگه تقصیر من بود که آرتان من و گرفت و نذاشت بیفتم؟!!
کاش کمکم نمی کردو میذاشت بیفتم خبر مرگم،
مخم بخوره به زمین ضربه مغزی بشم بمیرم!!
!والا....اصلا خود آرتان چرا اینجوری نگاهم می کنه؟!
آرتان اخمی کردو به مسعود که حالا پشتش به ما بود و داشت به سمت ماشین می رفت، اشاره کرد و گفت:
این پسره کی بود؟!
عصبی گفتم:این پسره اسم داره آقا آرتان...
اسمشم مسعود!!خیلیم آقای محترم و با شخصیته...
پوزخندی زد و گفت:!؟!! اون وقت این آقای محترم و باشخصیت چه نسبتی با تو داره که انقد راحت باهات حرف می زنه؟!
اخمی کردم و عصبی تر از قبل گفتم:مسعود همسایه منه...در نبود خونوادمم مراقبمه...بابام من و سپرده دست اون....
گفتم در جریان باشین!با اجازه!!!
@kadbanoiranii