کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت358 رسانه تبلیغی ما باشید🎀 به کدبانوها فوروارد کن 😊 لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join @kadbanoiranii https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال @kadbanoiranii حرام…
#پارت359
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت359
لبخند کجی میزنه که با اخم های درهمش در تضاده :
_من فقط میخواستم خشممو خالی کنم، بخاطر تو نبوده...
وا میرم و با لب برگشته نگاهش میکنم...
چه خیال خامی داشتم!
_هومان، نيلوفر خانم! ببخشید مزاحم گفت و گوتون میشم ولی بهتره که زودتر بریم...
هردو به سمت حسام بر میگردیم و باهم به طرف ماشین میریم و سوار میشیم و به هتل برمیگردیم...
*"*" *"*" *"*" *"*" *"*" "
_ واقعا متاسفم که خاطره ی خوشی از سفر به آلمان برات به جا نموند.
با خوشرویی سری تکون میدم و میگم :
_ حتی خاطره های تلخ هم، بعدها وقتی یاد میشن، میتونن هیجان انگیز باشن!
هومان از پله های اختصاصی هواپیما بالا میره و میگه :
_اگه شعار دادنت تموم شد بیا بالا...
حسام خنده ی کوتاهی میکنه و با احترام دستم رو میفشره و رها میکنه :
_از آشنایی باهات خوشحال شدم خوش قلب!
فقط دختری مثل تو میتونه اصل مهمی در زندگی هومان بشه!
منظورش رو متوجه نمیشم اما کمبود زمان اجازه نمیده تا چیزی بپرسم.
لبخند سرسری میزنم و کیفمو روی دوشم ميندازم و از پلکان بالا میرم و از اون بالا دوباره دستی به نشونه ی خداحافظی برای حسام تکون میدم و متقابلاً پاسخ میگیرم.
شناختی نسبت بهش پیدا نکردم اما در همین مدت کوتاه آدم خوبی به نظرم اومد...
این سفر هم با تمام خاطرات سفید و سیاهش به پایان رسید و حالا وقت بازگشته ...
چیزهایی در این چند روز به چشم دیدم، که روزی در کابوس هامم نمی دیدم و همچنین حسای نابی رو تجربه کردم که هرگز پیش از این احساس نکرده بودم...
اولین هایی که ریشه ی یک جوانه در قلبم شدند...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
لبخند کجی میزنه که با اخم های درهمش در تضاده :
_من فقط میخواستم خشممو خالی کنم، بخاطر تو نبوده...
وا میرم و با لب برگشته نگاهش میکنم...
چه خیال خامی داشتم!
_هومان، نيلوفر خانم! ببخشید مزاحم گفت و گوتون میشم ولی بهتره که زودتر بریم...
هردو به سمت حسام بر میگردیم و باهم به طرف ماشین میریم و سوار میشیم و به هتل برمیگردیم...
*"*" *"*" *"*" *"*" *"*" "
_ واقعا متاسفم که خاطره ی خوشی از سفر به آلمان برات به جا نموند.
با خوشرویی سری تکون میدم و میگم :
_ حتی خاطره های تلخ هم، بعدها وقتی یاد میشن، میتونن هیجان انگیز باشن!
هومان از پله های اختصاصی هواپیما بالا میره و میگه :
_اگه شعار دادنت تموم شد بیا بالا...
حسام خنده ی کوتاهی میکنه و با احترام دستم رو میفشره و رها میکنه :
_از آشنایی باهات خوشحال شدم خوش قلب!
فقط دختری مثل تو میتونه اصل مهمی در زندگی هومان بشه!
منظورش رو متوجه نمیشم اما کمبود زمان اجازه نمیده تا چیزی بپرسم.
لبخند سرسری میزنم و کیفمو روی دوشم ميندازم و از پلکان بالا میرم و از اون بالا دوباره دستی به نشونه ی خداحافظی برای حسام تکون میدم و متقابلاً پاسخ میگیرم.
شناختی نسبت بهش پیدا نکردم اما در همین مدت کوتاه آدم خوبی به نظرم اومد...
این سفر هم با تمام خاطرات سفید و سیاهش به پایان رسید و حالا وقت بازگشته ...
چیزهایی در این چند روز به چشم دیدم، که روزی در کابوس هامم نمی دیدم و همچنین حسای نابی رو تجربه کردم که هرگز پیش از این احساس نکرده بودم...
اولین هایی که ریشه ی یک جوانه در قلبم شدند...
رسانه تبلیغی ما باشید🎀
به کدبانوها فوروارد کن 😊
لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join
@kadbanoiranii
https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG
کپی برداری وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.
آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت359
فاصله بینمون وطی کرد و روبروم وایساد..
شیطون گفت:قورمه سبزیت در چه حاله کوزت جون؟؟
این و که گفت نیشم شل ترشد...انقد باز شده بود که نمی تونستم جمعش کنم.
عین خری که جلوش تی تاب ریخته باشن ذوق کرده بودم!
دست مسعود و گرفتم و کشیدمش سمت گاز...
با ذوق به قابلمه اشاره کردم و گفتم:ایناهاش...
ببینش چقد خوش رنگ شده بچم !!قربونش برم من ایشا.....!رنگ و لعابش من و کشته
مسعود با تعجب به من زل زده بود.... بدون اینکه نیم نگاهی به قورمه سبزیم بندازه، گفت:
تو داری در مورد قورمه سبزی حرف می زنی؟؟
همچین قربون صدقه اش میری که آدم فکر می کنه شووری، دوس پسری چیزیه!!
اخمی کردم و گفتم:شوور و دوس پسر ذوق کردن داره آخه؟؟
سر خر اضافه ذوق کردن نداره که!!
با شیطنت گفت: یعنی می خوای بگی تو مثل بقیه دخترا منتظر شاهزاده سوار بر اسب سفید نیستی؟؟
- منتظرش که هستم ولی کو؟؟ کجاس؟؟
به خودش اشاره کرد و گفت: ایناهاش روبروت وایساده!!
پوزخندی زدم و گفتم:زرشک!
تو دراکولایی بیش نیستی...
چرا الکی خودت و تحویل می گیری؟؟
شاهزاده سوار بر اسب سفید؟؟هه !!
روش ازم برگردوند و در حالیکه به سمت دستشویی می رفت، گفت:سنگ پا قزوین تا تو میز و بچینی،
منم لباسام وعوض می کنم و بچه تو رو باهم بزنیم تورگ!!
و درو بست..
یعنی واقعا باید بچم و بخوریم؟؟نمیشه قورمه سبزی من ونخوریم؟؟
گناه داره... دلم نمیاد بخورمش!!ولی مسعود همش ومی خوره...
کوفتت بشه که می خوای بچم و بخوری!!
ایشا... سر گلوت گیر کنه خفه شی
!خدازات نگذره دراکولا که می خوای بچم و بخوری..
آه پرسوزی کشیدم و به ناچار به سمت یخچال رفتام و آب و دوغ و ماست و غیره رو بیرون آوردم..
.. بشقاب و قاشق چنگالارو هم روی میز چیدم..
. قورمه سبزی نازنینمم با احتیاط کامل تویه
@kadbanoiranii
فاصله بینمون وطی کرد و روبروم وایساد..
شیطون گفت:قورمه سبزیت در چه حاله کوزت جون؟؟
این و که گفت نیشم شل ترشد...انقد باز شده بود که نمی تونستم جمعش کنم.
عین خری که جلوش تی تاب ریخته باشن ذوق کرده بودم!
دست مسعود و گرفتم و کشیدمش سمت گاز...
با ذوق به قابلمه اشاره کردم و گفتم:ایناهاش...
ببینش چقد خوش رنگ شده بچم !!قربونش برم من ایشا.....!رنگ و لعابش من و کشته
مسعود با تعجب به من زل زده بود.... بدون اینکه نیم نگاهی به قورمه سبزیم بندازه، گفت:
تو داری در مورد قورمه سبزی حرف می زنی؟؟
همچین قربون صدقه اش میری که آدم فکر می کنه شووری، دوس پسری چیزیه!!
اخمی کردم و گفتم:شوور و دوس پسر ذوق کردن داره آخه؟؟
سر خر اضافه ذوق کردن نداره که!!
با شیطنت گفت: یعنی می خوای بگی تو مثل بقیه دخترا منتظر شاهزاده سوار بر اسب سفید نیستی؟؟
- منتظرش که هستم ولی کو؟؟ کجاس؟؟
به خودش اشاره کرد و گفت: ایناهاش روبروت وایساده!!
پوزخندی زدم و گفتم:زرشک!
تو دراکولایی بیش نیستی...
چرا الکی خودت و تحویل می گیری؟؟
شاهزاده سوار بر اسب سفید؟؟هه !!
روش ازم برگردوند و در حالیکه به سمت دستشویی می رفت، گفت:سنگ پا قزوین تا تو میز و بچینی،
منم لباسام وعوض می کنم و بچه تو رو باهم بزنیم تورگ!!
و درو بست..
یعنی واقعا باید بچم و بخوریم؟؟نمیشه قورمه سبزی من ونخوریم؟؟
گناه داره... دلم نمیاد بخورمش!!ولی مسعود همش ومی خوره...
کوفتت بشه که می خوای بچم و بخوری!!
ایشا... سر گلوت گیر کنه خفه شی
!خدازات نگذره دراکولا که می خوای بچم و بخوری..
آه پرسوزی کشیدم و به ناچار به سمت یخچال رفتام و آب و دوغ و ماست و غیره رو بیرون آوردم..
.. بشقاب و قاشق چنگالارو هم روی میز چیدم..
. قورمه سبزی نازنینمم با احتیاط کامل تویه
@kadbanoiranii