کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
1.84K subscribers
23.1K photos
29K videos
95 files
43.3K links
Download Telegram
کدبانوی ایرانی🌻🌼😍
#پارت288 رمان پارادوکس حامی نگاهشو از ملیکا گرفت و درحالیکه کل جمع و مخاطب قرار میداد گفت: _ از هم زیاد دور نمیشید. کنار هم قرار میگیرین. جاهای خطرناک نمیرید. بدون هماهنگی جایی نمیرید و بازیگوشی و میزارید کنار تا سالم به کلبه ی ملیکا اینا برسیم. همه…
#پارت289
رمان پارادوکس


خم شدم و دستامو به زانوم گرفتم تا یه نفسی

تازه کنم که یهو یه بطری اب معدنی جلوم گرفته

شد و پشت بندش صداش اومد:

_ اگه خسته شدی یکم استراحت کن.

بی توجه به دستش که سمتم دراز شده بود صاف

ایستادم بطری اب خودمو از توی کولم در اوردم

و مشغول خوردن شدم .اونم انقدر پوست کلفت

بود که همونجا بطری و باز کرد و یه نفس همشو

سر کشید. یکم که حالم جا اومد دوباره حرکت

کردم. به یه قسمت از کوه رسیدیم که حسابی

خطرناک بود. داشتم اروم ازش رد میشدم که با

صدای جیغ یه دختر سرمو برگردوندم اما یهو زیر

پام خالی شد. جیغ زدم و چشامو محکم بستم.

اماده بودم هر آن سقوط کنم که دستایی که دور

کمرم حلقه شد مانع از سقوطم شد. از ترس به

صورت ناخوداگاه به لباسش چنگ زدم. نفس

نفس میزد. نفس نفس میزدم. اروم چشامو باز

کردم که با دیدن چشمای نگران حامی اب دهنم و

قورت دادمو سرمو سمت پرتگاه چرخوندم. اگه

میوفتادم قطعا هیچی ازم باقی نمیموند.

فشاری به کمرم اورد و گفت:

_ پایینو نگاه نکن.

سرمو بلند کردم و زل زدم تو چشماش. اروم لب زد:

_ خوبی؟؟؟؟؟

فقط ترسیده بودم. بهم نزدیک تر شد و گفت:

_ نترس کنارتم. اروم اروم برو جلو هواتو دارم.

اب دهنمو قورت دادم و به سمت جلو حرکت کردم.

اما تمام تمرکزم پیش حرکت دستاش رو کمرم بود

@kadbanoiranii
#پارت289

به آشپزخونه میرم و از الیزابت کمک میخوام تا مواد و لوازم مورد نیاز برای پخت کیک رو در اختیارم بزاره.

خمیر شکلاتیِ یکدست آماده شده رو، داخل قالب کاپ کیک میریزم و روی هر کدوم چند تکه شکلات تخته ای میزارم و داخل فر قرار میدم.

دیگه رسما روی صندلی وا میرم و سرمو روی کانتر میزارم.

الیزابت ماگ پر از چای عطردار رو کنار دستم میزاره و روی موهام رو نوازش میکنه.
سرمو بالا میارم و با لبخند خسته ای ازش تشکر میکنم.

دست دور ماگ حلقه میکنم و گرماش رو به تنم تزریق میکنم.

چایم رو مینوشم و به الیزابت یادآوری میکنم که حواسش به کیک ها باشه و به موقع از فِر خارجشون کنه و باز به طبقه ی بالا میرم و در اتاقم رو قفل میکنم. تنمو روی تخت رها میکنم و زیر پتو میخزم و یک به دو نرسیده چشمام گرم میشه و به خواب میرم.

*'' '' '' '' '' *

با صدای تق تق خواب کم کم از سرم پرید و بیدار شدم و نگاهی به اطراف انداختم.
صدای دَر بود.
پتو رو از روم کنار زدم که لرزی به بدنم افتاد.
دمای اتاق خیلی پایین بود.
پتو رو دور خودم می پیچم و از تخت پایین میام.
سردی پارکت ها، پای برهنه ام رو اذیت میکنه اما توجهی نمیکنم و خمیازه کِشان در رو باز میکنم.

النا رو می بینم که مشخصه از شلختگی من خنده اش گرفته و میگه:

_You are so cute
(خیلی بانمک شدی)

بی حوصله نگاش میکنم که خنده اش رو جمع میکنه و با سرفه ی مصلحتی میگه :

_It is seven o'clock
You said if you did not wake up
Let us wake you up

(ساعت هفت شده.
گفته بودی اگه بیدار نشدی
بیدارت کنیم)

چشمام چهار تا شد!
سه ساعت خوابیده بودم؟!

دستی به صورت و مژه هام میکشم و میگم :

_Thanks
I slept a lot!
(ممنون
خیلی خوابیدم!)

سری به معنای احترام خم میکنه و با لبخند به طبقه ی پایین برمیگرده.

عقب گرد میکنم داخل اتاق و سر و سامونی به تخت و بعدم به قیافه ام میدم و بیرون میرم.

رسانه تبلیغی ما باشید🎀

به کدبانوها فوروارد کن 😊

لینک کانال کدبانوی ایرانی👇👇👇👇join

@kadbanoiranii


https://t.me/joinchat/PtXP1V1qM292eneG

کپی برداری  وفرستادن رمان ها و دستورات وفیلمهای آموزشی  کانال بدون لینک واسم کانال
@kadbanoiranii
  حرام است و حق الناس به حساب میاد.لطفا رعایت کنید.

آموزش بهترین رسپیهای امتحان شده قنادی و آشپزی از اساتید برتر💪
#پارت289




از مبل پایین پریدم که باعث شد با سرعت بیا دسمتم... به حالت دو به آشپزخونه رفتم و پیفپاف و از توی کابینت بیرون آوردم.

خواستم برم تو هال تا دخلش و بیارم که دیدم اومده

تو آشپزخونه

جيغ زدم و عقب عقب رفتم...خاک توسرم کنن که با این هیکلم از یه سوسک می ترسم


وای خدایا حالا چه خاکی توسرم بریزم؟!

انقد ترسیده بودم که مخم کار نمی کرد...

بالاخره عقلم رسید و به حالت دو از کنارش گذشتم و رفتم تو هال. اونم اومد...

جیغ زدم:

- نیا جلو نيا...

سوسکه بازداشت میومد...رفتم عقب... دوباره جیغ زدم:

- به خدا اگه یه قدم دیگه بیای جلو میزنما
بازم اومدجلو...جیغ بلندی زدم !!!

آهاا اینجوری که نمیشه...بالاخره که باید بکشمش

خیر سرم پیفپاف دستمه

عزم خودم وجزم کردم و پیفپاف و بردم سمتش...

خواستم پیفپاف و فشار بدم که سوسکه حرکت کرد

. به عقب رفتم و دوباره جیغ زدم

- نیا جلو عوضی میگم نیا جلو...نیا...میزنما


سوسکه سرجاش وایساد و شاخکاش و تکون داد.

یه ذره جا به جاشد و دوباره اومدجلو!

زنگ در به صدا دراومد..

.انقد ترسیده بودم که با صدای زنگ پیفپاف از دستم افتاد و دستم و گذاشتم روی قلبم !

!ضربان قلبم رفته بود بالا...یهو سوسکه رفت زیر مبل


آهاا مرده شور هرکی و که زنگ و زد ببرن!

!حالا من چجوری این و بکشم؟ انه که چقدم می تونم بکشمش

دوباره زنگ و زدن

عصبی به سمت شال و مانتوم رفتم که روی اون یکی مبله بود...

مانتوم و تنم کردم وشالمم انداختم روی سرم....دوباره زنگ زدن! اوف دارم میام دیگه!!

@kadbanoiranii